۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

کمان و کمانگیر

« بعضي از امور زندگي بشر شبيه به تيراندازي اند. رسيدن به موفقيت، حل معماها و نيز قضاوت و اظهار نظر. در هنر تيراندازي، قاضي به کمانگيري مي‏ماند که تير قضاوت را در کمان تعقل خود مي‏ گذارد و آن را به سمت هدف نشانه مي‏رود. اگر کمان تيرانداز، متناسب نباشد و او با رعايت تعادل، تير را در کمان نگذارد و زه را به درستي و از ميانه نکشد، اين مانند آن قاضي ناعادل است که با بي عدالتي به قضاوت مي‏نشيند.
هر کسي قادر نيست که تير را به قلب هدف نشانه رود يا حتي تير را به قسمتي از هدف اصابت دهد. همينطور هر کسي نمي‏تواند قضاوتي عادلانه يا حتي نزديک به عدالت داشته باشد.
اگر کمانگير بخواهد تير را به هدف بزند، بايد هدف را نشانه بگيرد، بر آن خيره شود، کمان را درست در دست گيرد، دست و دلش نلرزد، زه کمان را به درستي و به اندازه کافي بکشد، تير را در نقطه مناسبي از کمان به زه آن برساند، حواس و تفکرش را يکپارچه و منسجم کند و آنگاه در اوج آمادگي، تير را رها کند.
قاضي عادل هم براي صدور رأي عادلانه وضعيتي مشابه همين کمانگير را دارد... اگر تير و کمان و تيراندازي را نمي‏ شناسيد، بهتر است در مسابقه تيراندازي شرکت نکنيد و اگر عدالت را نمي‏دانيد نبايد در حساس ترين و خطرناک ترين مسابقه عالم که مسابقه عدالت است حضور يابيد... تيراندازي ممکن است در تاريکي باشد يا در روشنايي. تير در تاريکي بعيد است به هدف بخورد حتي اگر هدف در فاصله‏اي کم باشد. تيري که در تاريکي رها شود ممکن است به هر کس و هر چيز ديگري اصابت کند. قاضي عادل بايد متوجه باشد که در چه شرايطي نظر نهايي خود را بيان مي‏کند. آيا نظر او، هدف را که تأمين قسط و داد است تأمين کرده يا به ظلم بيشتر منجر شده. تيري که در تاريکي رها شود حتي ممکن است بر اثر کمانه کردن،  با خود قاضي برخورد کند و او را از پاي درآورد.
آن توصيه رسول معظم خدا محمد مصطفي (ص) که به يادگيري تيراندازي و شنا و اسب سواري سفارش فرمود چه بسا داراي جنبه هايي باطني هم بوده است. وجه باطني تيراندازي مانند تشخيص درست، قضاوت عادلانه، هدفيابي صحيح و علم توفيق است...»

برگرفته از آموزه های ایلیا میم در زمینه قضاوت و داوری

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

زندگي متعالي در شعور متعاليست

همه چيز از شعور ساخته شده و تغيير آن به تغيير شعور وابسته است. و اين اصل بر زندگي و سرنوشت انسان نيز حاكم است. زندگي انسان، انعكاس آگاهي اوست و با تغيير آگاهي تغيير تجارب و وقايع و جريان زندگي امكانپذير است. تا درون انسان دگرگون نشود، تحول بيرون رخ نمي‏دهد. بنابراين تنها راه انسان، شناخت است و شناختن، بالاترين و اصيل‏ترين تلاشي است كه انسان براي تغيير شرايط مي‏تواند اعمال كند، اما شناختي كامل است كه دروني و بيروني باشد و به برقراري ارتباط عميق و ايجاد همذاتي با موضوع شناخت منجر شود. چنين شناختي از همه سو مي‏آيد و از همه سو مي‏تابد. اين شناخت به حس و فكر و روح است و تماماً عمل است و خالي از ابهام. هم قلب در آنست هم ذهن بنابراين پر از نور است...
 همه بديها از نادانيست و همه رنج‏ها و بيماري‏ها از اوهام است پس براي پايان دادن به بديها و رنج‏ها و بيماري‏ها بايد به جهل و توهم پايان داد. براي از ميان برداشتن تاريكي، يك راه و فقط يك راه وجود دارد و آن آمدن نور است و معرفت همان نور است. آسمان و زمين از همين شعور، از همين نور ساخته شده و اين، تار و پود هستي است و انسان از امكان تصرف در اين نور و بكارگيري و جهت‏دهي به آن برخوردار گشته است. براي تغيير اوضاع و ايجاد شرايط جديد عملاً راهي به جز تغيير شناخت و نتيجتاً تغيير شعور وجود ندارد و هيچ تغيير واقعي بدون تغيير آگاهي امكان‏پذير نيست. براي دگرگوني در زندگي فردي و اجتماعي انسان نيز جز اين راهي نيست كه آگاهي و انديشه‏هاي او تغيير كند. درواقع انسان نقاش زندگي خويش است و قلم اين نقاش، آگاهي اوست. حتي سرنوشت ملتها نيز برآيند آگاهي آنان است و براي ايجاد پايدار يك نظام اجتماعي نوين لازم است آگاهي آن مردم تغيير كند.

