۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

گفتگو

سراب زدايي

گفتگو با يكي از شاگردان نزديك ايليا «ميم» (استاد پيمان فتاحي)

نقد سراب، ويژه نامۀ جام جم

توضیح: این مصاحبه در تاریخ 29 مرداد ماه 88 با یکی از شاگردان استاد ایلیا انجام شده. در پیاده سازی و بازنویسی متن ویرایش جزیی صورت گرفته است.
1- شما مي گوييد مطالبي كه در ويژه نامۀ جام جم دربارۀ استاد آمده است پر از دروغ و تحريف است. لطفاً چند مورد از اين دروغ ها و تحريف ها را مصداقاً نشان دهيد.
اين مطالب مانند مطالبي كه قبلاً دايرۀ مذاهب در ديگر نشريات به چاپ رسانده، مثل ريگی كه بيابان را پر كرده باشد، پر از دروغ و تناقض و تحريف و ترفندهاي امنيتي است كه من بعنوان فردي كه استاد را از خیلی قبل مي شناسم و در ابعاد مختلف زندگي ايشان حضور داشته ام ان شاءا… مي توانم تك تك دروغ ها و تحريف ها و حقه ها را نشان بدهم. از آخرين مطلب ويژه نامۀ دوم جام جم و تعمداً مطلب را از شخصي ديگر شروع مي كنم.
اِبا (ادارۀ برخورد با اديان) در آن متن مي گويد آقاي رسوليان در سال 1373 مأمور انتظامات درب ورودي شركت واقع در جاده كرج بوده است. اين دروغ است. ايشان در آن زمان حسابدار كارخانه، مسئول پرداخت حقوق و امور تأمين اجتماعي كارگران و تنخواه گردان كارخانه بوده است. شوهر خواهر ايشان هم (آقاي رفاهي) مدير مالي كارخانه بوده است. ضمن اينكه كارخانه هم در جادۀ كرج نبوده و در جادۀ ساوه بوده. چرا اين نكته را در شروع مي گويم. چون در ساير قسمتهاي متن هم همين اتفاق افتاده است. نمي دانم چرا بجاي اينكه بگويند حسابدار بوده مي گويند دربان بوده. بجاي آنكه بگويند جادۀ ساوه مي گويند جادۀ كرج. اين اشتباه چون مكرراً و در ديگر نقاط متن تكرار شده نمي تواند غيرعمد باشد بلكه تعمدي در كار است. نمي دانم شايد واقعاً در آدرسي كه آنها مي گويند و در سالي كه مي گويند واقعاً يك نفري به نام آقاي مرتضي رسوليان وجود داشته كه خيلي بعيد است. بعد بخواهند آن را نسبت دهند به آقاي رسوليان فرزند يداله. همۀ سوابق كاري ايشان موجود است. كارمندان و كارگران و مسئولان آنجا هم هستند. اين نوع آدرس غلط دادن يك حقۀ امنيتي است كه به طرز معناداري در نقاط ديگر متن در بارۀ استاد هم رخ داده است.
دايرۀ مذاهب مي گويد و القاء مي كند كه استاد به بركت ثروت مريدان در سال 83 به خانۀ مجلل هزار متري در مهرشهر كرج رفته. اين هم دروغ است. اولاً وضعيت مالي استاد از سن 16-17 سالگي به بعد بسيار خوب و بلكه عالي بود و ايشان از همان زمان به بعد (تا امروز) به بسياري از افراد (بويژه محققان) كه نياز مالي ضروري داشتند و راهي براي تأمين آن نداشتند بصورت ثابت (حقوق ماهانه) كمك مي كرد و كماكان اين موضوع ادامه دارد. در همان اوايل سن جواني تا امروز ايشان به صدها خانوادۀ بي بضاعت كمك مالي ضروري مي كرده اند كه همۀ اين خانواده ها در صورت لزوم شهادت مي دهند. فيلم زندگي نامۀ ايشان (مجموعۀ آمين و سينين) آدرس هاي دقيقي را ارائه داده است كه پرداختن به آن آدرس ها همۀ وقت مكالمۀ الان ما را مي گيرد اما فكر مي كنم روند شهادت دادن ها و دفاع از حق شاهدان آغاز مي شود.
بنا بر دستنوشته های مکتوبی که از شهادت بعضی شاهدان در بخش منتشر نشده کتاب آمین وجود دارد برخلاف دروغ دايرۀ مذاهب ايشان با وضعيت مالي بسيار خوب و عالي به تهران آمدند.
دوماً از همان ابتداي شروع حركت، بسياري از افراد به ايشان هداياي مالي دادند، تعداد زيادي آپارتمان، خانه و قطعات زمين در همان سال 75 تا 77 به ايشان هديه شد كه مطابق اسناد موجود و شهادت صاحبان آنها از جانب ايشان پذيرفته نشد بنابراين احتياجي نبود كه موضوع تا سال 83 كش پيدا كند. اگر ايشان مي خواستند از هداياي خصوصي و شخصي دوستدارانشان استفاده كنند در همان زمان استفاده مي كردند و اين را هشت سال عقب نمي انداختند. دروغ سومي كه در همين يك عبارت وجود دارد اين است كه آن خانه در مهرشهر يك منزل رهني و قديمي بود كه صرفاً به دليل حياط بزرگ آن (بعنوان محلي براي نگهداري پرندگان) مدتي اجاره شد و سپس ايشان از آنجا نقل مكان كردند. اين خانه برخلاف دروغ دايرۀ مذاهب متعلق به استاد نبود و نيست بلكه متعلق به فردي است به نام «بي نياز» كه ايشان هم براي «كوبيدن ساختمان» به شخص ديگري فروخته اند. فكر مي كنم همين قدر كافي باشد چون مشت نمونۀ خروار است.
2- نه شايد اين چند مورد كافي نباشد. لطفاً موارد بيشتري را توضيح بدهيد. شما از هر دو طرف سكه خبر داريد اما جزئيات زندگي شخصي استاد براي اكثر ما باز نشده است ولي شما با ايشان بوده ايد و خبر داريد. لطفاً از مواردي هم كه مي گوييد حداقل يك مثال و مصداق بياوريد. مثلاً‌ شما مي گوييد از همان سالهاي شانزده سالگي وضعيت مالي ايشان بسيار خوب بوده و اگر مي خواستند از هداياي شخصي دوستداران خود استفاده كنند همان اوايل حركت، مي كردند. اشاره هم مي كنيد اين هدايا از آن سالها تا حالا فراوان بوده و ايشان از آنها استفاده نكرده اند. لطفاً مثال و مصداق هم بگوييد.
مثلاً در همان شروع حركت، خانم فريبا جليليان يك آپارتمان بزرگ و تازه ساز در خيابان توانير به ايشان هديه كردند كه هديه اي به شخص ايشان بود. ايشان (خانم جليليان) و همۀ افراد مشابه هم كه زنده هستند و مي توانيد از آنها سوال كنيد. ايشان اگر مي خواست از خانۀ كسي استفاده كند همان زمان و حتي چند سال قبل از آن از چنين هدايايي كه فراوان هم بودند استفاده مي كرد. اما ايشان در منزل توانير كه شايد قيمت امروز آن حدود 500 ميليون تومان باشد، ساكن نشدند. دهها و شايد صدها مورد مشابه اين وجود داشته و مخصوصاً بعد از اولين تهاجم روزنامۀ كيهان به ايشان در سال 1384 حجم اين نوع هداياي شخصي و خصوصي بسيار بيشتر شد و ايشان طبق روال چند ساله از آن استفاده اي نكردند. يا خانم مهوش نوروزي كه ايشان درخواست كرد باغ آقاي طباطبايي را واقع در پونك به قيمت حدود پنج تا شش ميليارد تومان خريداري كند و به استاد هديه دهد كه ايشان نپذيرفتند. البته ايشان پول را هديه داد و در خارج از كشور به يك فعاليت هماهنگ وارد كرد اما ذره اي بهرۀ شخصي براي استاد نداشت در حالي كه اين هديه كاملاً شخصي و خصوصي بود. ايشان چند سال قبل يك مشكل پيچيدۀ رواني داشت كه بعد از آشنايي با استاد مشكل ايشان حل شد و ايشان كل ارثيۀ خود را واگذار كرد اما در حال حاضر خودش مديريت كار مورد اشاره را در آمريكا بعهده دارد و فكر مي كنم اگر به ايشان يك چراغ سبز نشان داده شود در برنامه هاي ماهواره اي مختلف حاضر مي شود و خودش همه چيز را توضيح مي دهد. در سه سال اخير (و بعد از به ميدان آمدن مستقيم دايرۀ مذاهب) حداقل 35 آپارتمان و زمين و … به ايشان هديه شده است. اسناد و اوراق و نامه هاي همۀ اينها موجود است اما هيچكدام پذيرفته نشده است. اگر لازم باشد دوباره اسم تعدادي از اين هديه دهندگان را مي آورم. قبل از ورود دايرۀ مذاهب، فقط يكي از طيفهاي حمايتي حدود 21 آپارتمان خريداري و اهداء كردند كه الان هم آن 21 آپارتمان موجود هست. البته من مشكلي از اسم بردن ندارم و مي توانم اسم همه را بگويم. تنها مانع اين است كه ممكن است آن افراد از توطئه بازي ها و پروژه سازي هاي دايرۀ مذاهب بيم داشته باشند يا به هر دليل نخواهند موضوعشان اينطور فاش شود. فهرست اين افراد را خودِ دايرۀ مذاهب هم مي داند. اصلاً شما اگر فيلم بازخواني بازجويي هاي استاد را ببينيد متوجه مي شويد يكي از ابهامات اصلي پروندۀ امنيتي ايشان اين بوده كه چرا ايشان از هداياي شخصي و خصوصي استفاده نكرده اند و اين ها صرفاً جمع آوري شده است.
3- بقيۀ دروغ ها و تحريفات را نگفتيد.
دايرۀ مذاهب مي گويد مقدمۀ كتاب تعاليم حق (جريان هدايت الهي –جلد اول) از خود استاد است و در نقاط متعددي از نوشته ها، در اشاره به مواردي از مقدمۀ كتاب جريان هدايت الهي، طوري عمل مي كند و از ضميري استفاده مي كند كه اين مطلب به خواننده القاء مي شود كه مقدمه از خود استاد است. مثل صفحۀ 97 ( در معرفي خود نوشته است … يا در همان صفحه ، چند سطر پايين تر از مطلب قبلي مي گويد: به همين منظور در اين كتاب خود را اينچنين توصيف مي كند…)
