۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

فرقه‌های مذهبی و جنبش‌های معنوی- گفت و شنودی با ایلیا رام الله

 قسمت اول

1.     ضرورت شناخت و بررسی موضوع فرقه‌ها چیست؟
فرقه (خصوصا در زمان حاضر) یک پدیده تعیین کننده اجتماعی است. چون هزاران فرقه در جهان متولد شده و هر روز شاهد تولد فرقه‌های جدیدی هستیم. بطور مثال در آمریکا بيش از 2500 فرقه رسمی فعالیت دارند و بیش از 5000 فرقه انشعابی و اصلی وجود دارد. در حالیکه در زمانهای گذشته تعداد بسیار کمتری فرقه در کل جهان فعالیت داشته اند. اولین دلیل لزوم بررسی فرقه‌ها این است که فرقه یک پدیده اجتماعی بسیار تعیین کننده در معادلاتی است که بر زندگی و سرنوشت فردي و اجتماعي بشر موثر است.
از دیدگاههای مختلف ضرورتهای گوناگونی برای پرداختن به موضوع فرقه وجود دارد. مثلا وقتی از دیدگاه دین بررسی میکنیم و فرقه را بعنوان انحرافی از اصل دین و تهدیدی بر علیه آن تعریف می کنیم، ضرورتش از این دیدگاه تعریف میشود. از این نگاه فرقه مانند مساله ای است که باید برای حل کردنش نسبت به آن شناخت داشت.
از دیدگاه امنیتی هم، فرقه میتواند یک تهدید امنیتی تلقی شود و در این راستا مورد سوء استفاده آگاهانه یا ناآگاهانه قرار بگیرد و تهدیدات بالقوه ای را فعال کند. همچنین از دیدگاه جامعه شناسی، فرقه میتواند تعادل جامعه را بهم بریزد و میتواند یک ناهنجاری اجتماعی محسوب شود ...
تمام اینها به دلیل امکانات بالقوه ایست که در فرقه‌ها وجود دارد. بنابراین می بینیم که از هر دیدگاه حداقل یک ضرورت واضح و روشن وجود دارد که بر آن اساس لازم است که پدیده فرقه بررسی و شناخته شود ...

2.     شما چه تعریفی از فرقه را قبول دارید یا خودتان به آن استناد میکنید؟
وقتی میخواهیم به سوالی پاسخ دهیم یا چیزی را تعریف کنیم باید ببینیم از چه دیدگاهی میخواهیم آن را تعریف کنیم. باید دقت کنیم که سئوال کننده کیست و به تناسب سئوال کننده پاسخ بدهیم. پاسخ‌ها پیامدهایی دارند. از آنجا که این پیامدها میتوانند منفی یا حتی مخرب باشند باید در بیان آن دقت کرد. باید دید که سئوال کننده کیست و چه مقاصدی دارد ... جوابی که در این باره باید به اهل موضوع داد فرق دارد با جوابی که به عامه می دهیم و این هر دو متفاوت است مثلاً با جوابی که به یک پلیس داده می شود ...
جواب ما جوابی دینامیک است و بستگی دارد به اینکه سئوال کننده کیست و با این جواب میخواهد چکار بکند. آیا سئوال کننده میخواهد به مجموعه ای هجوم ببرد و منتظر یک تعریف است تا از آن برای تحقق خواسته خودش که حمله به دیگران است استفاده کند؟ ... بنابراین وقتی میخواهیم چیزی را تعریف کنیم و تعاریف مختلف را در اختیار داریم باید دقت کنیم که در چه شرایطی صحبت میکنیم، پیامدهای احتمالی حرفمان چیست، سئوال کننده با چه انگیزه‌هایی این سئوال را میپرسد ... تعریفی که برای یک محقق ارائه میدهیم با تعریفی که برای یک نظامی بیان میکنیم یکی نیستند. این یک وجه موضوع است که در این باره باید به آن توجه داشته باشیم.
اما میتوان برای فرقه یک تعریف علمی ارائه داد، همانطور که برخی از جامعه شناسان این کار را کرده اند. یا میتوان یک تعریف امنیتی و پلیسی، مذهبی، روانشناختی، سیاسی و یا یک تعریف عمل گرا برای فرقه بیان کرد و تعاریفی از زاوایای دیگر.