برگرفته از کتاب تعالیم حق (جلد دوم )- اثر ایلیا «میم»


۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

نشانه های حقیقی حزب خدا

با الهام از آيه «حزبُ الله هُمُ الغالِبون» 

(قسمت اول)

«بسم الله الرحمن الرحیم پیام صلح است به جهان، به همۀ تمدن ها و فرهنگ ها. به همۀ ملتها و همۀ گذشتگان و امروزیان و آیندگان.»
«بسم الله گفتن یک چیز است و به آن قائل بودن و عمل کردن چیز دیگر. شعار بسم الله یک چیز است و شعور بسم الله همه چیز. فرق این مثل اسم آسمان و خود آسمان است.»
« سخت بودن با بسم الله الرحمن الرحیم گفتن تناقض دارد و روش خداوند  نیست. خداوند با بندگان خود حتی با گناهکاران و دشمنان خدا، تا حداکثر ممکن با نرمی و مدارا رفتار می کند. زود عذاب نمی دهد. فرصت می دهد. مچ گیری نمی کند و خطای بندگان خود را می پوشاند. ستّارالعیوب است. به آنها امکان جبران و تجدید نظر می دهد. توبه پذیر است و این یعنی نرم و انعطاف پذیر است. گاهی حتی دشمن خود را به نزدیک ترین دوست خود بدل می کند و این نرمی است ... نور و ابر و آب از خداوند آموخته اند نرمی را. خوشا بحال کسی که نرمی را یافته زیرا توفیق و برکت و گشایش را یافته است و برکت را از او به ارث برده اند. »
«اگر مسلمانی پس مهربان و بخشنده باش و اگر نیستی بدان که حقیقتاً مسلمانی را تجربه نکرده ای و این اسم است و بیش نیست.»
«خدايي كه اسلام راستين ازآن مي گويد،‌ خدايي است كه در بسم الله الرحمن الرحيم آمده. خداوند بسيار مهربان و بسيار بخشنده اي كه همه را دوست دارد و به همه مي بخشد. اين نه آن خدايي است كه اسلام تحريف شده معرفي مي كند يعني خدايي كينه توز و نفرت خواه و جلاد بلكه خدايي است كه اسلام ناب محمدي بازگو مي كند. »

(توضیح: اين متن و موارد مشابهي از اين دست، مربوط به مقطعي است كه ايليا مي گويد: تلاش كردم تا تغييراتي را در ديدگاههاي حزب الله كه براي اكثر مردم، معرف اسلام و پرچمدار آن بود بوجود آورم. گروههاي راهبردي و نرم افزاري حزب الله را راه اندازي كردم. سعي داشتم محبت و بخشش، آسان گيري و دانش گرايي را در اين وادي منتشر و به مبنا تبديل كنم... اما بعد از مدتي اين گروهها را منحل و فعاليت مركز راهبردي مربوطه را متوقف كردم.)