براي ردّ اين دروغ چند سند محكم وجود دارد. يكي دستخط بچه هايي است كه همان سال (حدود 75 – 76) مطالبي را براي مقدمۀ كتاب فرستاده بودند. حدود پنجاه – شصت نفر مطالبي را در بارۀ استاد و بعنوان معرفي ايشان نوشته بودند كه اكثر اين افراد الان از بچه هاي ال ياسين و از ورودي هاي همان سال هستند و همۀ آنها خوب به خاطر دارند كه چنين متني را در آن زمان نوشته اند. اگر لازم باشد شما خودت مي تواني به راحتي اسم اين صد نفر را بياوري چون بچه هاي كاملاً شناخته شده اي هستند كه الان هم حضوري نسبتاً قوي در ال ياسين دارند و بعداً اكثر اينها عضو محققين و مدرسين شدند. آقاي پيما الهي (فرشاد مرادي) اين متون را چكيده كرد و در اين چكيده سازي عمدۀ آن را حذف كرد و محتواي آنها را بصورت تيتري در متن آورد. بنابراين نويسندۀ مقدمۀ كتاب تعاليم حق بر خلاف دروغ شتابزدۀ دايرۀ مذاهب نه تنها استاد نبود بلكه حتي آقاي پيما الهي هم به تنهايي نبود. ايشان و تعداد زيادي از دوستان ال ياسين بودند. سند هم وجود آن آدمها است. اگر هم آقاي مرادي بعنوان مدير اجرايي بسياري از كارها حضور ندارد فيلم ها و دستنوشته هاي او مخصوصاً در بارۀ مقدمۀ كتاب و همچنين مجموعۀ اوليۀ اخبار مكتوم و بيانيه ها كه دايرۀ مذاهب مي گويد شمارۀ يك و دو آن وجود نداشته، وجود دارد.
من تعجب مي كنم از اين دروغ، چون هم يك نسخه از فيلم آقاي مرادي دست دايرۀ مذاهب است و هم آنها از دستنوشته هاي دوستان ال ياسين و آقاي مرادي خبر دارند. اگر دست اندكاران و نويسندگان چند ده نفري اين متن و متون مشابه را كه حاضر و در دسترس هستند ناديده بگيريم، اگر دستنوشته هاي موجود و فيلم آقاي پيما الهي را بر فرض محال بگوييم وجود ندارد، باز هم سوالاتي پيش مي آيد كه بي پاسخ مي ماند. مثلاً‌ چرا اگر استاد مي خواست خودش را مطرح كند در همان مقدمه چند مرتبه هر گونه بزرگ سازي خود را رد كرده است و هر گونه فضا سازي را موهوم و موهوم پرستي خوانده است… چرا بعداً و در همان سال آن را تأييد نكرده. چرا مقدمه مانند ديگر متون ايشان، خيلي قوي نيست بر خلاف متوني كه ما از ايشان در دست داريم كه بسيار قوي و حركت دهنده و اثر گذار است؟
حالا بياييم باز هم همۀ موجودي ها را ناديده بگيريم. دستنوشته، فيلم و سوالات و تناقضات را و فرض را همان چيزي بگيريم كه دايرۀ مذاهب مي گويد. خوب، چه اتفاقي مي افتد اگر مقدمۀ آن از خود استاد باشد؟ مگر محتواي آن مقدمه چيست؟ محتوا مي گويد بعضي از شاگردان به استاد چنين مي گويند و البته آنقدر در اين نقل قول سانسور و مكث و پرده پوشي مي كند كه از هزار به ده قانع مي شود. چون همۀ ما مي دانيم و دايرۀ مذاهب هم مي داند كه از همان ابتدا و حتي از سالها قبل از آن مردم به استاد چه مي گفتند: خدا، خداوند زنده، روح خدا و … در حالي كه در متن اين نقل قول ها شديداً‌ سانسور مي شود و مثلاً مي گويد او مي داند. او موجودي چند پهلو است. او متفكر و استراتژيست است و … كه همان از هزار به ده قانع شدن است. با همان فرض دروغ دايرۀ مذاهب، در اينجا استاد مي آيد اينها را نقل مي كند و بعد رد مي كند. اين چه اشكالي دارد؟ آيا اين خودش يك سند افتخار و خردمندي و تعالي نيست (اگر فرض كنيم خودِ ايشان چنين كاري را مي كرد) مقدمۀ كتاب تعاليم سه مرحله دارد. اشاره اي بسيار سانسور شده و تا حد زيادي كوچك نما به استاد، مرحلۀ دوم، تكذيب و رد توسط ايشان، مرحلۀ سوم تأكيد بر پيام اصلي استاد كه لااله الاهو مي باشد. من مطمئن هستم كه دايرۀ مذاهب در همۀ اين سالها دچار مكر خدا شده است چون ناخواسته بزرگي استاد را روز به روز آشكارتر كرده است و انديشه هاي ايشان را در ايران و جهان عليرغم نفرت و بدخواهي خود، با قدرت و توان بالايي منتشر كرده است.
دلايل آنها براي فريب مردم آنقدر ساده لوحانه است كه كودكان امروزي هم اگر بخواهند در آن كمي دقت كنند، مي توانند ماهيت امنيتي، تناقض آلودي و دروغين بودن آن را افشا كنند. مثلاً‌ وقتي كه در سال 1386 استاد در انفرادي بود، بازجوها يك جلد كتاب جريان هدايت الهي به ايشان دادند و از ايشان خواستند بعضي از نكات را در مقدمه و در متن كتاب، كه حدود ده سال از انتشار آن مي گذشت، علامت بزند. ايشان هم اين كار را كرده بود و بعداً‌ آنها به يكي از شاگردان استاد اين علامت ها را بعنوان اينكه مقدمۀ كتاب از خود استاد است نشان داده بودند. يك كودك هم مي تواند استدلال كند كه آن مقدمه مربوط به قبل از چاپ كتاب است نه ده سال بعد از انتشار آن. و اگر كسي ده سال بعد چيزي در كتاب نوشت يا به درخواست بازجو نكاتي را در آن مشخص كرد، نمي شود استدلال كرد پس خودِ او اين را نوشته است. مثل اينكه يك نفر كارت ماشيني را كه خريده است وقتي به نام خود تغيير مي دهد، استدلال كند من خودم ماشين را بوجود آورده ام و ساخته ام (ماشيني كه ده سال قبل توليد شده) چون الان اسمم روي كارت ماشين ثبت شده. يا در چند مورد مشابه اگر استاد در دو سه كتاب ديگر ( و حتي خود تعاليم) نظري ويرايشي داده اند و در كتاب علامتي زده اند كه مثلاً در چاپهاي بعدي يا چاپ خارج از كشور اين چيزها از آن حذف شود يا مثلاً الگوهاي ويرايش را آموزش داده اند. دايرۀ مذاهب با همان گزارۀ متناقض «ديروز به ميدان خواهم رفت» اين علامتها را دال بر آن مي گيرد و در واقع القاء مي كند كه «اول اين خانه نوسازي شده بعد بوجود آمده» « اول ما ديوارها را شستيم اما بعد از اين كه ديوارها را شستيم، ناگهان، ديوارها بوجود آمدند»
دايرۀ مذاهب در يك جا مي گويد پيما الهي در تدوين و تنظيم كتاب حضور داشته است و در جاي ديگر مي گويد مقدمه از خودِ‌ استاد است. در يك جا مي گويد استاد هيچ توان خارق العاده اي ندارد اما در چند جا اشاره مي كند كه او با توانايي سحر و جادو ( در كنار روش هاي روانشناسي) و استفاده از توانايي مانيتيزم و … به جذب مردم پرداخته است. يك بار مي گويد گزارش هاي اخبار مكتوم وجود ندارد و يك جا مي گويد وجود دارد و ابهاماتي در آن هست (صفحۀ‌ 98). در يك جا مي گويد او به دنبال نفسانيات خود بوده (توضيح مي دهد) و در چند جا و من جمله در صفحۀ 98 مي گويد « يكي از ادعاهاي اصلي او احياء عشق و ايمان به خدا در بين مريدانش بود و اين موضوع به تأييد اكثر كساني كه با وي در ارتباط هستند مي رسد». بعبارتي مي گويد اكثر مردمي كه ايليا را مي شناسند شاهد اين هستند كه او عشق الهي و ايمان به خدا را در آنان احياء كرده است. خودتان بقيۀ اين تناقض ها را به راحتي مي توانيد پيدا و مقايسه كنيد.
دايرۀ مذاهب سكوت و ابهام را كه گاهي از استاد سر زده است بعنوان اصلي ترين تكنيك ايشان بيان مي كند. اما ايشان معناي اين سكوت گهگاهي را در فيلم هاي آمين و كتاب آمين توضيح داده اند. ضمن اينكه، اين كار الگوي رفتاري خداوند و از الگوهاي رفتاري اكثر انبياء و اولياء الهي و اساتيد بزرگ تاريخ معنويت بوده است. خطر استدلال متناقض در همين است. چون رفتار ابهام آميز و سكوت كردن، در بارۀ اكثر بزرگان و پيشوايان دين به كرّات وجود داشته است و اين نوع عملكرد در كتابهاي مقدس و نيز در قرآن بارها به چشم مي خورد. دايرۀ مذاهب باز هم (در صفحۀ 45) مي گويد « او با ايجاد ابهام در گفتار، رفتار و نحوۀ زندگي اش توانست توهم الهي بودن خود را به مخاطبان القاء كند»
آيا واقعاً آنها اعتقاد دارند كه ايليا آنقدر بزرگ و توانمند است كه حتي با كاري نكردن (سكوت) يا برخورد مبهم مي تواند القاء كند كه موجودي الهي است. موضوعي كه بزرگان دين دهها نشانه و وحي و معجزه براي آن مي آوردند اما مردم باز هم قبول نمي كردند و آنها را مسخره مي كردند، آزار مي دادند و دروغگو، شعبده باز، ديوانه و خودمدار مي پنداشتند. آيا دايرۀ مذاهب ناخواسته، مي گويد ايليا اينقدر بزرگ است كه بي آنكه تلاشي كند، مرحلۀ اول كار انبياء را كه اعلام الهي بودن خويش است انجام مي داده است؟ اما چطور ايليا با حرفهاي خود با موضع گيري ها و با بيانيه ها موضوع الوهيت و نبوت و مشابه اينها را در بارۀ خود ردّ كرده است.