ولي به نظر ما بهترین تعریفی که میشود ارائه کرد (در این حوزه ای که ما صحبت میکنیم) و در ارتباط با مردم، تعریف کاربردی است. تعریفی که بینش لازم را بدهد و در عین حال تعریفی ملموس و محسوس باشد.
بنابراین در این صحبت آن تعاریف دیگر را در نظر نمیگیریم. مثلا اگر بگوییم که فرقه انشعابی در دین رسمی است که می تواند بموازات دین وجود داشته یا آن را قطع کند، تعریف نسبتا درستی است اما در این صحبت کاربردی ندارد چرا که عمومیت ندارد، اگر چه ممکن است برای کارشناسان ادیان کاربرد داشته باشد. اگر هم بخواهیم در حوزه علوم اجتماعی آن را تعريف کنیم باز هم در یک صحبت عمومی کاربردی ندارد.
به همین دلیل تا اینجا، قبل از جواب ايستاده ایم، چرا که این نکات مهمتر از صرفا طرح یک جواب است. تعریفی که انجام می شود می تواند تعمیم‌های خطرناکی داشته باشد. اگر کسی تعریف را نادرست تعمیم بدهد ممکن است خشک وتر را با هم بسوزاند. مثلا تعریفی که سینگر[1] از فرقه بیان کرده حتي اگر هم نخواهد يا غير از اين را بگويد شامل اديان مختلف، حكومتهاي ديني و صدهاهزار سازمان و تشكل اجتماعي در سراسر دنيا مي‌شود. چون همۀ اين اجتماعات يك رهبر ماندگار در رأس خود دارند، مركزيت دارند، اعتقادات ويژۀ خود را دارند و همين اعتقادات را تبليغ مي‌كنند و ضد آنها را تقبيح مي‌كنند كه سينگر به آن مي‌گويد شستشوي مغزي. اكثر آنها ساختار هرمي‌دارند، مخالفت با مركزيت و رهبري در اكثر آنها، به كنار رفتن و كشيده شدن به حاشيه‌ها منجر مي‌شود، اكثر آنها و شايد نزديك به همه، دشمنان خود را متهم به نفاق و بدي مي‌كنند، تفكر آزاد و بيان آزاد در اكثر آنها عملاً مردود است ... اگر بخواهیم به تعريف ايشان استناد کنیم خیلی از سیستمهای اجتماعی جهانِ امروز نابود می شوند. بعضی از تعاریفی که در بارة فرقه ارائه شده، تعاریف خطرناکی است و تعمیم‌های خطرناکی میتواند داشته باشد.
اما به نظر ما و با توجه به تجارب و شناختی که درباره فرقه‌ها و جنبش‌های معنوی و اجتماعی داشتیم و از سالها قبل مركز راهبردي بررسي فرقه‌ها و جنبش‌هاي معنوي را فعال كرده بوديم و رابطه ای که با بعضی از اقطاب و رهبران فرقه‌ها داشتیم، فرقه را با این دیدگاه کاربردی برای عموم میتوانیم چنين تعریف کنیم: «فرقه یک تفکر بسته است.»
فرقه مانند یک چاه آگاهی است. چاهی که وقتی به درون آن میافتی به این سادگی نمیتوانی از آن بیرون بیایی. ممکن است درون این چاه زندگی کنید که مثل زندگی درون یک فضای بسته است. از نظر ما فرقه یک تفکر بسته است. یعنی جایی که فکر نمیتواند آزادانه عمل کند. تفکر بسته شامل هر چیزی است که باید و نبایدهاي كور و حریم‌های ممنوعه و مطلق برای تفکر دارد.
جایی که نگاه و بینش انسان متوقف می شود، انسان به یک حالت نشخوار آگاهی دچار می‌شود و آگاهی او حرکت رو به جلو و پیشرفت ندارد. فرقه حوزه ایست که تفکر از حرکت باز می ماند. امکان تفکر و تحقیق و مطالعه آزاد را از انسان سلب می کند و تو براي هميشه در چند اندیشه محدود و کلیشه ای باقي می مانی.
حالا اگر این تعریف اوليه و كاربردي را مبنا بگیریم، می توانیم بگوییم که هر گونه سیستمی که اجازه انبساط و رشد بینش و آگاهي را به تو ندهد فرقه محسوب می شود. بنابراین ممکن است فرد ظاهرا تعلقی به فرقه خاصی نداشته باشد اما در یک فرقه باشد. از این نظر خیلی از احزاب یا حتی شرکتهای اقتصادی فرقه اند چرا که بنیادشان بر اساس تفکری بسته است.