حزب‌ الله حزب خداست. حزبي كه روح آن، مركز آن و اساس آن خداوند است. حزب‌ الله حزب صالحان است؛ حزب اصحاب خدا، ياران و خدمتگزاران خداوند... همه خدمتگزاران خداوند و عاشقان الهي، همه كساني كه خدا را مي ‏خواهند و او را مي ‏خوانند، تمامي افرادي كه به فكر تحقق اراده و نظر خداوند هستند، آنانكه نام او را مي‏ برند، به ياد اويند و در ارتباط با او هستند، عضوي از خانواده جهاني حزب‌ الله ‌اند...
خدمت‏گزاران و محبان الهي همه كساني كه تسليم خداوندند... همه آنها عضوي از جبهه جهاني حزب‌ الله‌ اند.
حزب خدا و اعضاء حزب خدا داراي علائمي‏ اند. نشانه ‏هاي حزب‌ الله راستين، همانا نشانه‏ هاي خداست... حزب‌ الله بشارت‏ دهنده زندگيست. بشارت‏ دهنده نجات و آزادي حقيقي. حزب‌ الله پيوند مي ‏زند و جدا نمي ‏سازد. تعادل را برمي ‏گزيند و افراط را رد مي ‏كند. او پا بر خودبيني و تعصب باطل مي‏ گذارد و چون خردمندان هر سخني را مي‏ شنود و بهترين را مي ‏پذيرد و مي‏ رود. حزب‌ اللهي حقيقي آن نيست كه صبح و شب مشغول خرج كردن خداوند است و كارش ريختن آبرو و بي‏ اعتبار ساختن نام خداست. حزب ‌اللهي واقعي، آن كسي نيست كه خالي از دانايي و معرفت است. او شعاري نمي‏ دهد كه از شعور آن تهيست. فريادي نمي ‏زند كه از عمل ‏اش خالي است. او خشك و شكننده نيست. نرم و انعطاف‏ پذير است. به آنچه مي‏ گويد عمل مي ‏كند. باطن‏ اش زيباتر از ظاهرش است. او عضوِ حزبِ الله‌ اي است كه بخشنده و مهربان است. پس به نام خداوند بخشنده و مهربان، مي ‏بخشد و محبت مي‏ كند و در ميان مردم بخشنده ‏ترين ‏ها و مهربان‏ ترين ‏هاست.[1] او عادل است و به نام عدالت رفتار مي‏ كند... بر نفس خود فرمانروايي مي‏ كند. انديشه و كلام او عادلانه است زيرا خداي او، رهبر او، مولاي او و آنكه به او تسليم است، به عدالت رفتار مي ‏كند. محمد (ص)، حزب‌الله بود. مسيح و موسي و ابراهيم و نوح و آدم حزب ‌الله بودند...
كار حزب ‌الله سلام دادن است، شفا بخشيدن به روح انسان ‏هاست. آرام ساختن قلب ‏هاست. پيوند امتِ متفرق خداست. صلح دادن است و پرورش صالحان. كار حزب ‌الله آشكاري حضور خداوند است آن چنان كه همگان را مجذوب و شيفته خداوند سازد و نه آنكه مردم را از خدا و اسم خدا و سايه خدا فراري دهد.[2] وقتي نسيم‏ اش مي‏ وزد مردم بايد بوي خدا به مشامشان برسد و عشق به خدا را احساس كنند. او نبايد باعث خشم خداوندش شود زيرا ياران خداوند سبب خشنودي و رضايت مولاي خويش ‏اند. او معناي كار خود را مي ‏داند. هسته توخالي نيست بلكه هسته ‏ايست كه باغ الهي در آن پنهان است. اگر قدمي در ظاهر برمي‏ دارد قبل از آن دو قدم در باطن برداشته. وقتي به ياد مي ‏آيد سلام و محبت و رحمت به ياد مي ‏آيد. او نمي ‏جنگد مگر آنكه مجبور به آن شود و اگر جنگيد، جنگيدن‏ اش براي صلح است. اگر به ناچاری واقعي، به خشونتي ظاهري گراييد، خشونت ظاهري ‏اش توأم با محبتي باطني است. اين خشونت پرمحبت، داروست و آنگاهي است كه براي علاج بيماري، راهي بجز جراحي دردناك وجود ندارد.
حزب‌ اللهي راستين براي تحقق تسليم الهي، براي بازگشت انسان به خداوند و براي بزرگي نام خدا در جهان تلاش مي ‏كند... هر كه تسليم خداست عضوي از حزب خداست. هر كه تحت سروري خداست عضوي از حزب خداست...
حزب‌الله، خدا را در سجاده نمازش پنهان نكرده بلكه هر جا كه قدم مي‏ گذارد و هر جا كه نفس مي‏ كشد مانند سجاده نماز اوست. لحظه به لحظه زندگي او نمازگزاري و حركت كردن براي خداست. او به حزب كسي تعلق دارد كه «الله لا اله ‌الا هو الحي ‌القيوم» خوانده شده پس زنده است زيرا ربّ او زنده است. زنده مانند زندگان رفتار مي‏ كند نه به سان مردگان...
او خدا را و راه خدا را به هزار زبان بيان مي ‏كند و نه به يك زبان كه ممكن است كسي و حتي خودش هم آن را نفهمد. هماهنگ با زمان و شرايط است و با هر كسي به زبان خودش و به شيوه خودش رفتار مي ‏كند، همان طور كه خداوندِ او به اين طريق عمل كرده است. صد كلمه مي‏ گويد لكن در معنا همان انگور را گفته است. هزار نسخه مي‏ نويسد اما در پشت همه آنها نوشته شده «لااله‌الاالله».
حزب‌ الله وسيله ‏اي در دست خداست... كسي قادر نيست او را بازيچه خود قرار دهد و به بازي بگيرد. او قدرتمند است و قدرت‏اش از اتكاء به پروردگارش است كه حامي و پشتيبان اوست اما اقتدار او وابسته به قيل و قال ‏ها نيست. او نيروي خود را از ارعاب و تهديد نمي ‏گيرد بلكه از اميد دادن و ايمني بخشيدن گرفته است...
اعضاء يك حزب به رهبر خود، بيش از مردم ديگر شبيه ‏اند و از نشانه ‏هاي حزب‌اللهي، شباهت او به خداوند است كه انسان مثَل‌ الله است... خداوند نور است و اصحاب خدا اهل نوراند. اهل خدا، بيدارند و از خوابها و چرت ‏هاي فراموشي و غفلت‏زدگي به پا خاسته ‏اند. هوشيار و فهميده ‏اند زيرا فهم و هوشياري به نور حاصل مي ‏شود. مي‏ بينند و مي ‏شنوند و درك مي ‏كنند زيرا برخوردار از نور الهي ‏اند پس آن‏ها را نمي‏ بيني كه مانند كوران و كران رفتار كنند. مي‏ بينند آنگاه قدم برمي ‏دارند، مي ‏شنوند و سپس پاسخ مي‏ دهند و اگر درك نكنند به قضاوت نمي‏ نشينند. جز باطل را محكوم نمي‏ كنند و جز براي تحقق و غلبه حق نمي ‏كوشند.
... حزب‌ الله، خدابين است و خودبين نيست. خود را نمي‏ پرستد و به بهانه پرستش خداوند به تأمين نفسانيات و تمايلات خود نمي‏ پردازد. او خداپرست است نه خودپرست. خودخواهي‏ اش همانا خداخواهي است و خودباختگي‏ اش فقط در برابر خداوند است و بس. حزب‌ الله در هر كار و همه حال با خداست پس خدا با اوست و آنكه خدا با اوست عضوي از حزب خداست.