دايرۀ مذاهب مي گويد ( در صفحۀ 25 ) كه «‌ او در اين فكر بود كه با ثبت نام تعداد بيشماري از افراد، پياده نظامي دروغين ترتيب دهد و با ليست اسامي پيروان صوري اش رقبا را كنار بزند» در حالي كه همۀ اسامي پيروان استاد داراي شماره تلفن ( و اكثراً بيش از يك شماره تلفن، منزل و محل كار)، داراي معرف، داراي جسم، داراي خانه و زندگي معمولي هستند و با انتخاب هر اسم در فهرست اسامي و گرفتن شمارۀ آن بلافاصله متوجه مي شويم كه او وجود دارد اما دايرۀ مذاهب اين را به دليل ملاحظات امنيتي، غير واقعي مي خواند. دايرۀ مذاهب مي گويد او مردم را فريب داد تا برايش بيگاري كنند. اما همۀ ما، همۀ شاگردان استاد ( غير از هفت هشت نفري كه از سربازان دايرۀ مذاهب هستند و دو نفر از آنها فيلم هاي افشاگرانه ضبط كرده و پرده از پروژه هاي ترور شخصيت و طرح هاي امنيتي و دروغ مدارانۀ دايرۀ مذاهب برداشته اند) همۀ كساني كه واقعاً با ايشان ارتباط دارند بارها شهادت داده اند و امروز و فردا هم شهادت مي دهند كه آنچه از استاد دريافت كرده اند چيزي جز كلام خدا (متناسب با شرايط زمان)، عشق به خدا، دعوت به خدا، دعوت به تفكر و تحقيق، دعوت به ايمان واقعي و راستين و چيزي جز دعوت به همۀ راستي ها و خوبي ها نبوده است. ايشان براي خودش چيزي از كسي نخواسته. حتي برخلاف رسم اكثر معلمان معنوي جهان، جلسات ايشان رايگان بوده است و پرورش صدها محقق، متفكر، مدرس و نهايي شدن صدها تحقيق و تأليف از جمله محصولات ارتباط ايشان با مردم بوده است. نامۀ سال 1387 نمايندگان جمعيت ال ياسين به رهبري انقلاب و مسئولين عالي جمهوري اسلامي و شهادت بر حق آنان در آن نامه و نامه هاي ديگر كه يادمان هست.
4- اصل قضيۀ تولد استاد را كه دوباره در اين شماره هم مورد هجوم قرار گرفته است، شما برايمان شرح بدهيد.
من نمي دانم دايرۀ مذاهب چرا اينقدر عجولانه و پرتناقض مطلب را نوشته. مگر يك پروژۀ امنيتي يا ترور شخصيتي تا چه حد مي تواند ركورد شتابزدگي را بشكند و در عين حال ريسك ها را، ريسك افشا شدن ها و بالا آمدن اسناد را ناديده بگيرد. اين مطلب تولد در فيلم و كتاب آمين (جلد اول) ذكر شده است اما همانجا هم ديديد كه موضع استاد آن است كه اين حرف تثبيت نشود. ايشان در همانجا هم مثل سالهاي قبل اين حرف را تضعيف و كوچك نمايي كرد در حالي كه فيلم مادر ايشان و مصاحبه هاي متعددي كه با او شده است موجود است و شما وقتي آن پيرزن ساده و بيسواد را در تصوير ببينيد بلافاصله متوجه مي شويد كه ايشان اصلاً توان تحريف و دروغ و داستان گويي را ندارد. اگر استاد اين را القاء كرده و اين داستان وجود نداشته بلكه شبيه سازي ايشان با مسيح (ع) بوده پس با فيلم مصاحبه هايي كه با مادر ايشان شده است چكار مي كنيد؟ با موجوديت آن فيلم بردار و مصاحبه كننده چكار مي كنيد؟ با اين تناقض كه استاد در رسمي ترين و آشكارترين اظهار نظرها سعي داشت موضوع را كوچك نمايي كند و زير سوال ببرد چكار مي كنيد؟ در ادامۀ اين مطلب دايرۀ مذاهب مي گويد او خودش القابي مثل آواتار و سات گورو و … را براي خودش برگزيد. حالا با اين تناقض چكار مي كنيد كه اگر او خودش اين القاب را برگزيد چرا از همان سال اول در صحبتها، سوال و جوابها، در متن ها (مثل موارد متعددي كه در كتاب اول تعاليم حق هست) در بيانيه ها و موضع گيري ها مكرراً‌ اين القاب را ردّ كرد و تأكيد كرد كه «تسليم و خدمتگزار خداوندم». تازه برفرض اينكه اين دروغ دايرۀ مذاهب هم واقعيت داشته باشد، مگر اين رسم اساتيد و بزرگان نيست كه خودشان خود را مي نامند. چه كسي به ساي بابا گفت آواتار؟ خودش در سيزده سالگي و بعد از ترك مدرسه. چه كسي به مهربابا گفت آواتار؟ چه كسي انبياء بزرگ را در بين مردم نبي و پيامبر ناميده است؟ خودِ آنها گفته اند. شاهد آنها هم خداوند بوده است. چه كسي به هزاران معلم و استاد و اوليا و انبياء ديگر (در بين مردم) گفته است شما فلان هستيد؟ كدام مركز دانشگاهي؟ كدام موسسه؟ كدام گروه؟ خير. خودِ آنها خودشان را ناميده اند اما ايليا هنوز و در همۀ اين سالها، لااقل در بين مردم نه تنها چنين چيزي را نگفته بلكه آن را ردّ‌ و انكار كرده است.
دربارۀ تولد هم همينطور است. ما داستانهايي در بارۀ تولد بعضي از اساتيد بزرگ مثل ساي بابا، مهربابا، دالايي لاما، كريشنا مورتي (كه البته همۀ اينها به گفتۀ دايرۀ مذاهب، شياطين و سركردگان فرق ضاله اند) شنيده ايم. چه كسي اين داستانها را نقل كرده است؟ خودِ‌ آنها و فقط خودِ آنها. چه كسي داستان تولد حضرت موسي(ع) را نقل كرده است؟ به گفتۀ كارشناسان بين المللي اديان، كتاب مقدس (بخش مربوط به حضرت موسي(ع) ) توسط خودِ‌ او نوشته شده است و ما اين داستان را در آنجا مي خوانيم. حالا بر فرض واقعيت پنداشتن گفتۀ دايرۀ مذاهب، حتي اگر استاد خودش هم اين داستان را نقل مي كرد باز هم كاري كرده بود كه اكثر بزرگان تاريخ بشر كرده بودند در حالي كه ايشان در بارۀ آن هم كوچك نمايي كرد.
5- تهيه كنندگان ويژه نامه با نشان دادن تصويري از گواهينامۀ مدرك پايان دورۀ راهنمايي استاد، مدعي شده اند كه اين گفتۀ ايشان كه در كتاب جريان هدايت الهي است و قسمتي از يك گفت و شنود بوده، غير واقع است كه گفته اند : « يك روز همان اندك اندوخته را هم سوزاندم و به فراموشي سپردم»
اين از همان مصاديقي است كه مي گويم دچار شدن دايرۀ مذاهب به مكر خدا. هر كسي كه در آن گفت و گو حاضر بوده يا هر ذهن معمولي كه آن گفت و گو را بخواند و قبل و بعد آن را بخواند، بلافاصله متوجه مي شود كه منظور ايشان به روشني و به صراحت در بارۀ محتوا است نه در بارۀ يك كاغذ يا مقوا. ايشان در آنجا به روشني بيان مي كند كه آن سواد رسمي و انديشه هاي مدرسه اي را كه زياد هم نبوده، كنار گذاشته است و اعتقاد خود را هم به آن از دست داده ( به فراموشي سپردم) حتي يك ذهن بهانه گير هم نمي تواند آن جمله را ربط بدهد به كاغذي كه گواهينامۀ تحصيلي بوده است. خودِ‌ ايشان چند بار در جمع شاگردان و همچنين در مجموعۀ كتب آمين هم به عينيت و دقيقاً‌ اشاره مي كنند كه تا چه كلاسي درس مدرسه اي خوانده اند و بعد آن را كنار گذاشته اند، به فراموشي سپرده اند و اعتقاد خود را به آن از دست داده اند. اما دايرۀ مذاهب با غفلت از اين تكرار و تصريح روشن، مي گويد منظور از آن محتواي تحصيل و سواد مدرسه اي، يك برگۀ مقوا بوده است. چيزي كه در اين دوازده سيزده سال به فكر ميليونها نفر خطور نكرده و فقط نويسندۀ عصباني و آكنده از نفرت و بدبيني متن معلم ناراستي ها آن را يافته است. باز هم همان استدلال وارونه و متناقض كه مكر خداست.
آخر اگر استاد قصد داشت كه بگويد اصلاً مدرسه نرفته و به قول شما (در صفحۀ 97) از اين طريق بگويد علم لدني دارد، پس چرا خودِ استاد داستان مدرسه رفتن خود را حداقل دو سه مرتبه شرح داده و اين را در كتاب ها و فيلم هاي آمين هم كه كتاب اول آن به انتشار گسترده رسيده است را بيان كرده است. درست مثل اين مثال است كه يك نفر بگويد به دليل اتفاقاتي كه برايم رخ داد من تغيير كرده ام، زندگي ام هم تغيير كرده. بعد دشمنان او بگويند او دروغ مي گويد چون برگۀ آزمايش خون او نشان مي دهد كه هنوز گروه خوني او A است. تازه شناسنامه اش هم عوض نشده !! كسي كه در دام چنين تناقضي مي افتد يعني به دام مكر خدا افتاده است. و اين مكر الهي در چند جا ظاهر شده است. مثلاً در پايين صفحۀ 97 در ادامۀ اين سوال و جواب كه شما كي هستيد و مربوط مي شود به حدود 23-24 سالگي استاد (اولين دوره هاي عمومي تعاليم) بلافاصله و با ذوق زدگي عكس كارت خريد خدمت سربازي را چاپ كرده و گفته كه او خدمت سربازي اش را پانصد هزارتومان خريده است و اين را بعنوان يك سند تكان دهنده در ردّ حقانيت استاد آورده است كه نمي دانم چطور و با چه روش تفكري و از چه راهي مي توان اين را ردّي بر حقانيت ايشان دانست. ايشان يا بايد طبق قانون، سربازي مي رفته يا معاف مي شده يا مثل همۀ كساني كه در آن زمان خدمت سربازي را قانوناً خريده اند، اين را مي خريده. اين چه سندي از مجرميت يا سندي از عدم حقانيت يا مشابه آن است؟ اين يعني مكر خدا. اين مدرك خريد خدمت سربازي چه چيزي را از بزرگي يا كوچكي، از قانون گريزي يا قانون مداري، از ابطال يا حقانيت يك نفر مي تواند بيان كند؟!! جز اينكه عجز قلم نفرت آلود و طالباني را نشان دهد. يا در پشت همين صفحه مدركي از آندوسكپي استاد را كه مربوط به چند سال قبل است آورده. خوب اين يعني چه؟ يك نفر چند سال قبل آندوسكپي كرده و از داخل قسمتي از دستگاه گوارش او عكسبرداري شده. اين چه ربطي به حقانيت يا ابطال دارد؟ چه ربطي به بزرگي يا حقارت دارد؟ اين مي خواهد چه چيزي را بگويد؟ تنها فكري كه به ذهن من مي آيد اين است كه دايرۀ مذاهب مي خواهد القاء كند كه خونريزي هاي استاد كه در زندان انفرادي شروع شد ( و اين روزها شاهد بعضي موارد مشابه در بين زندانيان انفرادي هستيم كه برخي از آنها به دليل مننژيت فوري!! بر اثر شكستگي جمجمه و سرايت ويروس ! فوت كرده اند) مربوط مي شود به دستگاه گوارش و قبل از زندان انفرادي كه خودِ اين هم متناقض است. چون بازجويان دايرۀ مذاهب در بارۀ خونريزي هاي استاد (از گوش و بيني و بالا آوردن خون) آنقدر در اين سه سال تناقض گويي كردند كه همين بعنوان دليل اصلي كافي است. سال 1386 گفتند او اصلاً خونريزي نداشته. بعد از اينكه همان سال بعضي ها ايشان را در محوطۀ دادسراي انقلاب در حال خونريزي ديده بودند و خبر آن در سايت ها و رسانه ها پخش شد، همچنين بعد از درز اين خبر توسط زندانيان ديگري كه ايشان را ديده بودند، دايرۀ مذاهب اعلام كرد او تمارض مي كند. تظاهر به خونريزي. يعني يك نفر تظاهر كند كه از گوش و بيني او خون بيايد يا تظاهر كند كه خون بالا بياورد و واقعاً بارها و بارها هم خون بالا بياورد. اگر اين حرف راست باشد چنين شخصي نمي تواند يك انسان باشد بلكه بايد از ملائكه باشد كه به قول دايرۀ مذاهب قدرت تمارض و تظاهر به خونريزي را دارد و انجام هم مي دهد. كه البته ايشان يك انسان است و خونريزي ها، لباس هاي خوني و ديگر بروزات آن واقعي و عيني بودند. بعد از مدتي و در احضار چند نفر از شاگردان استاد من جمله خانم س. پ. به آنها گفته شد كه او نقطه اي در گوش و صورت خود را فشار مي دهد و بعد خونريزي شروع مي شود. يعني مثل فلكۀ موتورخانه يا شير آب. در آخرين اظهار نظر رسمي و رسانه اي هم اعلام كرد او از قبل خونريزي معده داشته است. با اين حال توضيح نداد كه خونريزي از گوش و بيني چه ربطي به معده دارد. نمي دانم قصد آنها از چاپ اين برگۀ آندوسكپي چه بوده؟ اگر اين بوده كه هاي مردم ببينيد اين آدم خودش هم بيمارستان رفته است كه اين عين كلام خدا و عين حديث قدسي است. خداوند به پيامبران اولي العزم، به حضرت موسي(ع)، به پيامبر اعظم خدا حضرت محمد (ص) سفارش مي كند كه در بيماري به سراغ طبيب بروند زيرا خداوند هر كاري را از مسير طبيعي اش انجام مي دهد. حتي در شرق، آواتارها، سادگوروها و اساتيد بزرگ هم قاعدۀ مشابهي دارند يعني هنگام بيماري به طبيب مراجعه مي كنند و غير از اين را سحر و جادو مي دانند. اگر منظور اين است كه او خونريزي معده داشته است بايد بگويم آن داستان مربوط به كبد مي شود و تعدادي از دوستان ال ياسين و منصورون همان زمان در جريان موضوع، از ابتدا تا انتها بودند. اگر اين است كه ما اسناد محرمانه و خصوصي داريم كه گفتم تعدادي از دوستان ال ياسين همان زمان در جريان اين موضوع بودند. بنابراين آن يافتۀ محرمانه هم كه ايشان چند سال قبل خونريزي معده داشته (پس بعداً از گوش و بيني او خون مي آمده) دروغ است چون آن داستان مربوط به كبد بوده.
موضوع استدلال هاي متناقض و وارونه در جاي جاي اين متن ها ديده مي شود و يكي دوتا نيست. در صفحۀ 98 مي گويد [استاد] « در حين دستگيري به جاي ناپديد شدن از ديوار حياط همسايه فرار كرد و اين دستگيري فرصتي شد تا چهرۀ پوشالي اش آشكار شود.»
اين هم نمونۀ ديگري از مكر خدا. اولاً اين موضوع صريحاً دروغ است چون دستگيري استاد در اتوبان و در حالي بود كه فرزند ايشان [ايليا] در آغوششان بود و ايشان در زماني كه مأموران دايرۀ مذاهب به منزل ريختند در حال تعويض آب بركۀ پرندگان بودند و به همين منظور، در آن زمان در خانه نبودند بلكه خارج از منزل و پشت ديوار حياط بودند ضمن اينكه چند دقيقه بعد از زماني كه مأموران به منزل وارد شدند ايشان از همان جايي كه بودند با دو نفر از دوستان همراه شدند و براي مدتي ناظر رفت و آمد مأموران از فاصلۀ دورتر بودند. اين دو نفر هم يكي آقاي رسوليان بود يكي هم خانم کی نژاد. در آن فاصله زمانی هم به اندازه کافی وقت بود برای اینکه استاد از محدوده دسترسی ماموران خارج بشوند بدون اینکه هیچ کسی متوجه شود ولی چنین کاری نکردند.
اما باز هم فرض كنيم كه اين دروغ، درست باشد و فرض را بگيريم كه ايشان در منزل بوده و وقتي مأموران به منزل ريخته اند، ايشان از منزل همسايه فرار كرده است. بعد از طرح اين فرض دروغين، قلم نفرت آلود مي گويد «چهرۀ پوشالي اش آشكار شده». يعني اگر كسي از دست دشمن فرار كند، چهره اش پوشالي است ؟! يعني دهها مورد فرار پيشوايان بزرگ دين و بزرگان حوزه هاي ديگر در ميدان هاي رزم كه برحسب حكمت الهي و بر مدار خرد و تفكر بوده به معناي …
ابوذر، حضرت رسول (ص) را كه اشرف مخلوقات و مقتداي كامل و تمام بشر است و نزديكترين انسان به خداست، از مكه فراري مي دهد. ايشان در يك كيسه قرار مي گيرند و ابوذر حضرت را به اين طريق از مكه خارج مي كند. آيا پيامبر اعظم خدا كه نمونۀ انسان كامل است …
حضرت الياس نبي (ع) كه مسيحا در وصف او مي گويد «مطمئن باشيد در جهان تا به حال كسي بزرگتر از يحيي نبوده است؛ با وجود اين، كوچكترين شخص در ملكوت خدا از او بزرگتر است… و يحيي همان الياس است…» بنابر حكمت خداوند به حوريب فرار كرد و سر به بيابان گذاشت و چهل شبانه روز در حال فرار بود.
حضرت داود (س) كه خداوند او را خليفة الله (جانشين خدا در زمين) مي خواند بارها از دست دشمنان فرار مي كند، بارها گريه مي كند، بارها اظهار ضعف مي كند كه همۀ اينها در كتاب مزامير مكتوب است و هر كس مي تواند بخواند. آيا چون آن حضرت بارها فرار كرده پس يعني … حضرت داود (ع) مدتي بعد از انتخاب شدن توسط خداوند، بعد از تهديدات شائول، از پنجره فرار مي كند.
من قصد ندارم استاد را مقايسه كنم اما مي خواهم بگويم كه حتي در صدر بشريت، در بزرگان همۀ اديان و همۀ ملتها، هزاران هزار مورد مشابهي داريم كه دايرۀ مذاهب با استدلالي از جنس رفتار آنها، در بارۀ استاد، مي خواهد اين نتيجه را به خواننده القاء كند كه « از او دور بشويد. او هيچ چيزي نيست. او موجود بدي است. او شيطان است. او … » و البته همۀ ما مي دانيم كه چرا دايرۀ مذاهب با همۀ شخصيتهاي فرهنگي، معنوي و مذهبي دگرانديش اين كار را مي كند. مأموريت امنيتي او ايجاب مي كند كه به هر قيمتي و با هر روشي و از هر طريقي، هر انديشه، فرد يا حركت جذابي را كه مردم را به خود جذب مي كند، نابود كند.
6- دشمنان استاد چندين مرتبه به موضوع حم اشاره كرده اند كه حم اصلاً وجود ندارد و اين را بعنوان يك ادعاي كذب از جانب استاد بيان مي كنند. نظر شما در اين باره چيست؟
اظهار نظر دايرۀ مذاهب در بارۀ حم يك نظر يكدست نبوده بلكه متناقض و پر از تضاد بوده مثل اطلاع رساني هاي آنها در بارۀ خونريزي هاي استاد كه به دليل شكنجه ها رخ داده بود يا نظر آنها در بارۀ تجارب و گزارش هاي مردمي (اخبار مكتوم) از نشانه ها و وقايع خاصي كه شاهد آن بوده اند يا موارد مشابه.
دايرۀ مذاهب در همان اوايل و در بازجويي ها آنطور كه از فيلم بازخواني 209 از استاد مي شنويم، موضوع حم را وارد متن بازجويي ها كردند. مثل « رابطۀ خصوصي خود را با خانم رويا شمس بنويسيد» يا سوالات مشابه. كه اگر نظر آنها بر نيست بود اين نوع سوالات را مطرح نمي كردند. بعد از مدتي اعلام كردند كه حم افرادي مانند خانم پِريا (همسر استاد)، آقاي نمكيان، آقاي رسوليان، آقاي مرادي، خانم كي نژاد، خانم نورشاهي، خانم شيوا و … هستند و تصوير آنها را در آن بولتن ويژه هم (تصوير بعضی از اين دوستان را) چاپ كرده بودند. بعد از مدتي و در احضار بعضي از شاگردان ( من جمله دو تن از اعضاء مركزي انجمن متفكران و محققان) در دادسراي انقلاب گفته بودند كه افرادي مثل خانم رويا شمس و الشاد قادري افسر اطلاعاتي كا.گ.ب و ام.آي.سيكس!! هستند كه خود اين جمله آنقدر تضاد دارد مثل اينكه بگوييم بن لادن و اوباما، همرزمان و هم سنگران قسم خورده هستند و مثل دوقلو با هم همكارند. در آخرين اظهار نظر هم كه در اين ويژه نامه آمده گفته اند كه مثلاً خانم رويا شمس همان خانم پريا و خانم شيوا (نازي حسامي) همان شيلا يا الشاد است !!! بنابراين اظهار نظر يكدستي نبوده. اما خودِ استاد در بارۀ حم تاكنون چه گفته است؟ كلمه به كلمۀ آنچه ايشان در همۀ اين سالها گفته در مجموعۀ متونی به اسم حم شناسي يك تا هفت وجود دارد. در فصل حاميم سا از مجموعۀ كتب آمين هم وجود دارد. اين يكي از همان مواردي است كه استاد مبهم و همراه با مكث اظهار نظر كرده و پاسخ داده است. بارها در موضع گيري صريح و آشكار، ايشان گفته اند « حم را كسي جز من نمي‏شناسد. حتي خود آنها هم بدرستي همديگر را نمي‏شناسند. بر آنها واجب شده است كه كسي آنها را نشناسد و يكي از اولين تعهدات آنان اين است كه در ناشناختگي زندگي كرده و هرگز اجازه ندهند كه كسي آنها را رديابي و شناسايي كند. آنها نبايد بگذارند كه حتي به حدس درآيند و اينجاست كه آموختن فنون ناشناخته زيستن براي آنها كارساز است.»