«خداوند به چه كسي نزديك تر است؟ به چه كسي بيشتر توجه مي كند و رحمت و محبت خاص او متوجه چه كسي است؟ كسي كه برضد خدا تبليغ مي كند و با زندگي و كلمات و رفتارهاي خود چهره اي زشت، خشن و وحشت انگيز را از او آشكار مي سازد؟ يا او كه بهترين تبليغ را از او دارد و زيباترين و جذابترين حالت را از او به جهان نشان مي دهد. مبلغانِ خداوندِ خشن و وحشتناك، دشمنان خدا هستند نه دوستان او.»

منبع: كتاب «شيعه علي، مانند علي است»


[1]   هر ديني را اخلاقي است و رفتار ايمان نرم‏خويي است. حضرت علي (ع)
[2] به نرمي توان رخنه در سنگ كرد. ضرب المثل فارسی

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

هكا؛ روش معجزه (قسمت اول)



به روايت ال ياسين

«كلمات انسان سرنوشت او را بوجود مي‌آورند. انديشه‌ها زندگي سازند. آنچه به خود مي‌گويي همان را از زندگي خواهي شنيد. از كلام تو بر تو حكم مي‌شود. تو هماني كه مي‌انديشي...»

 
پيامي كه در چنين عباراتي نهفته است بيان كنندۀ يكي از مهم ترين و اساسي ترين اصول باطني است. طي يك قرن اخير، صدها كتاب توسط دانشمندان و محققان علوم مختلف در بارۀ اين اصل بزرگ نوشته شده است و در عصر حاضر مهم ترين روش ايجاد تغييرات در زندگي فردي و اجتماعي بهره گيري از اصل كلام سازنده است. برپايۀ اين اصل دهها هزار صفحه متن محققانه نوشته شده و آزمايشهاي بسياري صورت گرفته است. اين اصل مي‌گويد زندگي انسان از انديشه‌هاي (كلمات) او ساخته شده است بنابراين با تغيير انديشه‌ها مي‌توان، هر نقطه از زندگي را تغيير داد. آشكاري و اكتشاف دوبارۀ اين اصل بزرگ در اواخر قرن نوزدهم و در غرب، سبب بوجود آمدن تكنيك‌هايي براي حصول موفقيت در زندگي شد و دهها تكنيك مختلف بر همين اساس بوجود آمد.
محتواي عموم تكنيك‌هاي موفقيت يك چيز است و آن قوانين معنوي و باطني تحقق خواسته‌ها و وقوع موفقيت هاست اما شكل اين تكنيك‌ها با يكديگر متفاوت است.
يكي از محورهاي اصلي تكنيك‌هاي موفقيت چگونگي استفاده از قدرت فكر و كلام براي ايجاد تغيير در زندگي است. ساده ترين و ابتدايي ترين تكنيك استفاده از اصل قدرت انديشه و كلام، بهره گيري از تلقين به نفس است. در اين روش، ما انديشه‌هاي خود را از طريق تلقين انديشه‌هاي جديد تغيير مي‌دهيم و به برنامه ريزي ناخودآگاه مي‌پردازيم. تلقين به نفس روشي قدرتمند محسوب نمي‌شود و بيشتر متكي به پشتكار، تمركز و باورپذيري فرد است. بعد از گسترش تكنيك تلقين به نفس در غرب و بويژه فرانسه و آلمان، روش ديگري به نام هيپنوتيزم بعنوان ابزار تغيير انديشه‌ها در برنامۀ كار متخصصين مربوطه قرار گرفت...
كوئه، دكتر داروسازي كه به دليل توانمندي گستردۀ اصل فكر خلاق به شدت تحت تأثير قرار گرفته بود، متد ديگري را پي ريزي كرد كه به نام خود او مشهور شد (متد كوئه). روش‌هاي جديد روزبروز توسط محققان علوم مختلف عرضه مي‌شد. همۀ اين روش‌ها مي‌خواستند به گونه‌اي قدرت فكر و كلام را در راستاي اهداف زندگي انساني، مورد بهره برداري قرار دهند. آخرين مدل تكنيكي كه براي استفاده از قدرت فكر و كلمات، در سطح جهاني عرضه شده است، ان ال پي مي‌باشد.