اما اگر فرض كنيم كه اين دروغ هم واقعيت داشته باشد، يعني فرض را بر اين بگيريم كه حم فقط يك شخص است و فقط شخص ايلياست، احتمالاً‌ اكثر محققان، مدرسان و شاگرداني كه با حم مشورت و مكاتبه داشته اند با اين سوال مواجه مي شوند كه آيا ممكن است يك نفر، يك انسان به تنهايي و بصورت موازي و همزمان بتواند به هزاران سوال در زمينه هاي تحقيقي، مطالعاتي و فعاليتي مختلف و بسيار متنوع ( حدود چهارصد پروژۀ تحقيقاتي و مطالعاتي در طول بيش از دوازده سال) پاسخ دهد، صدها برنامه ريزي موازي و همزمان راهبردي داشته باشد، در دهها زمينۀ فعاليتي بسيار متفاوت مشورت بدهد و … قطعاً هيچ انساني تا اين زمان قادر به اين كار نبوده و بعيد به نظر مي رسد كه چنين انساني پيدا شود. من از حجم تبادلات حم مطلع بوده و هستم. اين حجم از نظرات معمولي گرفته تا نظرات كارشناسي، تخصصي و حتي فوق تخصصي را اگر بخواهيم به يك نفر محدود كنيم بايد او را بزرگترين معجزۀ تاريخ دانست. ما به تدريج همۀ اين مكاتبات و مشاوره هاي تخصصي را منتشر مي كنيم. حجم آن نزديك به 6500 صفحه شده است. يكي از جالب ترين شاخه هاي اين مجموعه، تشريح بديع نظريه هاي بنيادي نوين و دكترين هاي فراگير در انواع زمينه هاي مختلف و بويژه در حوزۀ جامعه شناسي، روانشناسي مدرن و همچنين علوم باطني است. محوريت آن شرح، تفسير و تحليل نظريه هاي بنيادي، تئوري هاي فراگير و دكترين هايي است كه ايليا مطرح كرده است. اما در بارۀ واكنش استاد در طول شكنجه ها و انفرادي به اينكه ايشان ردّي از حم در بيرون نداده اند و حم را بر اساس ضرورت حياتي و دستور دينيِ تقيه، آشكار نكرده اند بايد بگويم اگر شما يك كيسۀ پر از طلا و جواهر داشته باشيد و بخواهيد با تعدادي دزد و سرِ گردنه گير روبرو شويد، چكار مي كنيد؟ آيا كيسه را پنهان مي كنيد و هيچ ردّي از آن باقي نمي گذاريد يا اينكه آن را دو دستي تقديم دزدان مي كنيد؟ استاد در بارۀ خيلي از چيزهاي معمولي و عادي هم بجز چيزهاي سوخته يا مواردي كه تاكتيكهاي راهبردي ايجاب مي كند تا جايي كه مي دانيم، در طول حدود 365 روز انفرادي و شكنجه چيزي فاش نكردند. چيزي كه مهم و تعيين كننده باشد. حالا چطور حياتي ترين و اضطراري ترين چيزها را در اختيار آنها قرار مي دهند. اما من مي خواهم به شما قولي بدهم. چون از اين برنامه خبر دارم مي توانم قولش را بدهم. من به شما قول مي دهم كه در بهترين فرصت، بعضي از دوستان حم از طريق شبكه هاي ماهواره اي و نيز فيلم هايي كه به شكل هاي مختلف به دست همه مي رسد، ضمن اعلام حضور آشكار خود، قابليت خود را هم، آنطور كه ما مي شناسيم و در اين سالها از آن سخن گفته شده، آشكار خواهند كرد. من نمي دانم دايرۀ مذاهب براي چنين لحظه اي از حالا چه تدبيري دارد و چگونه و با چه توجيهي مي خواهد از قبل اين واقعيت مسلم را زير سوال ببرد. حالا باز هم اگر همۀ اين استنادات را ناديده بگيريم دوباره با چند سوال و نشانۀ روشن كننده مواجه مي شويم.
اگر حم بعنوان حوزۀ برنامه ريزي و راهبرد فعاليتها وجود ندارد پس در دوره هاي انفرادي استاد چگونه و چه كساني فعاليتها را راهبرد و برنامه ريزي كردند و اين حجم از فعاليتها، كنش ها و واكنش ها انجام شد؟ چه كساني به سوالات جواب مي دادند؟ چه كساني توانستند اين حمايت داخلي و خارجي را جهت بدهند؟ و … اگر حم عينيت ندارد و فقط محدود مي شود به ابعاد ذهني و روش هاي تفكري و وجوه روحي خودِ استاد، پس دوستاني از ال ياسين كه مي گويند مدتي با اين افراد زندگي كرده اند (بدون آنكه برخورد مستقيمي داشته باشند) گاهي همراه با آنان در ماشين بوده اند، گاهي با هم قدم زده اند و … و در اين زمينه شهادت داده اند و الان هم شهادت مي دهند را بايد چكار كرد؟
و اما استدلال دايرۀ مذاهب در چرايي پديدۀ حم هم شديداً معيوب است. چون اگر استاد مي خواست خودش را مطرح كند، اگر قصد قدرت نمايي داشت، اين انتخاب كاملاً برتري داشت كه بگويد همۀ آن كارها را خودم به تنهايي انجام داده ام، همۀ آن برنامه هاي راهبردي، همۀ آن برنامه ريزي هاي موازي، همۀ آن مشورتهاي همزمان و … همۀ آنها كار خودم بوده. اگر يك نفر بگويد و ثابت كند من خودم به تنهايي از دل چند كوه يك تونل زدم و يك جادۀ ميان بُر احداث كردم، اين خيلي به بزرگي او منجر مي شود تا اينكه بگويد چند نفر در اين كار مرا كمك كردند و من تنها نبودم بلكه يك مجموعه وجود داشت.
7- چرا اينقدر براي تخريب ايليا در جامعه هزينه مي شود؟
قبل از جواب به سوال بايد اندازۀ اين هزينه معلوم شود تا ببينيم چقدر ايليا از نظر دايرۀ مذاهب بزرگ و استثنايي است. اينجا همان مكر خدا اتفاق افتاده و دايرۀ مذاهب بدون آنكه بخواهد بزرگي ايليا را بارها براي مردم به تصوير كشيده است. اگر از اول انقلاب تا حالا يك مرور كلي كنيم مي بينيم دايرۀ مذاهب، يك دهم اين هزينۀ سرسام آور را براي هيچكدام از قربانيان خود و سوژه هاي ترور شخصيت اعمال نكرده است. از همين ويژه نامۀ فرقه ها، سراب شروع كنيم. اين ويژه نامه كه از نظر تيراژ و گسترۀ پخش حالت منحصر به فردي دارد محوريت اصلي اش ايليا است. شما تعداد صفحات و تعداد كلماتي كه در بارۀ ايليا بكار رفته است را محاسبه كنيد. فوراً مي بينيد محور اصلي نشريه ايليا است. بحثهاي مربوط به ايليا، با شتابزدگي در اول، وسط و آخر نشريه وجود دارد. در ساير نقاط نشريه هم بخوبي مي بينيد كه تهاجم دايرۀ مذاهب بر ايليا متمركز است و مثلاً از عبارت « تفكر ايليايي» صحبت مي كند كه البته مجموعۀ كلمات قصار ايليا و انديشه هاي او كه بخشي از آن طي چند جلد كتاب فعلاً منتشر شده بزودي اين عبارت را هم، در اشاره به حقيقت و خداوند، در بر خواهد گرفت. تا بحال در بارۀ كداميك از شخصيتهاي بزرگ فرهنگي، معنوي يا مذهبي، دايرۀ مذاهب دست به اين كار زده است. دستگاه امنيتي تابحال بسياري از بزرگان را در برنامه هاي تخريبي خود قرار داده است كه نزديكترين هاي آن از نظر زماني، دكتر سروش، دكتر بهرام الهي، دكتر مهاجراني، مهندس طاهري و برخي از رهبران فكري، مذهبي و معنوي فعال در عرصه هاي مختلف جامعه، از آن جمله هستند و شايد نزديكترين آن جناب آقاي شجريان باشد. اما هرگز تا اين حد هيچ كس مورد ترور و تهاجم دايرۀ مذاهب قرار نگرفته است. ويژه نامۀ سراب، تهاجم موازي روزنامۀ جمهوري اسلامي ايران و كيهان كه در واقع همان تهاجم دايرۀ مذاهب در بسترهاي مختلف بوده است، تهاجم ريتميك روزنامۀ كيهان كه از چند سال پيش آغاز شده و گاه به گاه تكرار مي شود… دايرۀ مذاهب در سال 1386 كژراهه را در سطح كشور منتشر كرد كه خود آنها در گفتگو با يكي از شاگردان استاد اذعان داشتند كه قرار بوده اين ويژه نامه اختصاص كامل به ايليا داشته باشد. آنجا هم مي بينيد مهمترين و اصلي ترين وجه آن ويژه نامۀ پرتيراژ، ايلياست. دايرۀ مذاهب همين ترور را از طريق روزنامه ها و مجلات ديگر مانند خانواده سبز، زن روز و بقيه هم انجام داده است. استفاده از فضاي اينترنت و سايتهاي خبررساني و خبرگزاري ها هم كه ابزار معمولي بوده كه در اختيار دايرۀ مذاهب است. كشاندن موضوع ايليا به برنامه ها و ميزگردهاي تلويزيوني نظير اين شبها، ساخت سريال تلويزيوني و اقدامات مشابه ديگر همگي فرياد مي زنند كه دايرۀ مذاهب ندانسته و ناخواسته به بزرگي ايليا اعتراف مي كند.