اما استفاده از توان فكر و كلام موضوعي است كه به هزاران سال قبل بازمي گردد و بايد گفت كه در عصر جديد بازسازي و شبيه سازي دوباره‌اي از روش‌هاي كهن صورت گرفته است. با اين حال توانايي و كارآمدي روش‌هاي كهن كلامي و انديشه‌اي در مقايسه با روش‌هاي جديد، بوضوح متفاوت است. روش‌هاي كهن كه عمدتاً با اتكاء به علوم اسراري، كتب مقدس و دانش شهودي طراحي شده اند، از قدرت و اثر گذاري بسيار بيشتري برخوردارند.
در اين ميان كاليما يكي از كهن ترين و قوي ترين روش‌هاي بكارگيري توانايي فكر و كلام در الاهيسم باطني مي‌باشد. هزاران سال قبل از ميلاد مسيح، كاليما توسط كاهنان بزرگ و كارورزان خبرۀ باطني بكار گرفته مي‌شد و ايشان با استفاده از روش كاليما به كارهاي حيرت انگيز و خارق العاده‌اي دست مي‌زدند. كاليما از كلمات و انديشه‌ها و تصاوير استفاده مي‌كند. روياهاي جهاني و روياي فردي را بكار مي‌برد. تأثير خاص زمانها و مكانها را در نظر مي‌گيرد. در فهم و ادراك فرد ريشه مي‌دواند و شهودات فردي را به ميدان مي‌كشاند...
Text Box: نابودي انسان در زبانش نهفته؛ از خودت محافظت نما كه دچار چنين زياني نشوي (کتاب مقدس)كاليما به دليل ويژگي خاص خود شباهت عمده‌اي با روش‌هايي مانند تلقين به نفس، تلقين هوشيارانه، هيپنوتيزم يا عبارات تأكيدي و ان ال پي ندارد. حوزۀ اثر گذاري كاليما كه از اعماق كلام خدا و متون مقدس استخراج شده است بسيار گسترده‌تر از حوزۀ اثرگذاري تلقين به نفس يا روش‌هاي مشابه است. حيطه‌هايي كه كاليما داراي قدرت تغيير در آنهاست بسيار وسيع‌تر از حيطه‌هاي كارايي روش‌هاي جديد است. كاليما را مي‌توان مانند يك مشعل بزرگ دانست و روش‌هاي جديد را به شعله‌هاي شمع تشبيه كرد...
هوشمندي بكار رفته در كاليما همان شعور الاهيست زيرا كاليما از كلام خدا برآمده و داراي همان قدرت و شعور نهفته است. كاليما مانند مرواريد و جواهرات است كه بايد آن را با صرف تلاش بسيار بدست آورد، حفظ كرد و براي زندگي خوبتر و تحقق اهداف و قصدها بكار برد.

«حرفها وقايع اند. بفهم چه مي‌گويي و وقايع زندگي ات را به کنترل در آور.»
«كلام هماهنگ زندگي به بار مي‏آورد و كلام ناهماهنگ درخت زندگي‏ات را بي‏بار مي‏كند و بر بار سنگين رنج‏ات مي‏افزايد.»
« انسانها از نواحي مختلف روح خود و با تكيه بر قسمتهاي مختلف مغز و ذهن خود حرف مي‏زنند و همين محل صدورهاي مختلف، ويژگي‏هاي كلام آنها را تغيير مي‏دهد و آنرا شديد و ضعيف مي‏سازد.»
 «كلمات خود را مي‏سازند. هسته يك درخت در درون خود داراي آن چيزيست كه لازم است آنرا تبديل به درختي كامل كند و اين مثال كلام انسان است. كلام مي‏تواند همان چيزي را به تجسم درآورد كه در خود دارد، قصدهاي گوينده خود را.»
« انسان وارث خداوند است. همان خدايي كه روش او كن فيكون است... ارث خود را، ميراث فرمانروايي را، از خداي زنده اي كه هرگز نمي‏ميرد به تسليم دريافت كن و وعده او را بپذير كه فرمود تو را مانند خود كنم كه به هر چه بگويي باش بشود»


۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

دوست داشتن خیلی آن چیزی نیست که تو فکر می کنی ...