هزينۀ زياد از بزرگي سوژه خبر مي دهد. شما وقتي متن هاي نوشته شده در اين نشريات را مي خوانيد بويژه آخرين ويژه نامه را، فوراً متوجه عصبانيت شديد و نفرت زياده از حد تهيه كنندگان اصلي و پشت پردۀ آن مي شويد. اين همه عصبانيت و نفرت براي چيست. در همين نشريه ببينيد فقط عكس چند نفر از بزرگان ممكلتي واضح و آشكار است كه آنها ندانسته با عكس ايليا هم همين كار را كرده اند. در متن ها، دايرۀ مذاهب مي گويد ايليا هيچ است و هيچ كس نيست اما عملاً چند سال است كه مركز توجه او، و هم وغم او و دغدغۀ او شده ايليا. در متن ها بارها و بارها اعتراف ندانسته به بزرگي ايليا را مي بينيد. مثلاً مي بينيد كه ويژه نامۀ دوم با اين حالت كه ايليا را با صدام مقايسه مي كند تمام مي شود. اگر چه كه اين مقايسه، قياس و تطبيق بين راه و چاه است اما خودش حكايت از پندار پنهان شدۀ دايرۀ مذاهب دارد. صدام بزرگترين رهبر ديكتاتور عرب در دوران معاصر ما بود و خود را رهبر جهان عرب مي دانست و از قدرتي بي حدومرز در رهبري خود برخوردار بود. او را شخصيتي مانند هيتلر و چنگيزخان مي دانند. اما همۀ ما مي دانيم صدام اگر چه از ديدگاه منفي و از نظر ديكتاتوري، بزرگ و استثنايي محسوب مي شد. دايرۀ مذاهب چند سال است كه با روش هاي مختلف پيوسته مي گويد ايليا هيچكس نيست اما مي بينيد كه بخاطر او حتي حاضر مي شود خطوط قرمز امنيتي را زير پا بگذارد و اين يعني هزينه. مثلاً در صفحۀ 96 عكسي را از آلبوم مراسم عقد استاد كه مربوط به سالها قبل بوده چاپ مي كند. اين يعني معامله كردن با آبروي دستگاه امنيتي چون به هر حال اين كار به افشاگري هاي زنجيره وار مبدل خواهد شد و رسانه هاي بين المللي هم قطعاً استقبال خواهند كرد. يك گواهي پزشكي را كه از مصاديق محدودۀ شخصي و خصوصي است، چاپ مي كند. يك عكس ديگر را از آلبوم خصوصي در مي آورد و چاپ مي كند، در صفحۀ 45 است. در آنجا روي ديوار تابلويي از حضرت مسيح است و آنها خواسته اند همان داستان مسيحيت گرايي و مسيح گرايي را القاء كنند. همسر او را دستگير مي كنند. جلوي بچه هايش، خودشان را شكنجه مي دهند. دوازده ماه شكنجه در انفرادي، و اخبار اين در همۀ دنيا منتشر مي شود. اينها يعني هزينه. اگر ايليا يك مدعي بود، داستان اش مثل صدها مدعي ديگر با يك حركت بسته مي شد اما سالهاست كه دايرۀ مذاهب با صرف هزينه هاي نجومي نه تنها اين داستان را نبسته است بلكه به قول استاد رودخانه را به درياي بزرگ مبدل كرده اند و همه چيز را به فراواني و وفور رسانده اند.
اگر الگوهاي تاريخي يا الگوهاي قرآن را نگاه كنيد بلافاصله به اين نتيجه مي رسيد كه دايرۀ مذاهب ناخواسته و ندانسته و به دليل مكر خداوند همان رفتاري را مرتكب شده است كه همۀ بزرگان تاريخ آن را تجربه كرده اند. همۀ بزرگان تاريخ، همۀ بزرگان علم، مذهب و معنويت، در تمام دوران ها مورد هجوم و نفرت و برنامه سازي زورمداران و قدرت پرستان قرار داشته اند. همۀ آنها در دوران حياتشان سوژۀ تفكري و مشغلۀ ذهني نفرت انديشان بوده اند. همۀ آنها مورد تحقير و تمسخر شب زدگان بوده اند. همۀ آنها ديوانه، ساحر، جادوگر و دروغگو خوانده شده اند. همۀ آنها در مركز تبليغات تخريبي منافقان و تفرقه انديشان قرار داشته اند و براي تخريب و تقبيح آنها، بزرگترين هزينه هاي تبليغاتي صرف شده و دروغ هاي بسيار ساخته شده.
قرآن هم كه فراوان از اين مثال ها دارد. بلكه در قرآن طوري است كه انگار در صددرصد موارد اين الگو عمل مي كند و استثنا پذير نيست. اين مكر خداست. اگر يك نفر بيايد رفتار دايرۀ مذاهب و طالبان مذهبي را با ايليا بررسي، كه چه عرض كنم، كمي با دقت نگاه كند، فوراً تكرار الگوي تاريخي را در بارۀ او مي بيند.
8- شما به موضوع صدام اشاره كرديد اما مقايسه و تطبيق دادن ايليا با افراد ديگري هم بوده است. چه هدفي از اين كار دنبال مي شود؟
در سالهاي اخير دايرۀ مذاهب ايليا را با هر كسي كه توانسته در راستاي تخريب او مقايسه كرده و تطبيق داده است و البته قصد او از اين مقايسه، سياه نمايي و منفي نشان دادن شخصيت استاد و تحريك مراكز تصميم گيرندۀ حكومتي، قضايي و امنيتي بوده است. در فيلم بازخواني بازجويي هاي استاد مي بينيم و همچنين در كتاب تفتيش عقيده و متون بازنويسي شدۀ بازجويي ها مي خوانيم كه در دوران بازجويي، آنها استاد را با افرادي مانند دالايي لاما، ماركس، مهاتما گاندي، سيد جمال الدين اسد آبادي، راجنيش، كريشنا مورتي و بقيه مقايسه مي كردند. در احضار شاگردان هم چند بار به اين نكات اشاره كرده بودند مثل آن ضرب المثلي كه در چند احضار تكرار كرده بودند. حرف زدن با ماركس آسان تر از حرف زدن با ماركسيست هاست. در متون منتشر شده از جانب آنها هم اين موضوع بارها تكرار شده است. بعداً‌ هم تعدادي ديگر را به اين ليست اضافه كردند. بن لادن، رجوي، علي محمد باب (بنيانگذار بهائيت) و تعدادي اسم ديگر. آخري هم كه صدام بوده. همانطور كه گفتم منظور آنها از اين مقايسه هاي پر از تضاد و تناقض، تحريك مراكز حكومتي، قضايي و امنيتي بوده است تا بتوانند آنها را هم كاملاً قانع كنند و به يقين برسانند كه ايليا براي نظام اسلامي مضر و مخل است… در اين شماره او را در كنار خوانندگان رپ و جريان آن، حركت پنهاني يهود، اكنكار و رهبر فالون دافا قرار داده اند. لي هنگ جي «خدايي كه به آمريكا پناهنده شد» و بياد بياوريم تيتر قبلي دايرۀ مذاهب در بارۀ استاد را «خدايي كه فرزند سيزدهم است …»
خود اين مقايسه هاي متناقض و پس گرفتن هاي پي در پي نشانه اي از مكر خداست.
9- من قسمتهايي از متن هاي تخريبي را مي خوانم. لطفاً شما اگر جوابي يا توضيحي در ارتباط با آنها داريد بفرماييد.
« پيمان در زمان ها و شرايط مختلف در عرصه هاي گوناگون سوار بر امواج حركت كرد. در ابتدا خود را به عنوان تنها معلم علوم باطني معرفي نمود كه هنرهاي سي و شش گانۀ ماورايي را مي داند و تنها كسي است كه در جهان آن را تعليم مي دهد. با اوج گرفتن بحث عقل گرايي در جامعه، او هم موضوع تفكر و مديريت را مطرح كرد و خودش را بالاترين متفكر جهان معرفي نمود.»
اين اعتراف به بزرگي ايشان است. واقعاً يك نفر آنقدر توانايي و حركت شعوري دارد كه بتواند بنابر تغيير شرايط جامعه و زماني، يكدفعه از بحث مركزيت در علوم باطني خارج شود ( كه البته اين ادعا هرگز درست نبوده) و ناگهان در تفكر و مديريت، و با طرح روش هاي استثنايي و منحصر بفرد تفكر، مركزيت بگيرد؟ اگر ادعاي دايرۀ مذاهب درست باشد در بارۀ چنين فرد خارق العاده اي چه مي توان گفت؟ البته ايشان هرگز مركزيت علوم باطني را منكر نشدند و حتي در فيلم هاي بازخواني بازجويي هم مي بينيم كه ايشان در اوج شكنجه و انفرادي هم اين موضوع را پس نگرفتند كه بزرگترين معلم علوم باطني در عصر حاضر و معلم بزرگ تفكر هستند. هنوز هم كه ايشان زنده است و اين گوي و اين ميدانِ محك و آزمون. ايشان بدون خروج از مركزيت علوم باطني و به موازات آن، از سن شانزده سالگي به بعد يعني حدود بيست سال پيش روش هاي تفكر را مطرح كردند، نه دو سه سال پيش. انجمن متفكران و محققان و مدرسان هم در اصل با راهبرد ايشان راه اندازي و فعال شد.
« در حدود سال 82 با بروز مدعيان و كلاهبرداراني كه به انرژي درماني و شفا در جامعه مي پرداختند سعي كرد خود را به عنوان شفادهندۀ الهي مطرح كند و جلساتي را در اين قالب توسط شاگردانش برگزار نمود. اما با وجود اين تبليغات جنجالي او تا به حال چه كسي را شفا داده يا به چه كسي هنرهاي ماورايي را تعليم داده است؟ »
با آنكه ايشان بارها اين واقعيت را كه شفادهنده بوده و هستند را زير سوال برده اند و شايد از سر ضرورت دينيِ تقيۀ پنهان داشته اند اما از حالا به بعد دوستان تدبير مي كنند تا شهادت افراد شفا يافته در سطح داخل و خارج كشور منعكس شود. ولي همانطور كه گفتم ايشان هرگز چنين ادعايي نداشته و تا جائيكه ما مي دانيم هرگز در بارۀ توان شفادهندگي خود چيزي نگفته است بنابراين اگر هم هيچ موردي يافت نمي شد، كه به خواست خداوند اين موارد متعدد است، باز هم چيزي از واقعيت و حقانيت كاسته نمي شد. با آنكه اين كار لازم به نظر مي رسد اما شخصاً تلاش خواهم كرد كه نظر تعدادي از پزشكان ناظر بر موضوع را در فرصت مناسب منعكس كنم.
« پيمان به مريدانش موضوعاتي مطالعاتي واگذار كرد و اعلام نمود اگر به اين نتيجه برسد كه آنها درموضوع تحقيقي به سطح متعارف رسيده اند او تعليم بالاتر يا نامتعارف را در اختيارشان مي گذارد. اما هدف پنهاني او براي واگذاري تحقيقات اين بود كه با مطالعه چكيده تحقيقات، آگاهي خودش را افزايش دهد. در حالي كه مريدان بر اساس نمايش هاي مستقيم و غيرمستقيم تصور مي كردند كه او علم لدني دارد و اين مطالب را از غيب مي گويد و از مطالعات پيمان در موضوعات تحقيقي شان خبر نداشتند.»
اينكه استاد موضوعاتي تحقيقاتي و مطالعاتي را به افراد واگذار مي كرده درست است و مجموعۀ اين پروژه ها در طول دوازده سال گذشته حدود چهارصد پروژۀ تحقيقاتي و مطالعاتي بوده است كه آقاي اميررضا الماسيان (نويسندۀ كتب بررسي شمنيزم، مردان اضداد، تفسير بسم الله الرحمن الرحيم و …) مسئول بخش تحقيقات و مطالعات و نيز خانم صالحزاده (سردبير نشريۀ علوم باطني و نشريات ديگر) از ديگر مسئولان اين بخش، جزء كساني هستند كه ناظر بر اكثر اين واگذاري ها بوده اند. تعداد زيادي از اين پروژه هاي تحقيقاتي، نهايي و برخي منتشر شده اند. تا اينجا درست است. اما اينكه هدف پنهاني استاد اين بوده كه بتواند از نتايج تحقيقات براي بالا بردن دانش خود استفاده كند به دلايل مختلفي مردود و كذب است ولي اگر هم بر فرض واقع پنداشتن، اين كذب، واقعيت مي داشت باز هم رفتاري معمولي، عادي و مانند همۀ اساتيد و بزرگان از ايشان سر زده بود. بر فرض واقعيت پنداشتن اين دروغ، چه اشكالي دارد كه يك نفر كه خودش حجم اصلي راهبردها و برنامه ريزي ها را ( به همراه حم) بعهده داشته است، نتيجۀ كار را مطالعه كند. آن نتيجه قرار است بزودي منتشر شود و همۀ مردم آن را بخوانند پس چه چيز حساس و مهم يا مچ گيري خارق العاده اي (حتي با وجود واقع انگاشتن آن فرض دروغ) وجود دارد؟ اما چرا مي گويم كه قسمت دوم اين گفته كذب و بي اساس است.
الف) ما در عصر جريان آزاد اطلاعات و اينترنت زندگي مي كنيم نه در عصر حجر يا قرون وسطي. به عبارتي اگر كسي بخواهد در بارۀ يك موضوع اطلاعات كسب كند بجاي آنكه زحمت پيدا كردن معدن و اكتشاف و استخراج را به خود بدهد، بجاي كندن كوه، بجاي زمان چند ساله اي كه براي بيشتر اين موضوعات تحقيقاتي صرف شده است، در عرض چند ساعت از طريق بزرگترين، غني ترين و معتبرترين كتابخانه هاي الكترونيك جهان اين كار را مي كند. بجاي مطالعۀ تحقيقات گردآوري شدۀ يك محقق تازه كار و آماتور از چند كتاب موجود در بازار، يك كتاب برآيندي و مرجع را در همان موضوع تهيه مي كند و نتايج كار بزرگان و قله هاي آن رشتۀ علمي را مي خواند نه جمع آوري ساده و اوليۀ يك دانشجوي تحقيق را. فرضي كه در اين گفته وجود دارد اين است كه در جهان امروز نه اينترنت هست، نه كتابفروشي، نه كتابهاي برآيندي و مرجع و نه جريان آزاد اطلاعات.
ب ) تعاليم استاد در قالب چهل و سه كتاب (تا امروز) جمع آوري شده است و از اين چهل و سه كتاب تا حالا چند مورد بيرون آمده. ضمناً ايشان تا امروز صدها ساعت سخنراني داشته اند كه هم در حافظه هاي ما و هم در فيلم هاي ضبط شدۀ سخنراني ها وجود دارد. چرا دايرۀ مذاهب در طول اين دوازده سال كمين و مراقبت هنوز نتوانسته است چنين مجموعه اي را از كلام و تعاليم استاد استخراج كند؟ دليل اش يك چيز است. چون چنين چيزي اساساً وجود ندارد. استاد اگر هم در جايي به دانش متعارف اشاره كرده اند تا جائيكه مي دانيم به منبع هم اشاره كرده اند در حالي كه همين كار را بسياري از شخصيتهاي فرهنگي، علمي و معنوي، بطور غيرعمد و بدون غرض، انجام نمي دهند. اين كتابها، سخنراني ها و كلمات استاد؛ چرا ادعا كننده مجموعۀ اين حرفها را برخلاف ادعايش نشان نمي دهد. او كه مدرك تحصيلي مدرسه يا عكس آلبوم خصوصي از مراسم عقد كه شخص لبخندي بر لب دارد را با ذوق زدگي اطلاعاتي فراوان و برخلاف فرمان صريح خداوند «ولا تجسسوا» همراه با بهتان و تهمت به نمايش مي گذارد، چرا چنين مجموعه اي را نشان نمي دهد؟ چون سالها جستجو كرده و نبوده و نيست.
ج ) فرض كنيم اين محققان حرفه اي، با سابقۀ سي چهل سال كار تحقيق و داراي درجۀ علمي دكترا و فوق دكترا بوده اند و فرض كنيم استاد هم طبق يك روال متعارف و عادي در جهان امروز و ديروز (تاريخ بشر) تحقيقات آنها (كه خودش راه اندازي كرده است) را مطالعه كرده است و دانش او زياد شده! طبق اين دو فرض، هنوز آن محققان نفس مي كشند، وجود دارند و زنده هستند. آنها خودشان بايد چنين ادعايي كنند اما نمي كنند چون مي دانند كه كذب است. آنها خودشان بايد چنين چيزي را در اين سالها مي يافتند اما نيافته اند چون وجود نداشته. بنابراين من باز هم قول مي دهم كه شهادت اكثر اين محققان را منعكس كنم تا دروغ بودن اين بهتان و تهمت سست به طريق ساده تري و نه با استدلال و استنتاج و تطبيق و مقايسه، معلوم شود.
نكتۀ جالبتري كه در اين مطلب وجود دارد اين است كه سال 1386 وقتي كه استاد را براي اولين بار دستگير كردند و انفرادي بردند، دايرۀ مذاهب در احضار بعضي از شاگردان ايشان مدعي شده بود كه اصلاً چيزي به نام تحقيقات و مطالعات، پروژه هاي تحقيقاتي، نقش راهبردي استاد و غيره وجود ندارد و اين موضوع را مانند اخبار مكتوم، فعاليتهاي چند ساله و محصولات آنها و يا موضوع شكنجه و خونريزي، از بيخ و بن منكر شده بود اما در اينجا صريحاً به آن اعتراف مي كند و فقط تلاش دارد كه جهت آن را عوض كند. نمي دانم بعداً مي خواهند اين غفلت ها و خودافشاگري ها را چگونه تدبير و جبران كنند.
و باز هم اعترافي ديگر به بزرگي استاد. فرض كنيم اين محققان كه عموماً‌ تازه كار و نوآموز و آماتور بوده اند،‌تازه كار نبوده اند و بلكه حرفه اي بوده اند با سوابق تحقيقي درخشان و بنابراين محصول جمع آوري هاي آنان، محصولي كم ياب در حيطۀ تحقيقات بوده است. همچنين فرض كنيم نه اينترنت، نه كتابخانه هاي الكترونيك، نه كتب برآيندي و نه كتابفروشي وجود دارد و فرض كنيم كه ما در عصر حجر يا قرون وسطي هستيم و با اين دو فرض، قبول كنيم كه استاد تحقيقات شاگردان خود را كه قرار بر چاپ آنها بوده، مطالعه كرده است و دانش او زياد شده است. اين موجود بايد موجود بزرگي باشد كه توأماً مي تواند در چهارصد رشته و موضوع تحقيقاتي و مطالعاتي مختلف دانش خود را افزايش دهد آيا اساساً مي شود در بارۀ يك انسان تا اين حد جنون آميز فكر كرد؟
« و چرا پس از گذشت حدود 12 سال تا به حال كسي قطره اي از اين سراب برداشت نكرده است؟ چرا كساني كه بصورت تمام وقت و شبانه روزي زندگي خود را به خيال و توهم برخورداري از روح الهي در اختيار او قرار داده بودند تا به حال صلاحيت برخورداري از تعاليم او را پيدا نكرده اند؟»
مي گوييم و اعتقاد داريم كه بزرگان ما علوم مختلفي را مي دانستند كه البته هرگز نه آن را تعليم دادند و نه آشكار كردند. آيا چون شاگرداني كه واجد آن علوم باشند، از جانب ايشان به جامعه معرفي نشدند، دليل آن است كه آنان محروم بوده اند؟ آفتاب آمد دليل آفتاب. خودِ آن بزرگان، كلمات و تعاليم آنها و وجود آنها بزرگترين گواه و شاهد بوده است. با آنكه اين دليل در بارۀ استاد هم صدق مي كند اما در بارۀ ايشان مسئله متفاوت است. تجسس دايرۀ مذاهب در اينجا بسيار ضعيف بوده است. همين امروز گروههاي مختلف كارورزي انرژي زايي (حداقل بيست گروه) رويابيني و روح زايي وجود دارد كه عملاً و نظراً در آموزش هاي مربوطه حضور دارند و فعال هستند. من جمله تعداد زيادي از دوستان ال ياسين در برنامه هاي انرژي زايي (سينا) قرار دارند و بسياري از آنها با وجود ورود زودهنگام شان به اين دوره ها، به نتايجي بديع و استثنايي رسيده اند كه بيشتر اين نتايج در مجموعۀ گزارش هاي مستندي كه از سال 1386 به بعد ضبط شده وجود دارد و در صورت لزوم اينها را در شبكۀ اينترنت يا شبكه اي ماهواره اي قرار مي دهيم. اگر هم يك صحبت و مناظرۀ رودر رو با شرايط متعارف و عادلانه وجود داشته باشد بنده قول مي دهم و متعهد مي شوم كه جزء به جزء فيلم ها و اسناد را در حركت قدم به قدم با طرف مقابل روي ميز بگذاريم. قول و تعهد من به دليل اجازه اي است كه از قبل براي اين موضوع دارم و اختياري است كه در اين زمينه تفويض شده است.