«دوست داشتن، خيلي آن چيزي نيست كه تو فكر مي‏كني. خيلي اسرارآميز است و خيلي از كساني كه در آن بودند هيچ وقت ندانستند در آنند و خيلي از كساني كه درباره آن حرف زدند، فقط حرف زدند. مسيح گفت دوست داشتن خداست. خدا همان عشق است. او هم حرف زد اما تجربه‏اش را آشكار كرد و حرفي نزد.
 دوست داشتن متولد شدن است. رنج كشيدن است رنجي از درد زايمان. تولد دوباره معشوق. رنجي از جهل و خفتگي معشوق و تلاش براي آگاه كردن و بيداري و پروراندن او. رساندن او به آزادي. چشم پوشيدن بخاطر او. رها كردن براي او. بازگشتن به او حتي اگر او در حال گريختن است. دوست داشتن، او را با تمام بدي‏هايش، دوست‏داشتني يافتن است. رابطه است چون چيزها نمي‏توانند با هم در ارتباطي عميق باشند مگر آنكه مثل هم باشند و فقط مثل‏ها مي‏توانند همديگر را دوست داشته باشند. تنها بازها با بازها و كبوترها با كبوترها بال پريدن دارند. در پرواز باز و كبوتر يا باز و عقاب مرگي ناگهاني و هراسي هميشگي نهفته است. دوست داشتن كشش روح است نه كشش‏هاي نفس و هوس. كشش قلب است نه كوشش‏هاي پوچ و عبث.
 دوست داشتن دوست داشتني بودن است چون تنها دوست داشتني قدر دوست داشته شدن را مي‏داند و تنها اوست كه مي‏تواند دوست داشته باشد زيرا انسان چيزي را مي‏تواند به ديگري بدهد كه در خود دارد و اگر ندارد چگونه ببخشد.
 دوست داشتن خيرگيست. خيره شدن، خيره ماندن و خيره مردن. در خيرگي يكي در انتظار توست كه همه پاسخ‏ها و نيازها و دردهاي توست. دوست داشتن، ديگري را داشتن است بدون زنجير زدن. ديگري را داشتن است در اوج از دست دادن. خوبترين‏ها را براي او خواستن است. حتي اگر خوبترين‏ها، تنها گذاشتن او باشد و حتي اگر واگذاري او به ديگري باشد و حتي اگر مرگ معشوق باشد.
دوست داشتن معامله نيست اما در بين مردم جز اين نيست. نديدن و يافتن است. محاسبه نيست. ديوانه‏پنداريست. ندانسته خواستن است. تكيه به صورت نيست اتكاء به سيرت است. حبابي گذرا و زود مرگ نيست كه تو را در بر گيرد و زود هنگام تركت كند، قلب تو است كه تو آنرا در بر گرفته‏اي اما او بر تو است و تو را با خود خواهد برد.
 مي‏شود آنرا ديد اما وقتي كه رفته است. مي‏شود جلوي آن را گرفت ولي زماني كه نيامده است. مقاومت در برابر آن ممكن است اما آنگاهي كه نيست.
دوست داشتن پريدن است آنگاه كه توان پريدن از تو پر زده و پرهاي تو را ياراي پريدن نيست. پرواز نكردن است آنگاه كه پرهاي تو آماده باز شدن و باد را در بر گرفتن‏اند.
 دوست داشتن خود را گذاشتن است. از خود گذشتن و از خود گذشتن را آموختن.
 دوست داشتن يكي را داشتن است و ديگر هيچ چيز نداشتن. با يكي به سر بردن است و سر را براي او بريدن. سرّ را تجربه كردن و به سحر آميختن.
 دوست داشتن دوست را داشتن است و به داشتني دوست بدل شدن.
 قفس را شكستن است و قفل را گشودن.
 دوست داشتن آتش گرفتن است نه آن ناگهان تبهاي هوس آلود. بلكه آن آتش بي‏شعله و بي‏دود. آتشي كه هر كه آنرا چشيد از خود رميد و در خود روييد و بر همه چيز خنديد. آتشي كه روح منجمد را روان مي‏كند قلب سنگي را مذاب و جان خفته را بي‏تاب. آتشي كه زندگي مي‏گيرد و زندگي مي‏دهد اما آنچه مي‏دهد آن چيزي نيست كه گرفته است. خام را پخته مي‏كند، پخته را مي‏سوزاند، سوخته را خاكستر مي‏كند و خاكستر را به باد مي‏دهد و در ابر مي‏باراند. آتشي پر از آرامش و سرشار از تنش. خاموش و پر از جوشش. آتشي كه اگر به تو روي آورد خورشيد را در تو مي‏آورد. و آنكه خورشيد در او متولد مي‏شود اوست كه هر لحظه مي‏ميرد. اين بهاي با خورشيد و در خورشيد زيستن است. اما خورشيد نمي‏ميرد پس او هميشه به خورشيد زنده است حتي اگر هر روز بميرد.»  