پايان قسمت اول

شبکه خبر, معاونت سیاسی صدا و سیما, صدا و سیما, ضرغامی, شبکه 6, سریال, برنامه مستند, ایلیا , پیمان فتاحی, فرقه رام الله,جمعیت ال یاسین, محمد اصغری نیا,پریس کی نژاد, خامنه ای, رهبری, نامه محرمانه,زندانی سیاسی, شهادت , بند 209, زندان اوین, عرفان, محمد علی طاهری, اشو, سای بابا, گاندی, دالایی لاما, دالای لاما, هالیوود, سینما, حوزه عملیه قم, سازمان تبلیغات اسلامی, آخوند, روحانی, روحانیون, روحانیت,عرفان بازاری, eyes wide shut, با چشمان کاملا بسته,اعترافات, اعتراف گیری, مونتاژ, فیلم مونتاژی, اعترافات تلویزیونی

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

در بند 209 هیچ چیز خصوصی نیست


روزآنلاين : سمیه نصرتی، روزنامه نگاری که نیمه شب اول تیر ماه در منزل خود بازداشت شده بود، پس از 40 روز زندان انفرادی در بند 209 اوین آزاد شده است. او که دبیر اتاق خبر ستاد تهران میرحسین موسوی در انتخابات اخیر بوده، پس از آزادی در وبلاگ خود به روایت روزهای بازداشت و نوع بازجویی هایش پرداخته است. این در حالیست که افراد ناشناسی در بخش نظرات کاربران با نوشتن سخنانی تهدیدآمیز، خطاب به او نوشته اند: "زبون باز کردی. دوباره هوس کردی بری اون تو. به زودی می برمت" و "نگرانش نباش به زودی می ری پیشش. "

او که پس از آزادی در وبلاگش، دست نوشته های ساده، نوشته بود "کلاس درس در اوین تعطیل شد" در آخرین مطلب خود نوشته است: "از درد پهلو به خود می پیچم. از نگاههای زندانبان معلومه که دلش برایم سوخته. لیوان را برمی دارد و به طرفم می گیرد. چادر را نمی توانم به تنهایی در بیاورم. چند لیوان بر روی لبه دستشویی است. یکی متعلق به مهتاج پاکروان، یکی هم در گوشه دیگر است(اسمش را به یاد نمی آورم) و یک لیوان شکسته بر روی زمین افتاده. روی لیوان با ماژیک آبی رنگ درشت نوشته شده... «هنگامه شهیدی». حدسم به یقین تبدیل می شود... هنگامه را هم دستگیر کرده اند. علی رغم درد شدید جلوتر می روم. لیوان شکسته را بر می دارم. "
بر اساس این نوشته از سمیه نصرتی خواسته بودند درباره هنگامه شهیدی، دیگر روزنامه نگار بازداشتی که او نیز در بند 209 به سر می برد، "هر چه میداند" و" هر چه شنیده"، بنویسد و تهدید کرده بودند که" کاری نکند او را به بند 240 بفرستند."
اما وقتی خانم نصرتی می نویسد "او را تا به حال ندیده ام. روزنامه نگار است و الان کار نمی کند" از او می خواهند درباره مسائل اخلاقی این روزنامه نگار بنویسید.
سمیه نصرتی با ابراز بی اطلاعی از هنگامه شهیدی اعتراض کرده است که "این مسائل خصوصی است و سیاسی نیست" اما بازجو در پاسخ به او گفته است: "اینجا دویست و نه است و هیچ چیز خصوصی وجود ندارد."
این روزنامه نگار در مطلبی دیگر از لحظه بازداشت خود و زندان اوین نوشته است: "سر به زیر پیاده می شوی. با چشم بند به استقبالت می آیند. فردی که تو را به اوین آورده از تو طلب حلالیت می کند... دلت برایش می سوزد. می بخشی تا خدا تو را ببخشد. مامور می گوید: "مواظب خودت باش". در همین لحظه صدای پایی می آید. بنشین روی این صندلی پشت به دیوار.... یکی می گوید: "مومنی را آوردیم" دیگری می گوید: "عبدالله باز تو اینجایی؟"وقتی نامی آشنا می شنوی دلگرم می شوی... بعد هم چند عکس می اندازی.... به سمت بهداری تو را هدایت می کنند. آنجاست که چشم بندت را برمی داری... اتاق را برانداز می کنی... خیلی قدیمی است. ساخت زمان شاه است و مورد استفاده اطلاعات و ساواک. تجسم می کنی تاج و تخت اون شاه در قلعه شون نمی شه..."
در ادامه این نوشته می خوانیم: "از نیمه شب گذشته است و تو در مکانی هستی که سطل بزرگ زباله، نون خشک و چندین گلدان وجود دارد. در جایی که از سقفش می توانی آسمان را ببینی. در را باز می کنند و یک دست لباس راه راه به تو می دهند و یک دست روپوش آبی رنگ. لباس راه راه برای داخل سلول است و لباس آبی رنگ برای بازجویی. قبل از پوشیدن لباس چندین بار بشین و پاشو می روی وسپس لباس راه راه را می پوشی تا بیشتر شبیه مجرم ها شوی. چشم هایت را می بندی و دوباره داخل راهرویی تنگ می شوی".
این روزنامه نگار سپس چنین توصیف کرده است: "در باز می شود... وارد سلول می شوی... هر چی می خواهی باید چراغ بزنی. از یازده شب تا اذان صبح حق چراغ زدن نداری. در طول روز چهار بار می توانی چراغ بزنی و دستشویی بروی. برای دستشویی رفتن هم باید چشم بند ببندی... اینها مقرراتی است که زندانیان برایت توضیح می دهد و در سلول را می بندد. کنجی می نشینی. همه جا تاریک است. در میان تاریکی با خدای رحمان و رحیمت صحبت می کنی.... فکر می کنی حتما خیری در این بوده که بدین جا آمده ای... تجسم می کنی که پیش از این می گفتند" اوین دانشگاه است"، واگویه می کنی: "اینجا که کسی نیست که به من چیزی یاد بدهد... پس بیاموز آنچه را که باید بیاموزم. "تصور می کنی که صدای اذان می آید. در کنار اتاق ظرفشویی است که می تونی در آن وضو سازی. به نماز می ایستی. اما باز صدای اذان می آید. فکر می کنی که خدا تو را درآغوش گرفته و تو از هر زمان به او نزدیک تری."
بر اساس نوشته خانم نصرتی "در بازجویی ها از خصوصی ترین مسائل زندگی دیگران می پرسند به طوریکه گاهی نمیدانی اینجا اماکن است یا دویست و نه."
او درباره اولین جلسه بازجویی اش نوشته است: "از خواب بیدارت می کنند. یکی می گوید:"روپوش آبی را تنت کن. چشم بندت را ببند. کارشناست(بازجوت)منتظره." برخلاف تصورم بازجو هم مرد است و مدام عوض می شود... هر کدام سوالاتی می نویسند که باید جواب دهی. با نام خدا آغاز می کنی و در ابتدای برگه بازجویی می نویسی "سبحانک کنت من الظالمین"

در ستاد موسوی بودی؟

بله، دبیر اتاق خبر ستاد استان تهران.

در تظاهرات وراهپیمایی ها و اغتشاشات شرکت کردید؟

بله، من خبرنگار بودم اگر شرکت نمی کردم باید شک می کردید.

خانم نصرتی در بخش دیگری از نوشته اش به سایر زندانیان سیاسی و مطبوعاتی اشاره کرده و نوشته است: "گوشه ای از هواخوری را برای نشستن انتخاب می کنی. نگاهت به پشت در هواخوری می افتد"

نوشته های روی در راچنین است:

"بهمن خوبی؟ من خوبم. نگرانت هستم، تو خوبی؟ ژیلا بنی یعقوب"

"زهرا باروقی سلول 21 انفرادی"

"آقای خانجانی هنوز انفرادی هستین. (ج. ا)"

"من رو به منافقین بستن اما چیزی تو پرونده ام نیست(از طرف شیوا نظر اهاری برای شادی صدر)"

"محسن آزموده کدام سلولی؟(زهرا)"

"ژیلا بنی یعقوب، شیوا نظرآهاری، کردی نژاد(سلول 23 یا 24")

"بچه های آل یاسین آزاد شدند(میترا حاجی نجفی)"

"مرضیه امیرزاده کجایی؟"

"هرشب ماه را در آسمان جستجو می کنم و تو را به یاد می آورم ( از طرف حسن طرلانی برای مهسا نادری)"

"موسوی خراب کردی... چرا در مقابل اوین تحصن نمی کنی؟ از چی می ترسی؟(بابک)"

سمیه توحیدلو، زهرا آزموده، عاطفه نبوی سلول 14

سمیه نصرتی تاكنون به عنوان خبرنگار پارلمانی روزنامه‌های مردم‌سالاری، حیات‌نو، تهران امروز، جهان صنعت و چند خبرگزاری از جمله "سینا" کار کرده است.