 استاد ایلیا میم

۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبه

درسهایی از طریقه صاد میم (صید روحی)


ï      عموماً مردم صيد و قرباني شده‌اند. اين هم در باره انسانهاي حقير و ناچيز صادق است و هم در باره بزرگان. تفاوت در اين است كه صيد چه كسي؟ قرباني براي چه كسي و چه چيزي؟ انسان‌ها غالباً قرباني و صيد چيزهاي پست و بي ارزش مي‌شوند اما معدودي از انسانها قرباني چيزهاي بزرگ شده‌اند و بنابراين بزرگ شده‌اند زيرا ارزش صيد متناسب با صياد است و آنچه براي آن قرباني شوي مي‌تواند ارزش تو را تعيين كند (1)
ï      بعيد است كه موجودي يافت شود كه صيد كسي يا چيزي نشده باشد يا خود قرباني نباشد. (2)
ï      انسان بايد همة امكانات خود را به فرصتي براي خدمت به خداوند تبديل كند و آن را صرف خدمت به خداوند و انجام قصدهاي آسمان نمايد. (3)
ï      هر كاري و هر راهي كه به خداوند ختم شود، خوب و هماهنگ است. (4)
ï      در صاد ميم صيد مي‌رود تا از چنگال صيادان مرگ رها شود، گذشتۀ از دست رفته خود را جبران كند و امكانات حياتي هدر رفته را دوباره بازيابد. پس او بجاي صيد بودن، صياد شدن را انتخاب مي‌كند. به جاي آنكه دراغلب مواقع صيد شود غالباً صيد خواهد كرد. از اين پس او نه تنها خود را نجات مي‌دهد بلكه به فكر نجات و زندگي صيد شده‌هاي خود نيز هست. نه تنها به صيد نورها و روح‌هاي ديگر مي‌پردازد بلكه پيوسته مترصد صيد كردن روح خويش است. او در خدمت آسمان و پادشاه صيادان آسمان است و از طريق صيد كردن و صيد نشدن، خدمت خود را عملي مي‌سازد. او همه اين كارها را مي‌كند تا بلكه آماده شود كه خداوند، پادشاه جهان،‌ توجه‌اش را به او كامل كند و نگاه‌اش را خيره سازد تا اينكه پادشاه او را بعنوان صيد هميشگي و ابدي خود بپذيرد و در اين صورت او تا ابد با پادشاه آسمانها، با خداوند جهان خواهد زيست. در اين حال است كه براي اين همزيستي، خداوند جهان، روح خود را كه روح آسمانهاست به او مي‌دهد، در او مي‌ريزد و با روح خود او را براي هميشه در بر مي‌گيرد. (5)
ï      مسيح از بزرگ‌‌ترين استادان صيادي بود و در ميان حواريون مسيح، پطروس و پولس صيادترين‌‌ها بودند. وقتي كه مسيح فرمود به دنبال من بياييد تا شما را صياد مردم سازم، اشاره اش به همين بود. (6)
ï      بسياري از انواع ارواح و بويژه انسان‌ها شبيه به حيوانات و جانوران‌اند. خزندگان، حشرات، پرندگان، چهارپايان و ديگران. روح بعضي‌ها شبيه فرشته‌ها و ملائك و نورهاست. و انسانهاي نايابي كه روحشان ملك خداست و روح خداست. (7)
ï      اقتدار روح آدم‌ها را با قوه باتري‌ها هم ميشود مقايسه کرد. باتري‌هاي نيم ولتي و يک و نيم ولتي، نه ولتي، و نيز ولتاژهاي دو رقمي، سه رقمي و دهها رقمي. آخرين اين باتري ها، باتري هسته‌اي است. اگر بتوان قائل به ابَرباتري هم شد بايد آن را از نوعي دانست که اتصالش به بي نهايت است. (8)
ï      با صيد ارواح كوچك و ذرات نور و سايه، صيادان نور، خود را براي صيد ارواح بزرگ و نورهاي عظيم آماده ميكنند و اگر به صيد ارواح بزرگ نائل آمدند آماده‌اند تا بزرگترين و حقيقي ترين، خداوند، آنها را صيد نمايد. (9)
ï      چقدر خوشبخت است انساني که مانند سگ وفادار خداست. سگ وفاداري که روز و شب در خدمت خدا و براي خداست. مي‌دانيد چرا بيشتر انسانها سگ را دوست دارند و بيش از هر حيوان ديگري سگ را به زندگي خود وارد کرده‌اند و در باره آن داستانها ساخته‌اند و گفته اند؟ اگر تواضع تو آنقدر نيست که سگ وفادار و بي انتظار خدا باشي، و اگر تو صياد روحي، پس مثل باز شکاري باش که بر دست خدا نشسته است و آماده که خداوند او را بسوي هدفي گسيل کند تا آن را براي کارهاي خدا صيد کند. (10)
ï      در اوايل تمدن بشري كه تمدني باطني بود، انسان با به يادآوري سقوط خود از آسمان تصميم گرفت كه دوباره به آسمان برگردد و در اين جهت به كشف راهها و روشهاي صعود به آسمان پرداخت. نتيجة اين كشفيات و شهودات پديد آمدن دسته‌هاي مختلف فنون باطني شد كه در قدم بعدي، اين فنون باطني شكل بيروني به خود گرفتند و ظاهر گرا شدند. كشاورزي و باغباني، صيادي و شكار، نماز و اسماء مقدس، موسيقي و رقصها و آيين قرباني از همين سنخ بودند. فنوني براي روح زايي و زايش روح و صعود به آسمان. اما بعداً اين فنون بعنوان روش‌هايي براي زندگي زميني، توسط پيروان آن روشن بينان تغيير شكل داده شد. (11)
ï      تا فرصت هست بايد همة اقتدار از دست رفته را بازيابيد و همه شكست‌ها را به توفيق‌ها بدل كنيد. مخصوصاً شكستهايي كه با خود، اقتدار روح شما را برده است. براي فتح بزرگ، احتياج به فتحهاي متعدد كوچك‌تر داريد. (12)
ï      تو بايد به پادشاه نشان دهي كه نامزد وفادار او و بلكه وفادار ترين هستي. بنابراين بايد عدم خودباختگي خود را با قدرت تمام و بدون كمترين تزلزل نشان دهي. بايد اين را آشكار كني، كه فقط و فقط او را مي‌خواهي و و در هر شرايطي او تنها حقيقت زندگي تواست. در اين صورت، پادشاه وفاداري تو را خواهد پذيرفت و با تو تا ابد وفادار خواهد ماند و تو را خواهد داشت. (13)
ï      عيسي مسيح يكي از بزرگترين صيادان بود كه هنر صيد ارواح انسان‌ها را به حواريون و بويژه چهار تن از حواريون خود و در رأس آنها، پطروس ماهيگير، آموخت. سليمان نبي (ع) نيز تبحر چشمگيري در صيد و مهار ارواح و جنيان و حتي شياطين داشت. اكثر انبياء بزرگ توان بالايي در صيد ارواح داشتند.گاهي آنها به جاي صيد‌هاي متعدد، تنها به يك صيد بزرگ دست مي‌زدند. صيد بزرگ الياس نبي، اليسع بود...(14)


برگرفته از دوره هاي الاهيسم باطني (دوره نجومي)

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

نجات روح

 


وقتي روح تو در جهنم باشد و گرفتار رنج و فشار و تنهايي، چه فايده كه حتي اگر جسم تو در بهشت باشد. آنگاهي كه در حال مرگي و بيماري و ناتواني تو را در خود گرفته است همه گنج‌ها و ثروت‌هاي اين دنيا به چه كارت مي‏آيند؟ با وجود همه نعمت‌ها و راحتي‏ها اگر قرار باشد تا ابد در زندان تنهايي خود محبوس شوي آيا اين راحتي غير از رنج كشيدن است؟
پس براي ادامه زندگي مهم‌ترين اتفاقي كه بايد برايت رخ دهد، نجات روح تو است. اين مهم‌تر از خواب و غذا و نفس كشيدن است. زيرا حتي اگر جسم بميرد و به خيال خود خلاص شود، روح سرگردان به رنج خود ادامه خواهد داد.
پس قبل از هر كاري نجات روح تو مهم‌تر است زيرا حيات حقيقي تو به آن وابسته است. رهاننده روح‏ات را پيدا كن و نجات‏دهنده‏ات را بشناس زيرا نجات تو با او ممكن است. طبيب الهي را جستجو كن كه درمان تو با طبابت او ميسر مي‏شود. حال كه نجات‏دهنده در اين نزديكيست و روح تو در زير آوار سهمگين اوهام گرفتار آمده با تمام روح‏ات فرياد بزن و او را متوجه خود كن لكن به ياد داشته باش كه نجات حقيقي در خداوند است و تنها نجات‏دهنده خداوند است. و اگر او خوانده شود پاسخ خواهد داد...
آرامش روح‏ات را در حضور الهي تجربه كن بگذار دردها و رنج‏ها و ناراحتي‏هايش در حضور الهي شفا يابد و تنهايي‏ات با وجود او پايان پذيرد.
برگرفته از کتاب تعاليم حق (الاهيسم) ـ اثر ايليا «ميم»

انتشار اول در نشريه علوم باطني، شماره 4 و5