این تفکر بسته، نوعی چشم بستن است. تفکر چشم بسته می گوید یک لحظه چشمهايت را باز کن و ببین ؛ بعد دیگر چشمها را ببند و از آن به بعد تو فقط آنچه را که دیدی مرور کن. به همین ترتیب در فرقه یکسری اندیشه‌ها دائما تکرار می شوند. هیچوقت جرات نداری سعی کنی به پشت آن اندیشه‌ها رسوخ کنی و ببینی در پشت آن‌ها چه می گذرد. فاعل آن اندیشه‌ها کیست؟ جرات تجزیه و تحلیل این اندیشه‌ها را نداری. توفقط می توانی یک واکنش در برابر آن اندیشه‌ها داشته باشی : قبول. و اگر قبول نکنی یعنی نامطلوب، بد، قابل مجازات و حتی لايق مرگ هستي.
از یک زاویه دیگر هر گونه تفکر واقعاً تعصب آمیز و كور فرقه محسوب می شود[2]. تفاوتش با تفکر بسته این است که در تفکر بسته تو در یک چارچوب خاصی می توانی حرکت کنی. تعصب آمیز یعنی نفي دیگران و فقط پذیرش خودت. با این نگاه هر سیستم تفکری که می گوید فقط من و نه دیگری، یک فرقه است...
تفکری که می گوید فقط من درست می گویم ودیگران، همه اشتباه می کنند. راه، فقط من هستم و بقيه چاه هستند. فقط من حقیقت را می دانم. یا بعبارتی درود بر من، و مرگ بر همه. اين يعني فرقه.[3]
وقتی پیامدهای این حرف را، بررسی می‌کنی می بینی این حرف خطرناکی است که بوی جنگ می دهد. یعنی اگر این تفکر قدرت داشته باشد قطعا نظرش را بردیگران تحمیل می کند. اگر قدرت داشته باشد چون دیگری را بر باطل می بیند پس آنها را يا تابع يا نابود می کند. حق حیات برای دیگری قائل نیست و به خودش اجازه می دهد که به حقوق دیگری تجاوز کند. تقریبا در همه فرقه‌ها این ویژگی بصورت بارز وجود دارد ...
فرقه یک تفکر دارد و آن را پشت یک سپر پنهان کرده است. این سپر ترس است. یک فرقه از پرداختن به جریانهای دیگر می ترسد. اما چرا می ترسد؟ از اینکه جریانهای دیگر نیایند و آن را استحاله کنند. از اینکه ناگهان جذب آنها بشود. پس با این توجیه که مثلا عوام نمی فهمند و ممکن است فریب بخورند، تشخیص ندارند، متخصص نیستد و... دیگران را از باخبر شدن ازافکار دیگر منع می کنند.
خداوند در قرآن می فرماید که «خردمندان را بشارت ده که کلام را می شنوند و از بهترین آن تبعیت می کنند.»[4] فرقه کسی است که این کار را انجام نمی دهد و بر ضد اين شيوه است ... موجود فرقه ای کسی است که اینکار را نمی کند. او قدرت شنیدن کلمات مختلف را ندارد. طاقت شنیدن حرفهای گوناگون را ندارد. مثل کسی که دستش را روی گوشهایش می گذارد و می گوید من یک حرف را شنیده ام و فقط همین را قبول دارم. فرقه یعنی دست روی چشم گذاشتن. مثل کسی که چشمهایش را بسته و می گوید حقیقت همانست که من برداشت کردم. راهش هم همانی است که من می پندارم و اين را كوركورانه و نه از سر تحقيق و كشف و مشاهده مي‌گويد.
اگر همینطور ادامه دهیم می توان دهها تعریف پوشش دهنده از فرقه ارائه داد و شاید به همین تعداد هم بتوان تعریف علمی درباره اش بیان کرد.
همچنین فرقه را می توان بعنوان پدیده ای با تعدادی ویژگی تعریف کرد. بعنوان مثال می گوییم فرقه یک پدیده اجتماعی است با این ویژگیها مثلاً فرقه، فضايي است كه در آن تفکر آزاد نیست. مطالعه و تحقیق درآن نیست. این یک موضوع کلیدی است چرا که وقتی تو امکان تفکر آزاد داشته باشی در یک قالب اندیشه ای کلیشه وار نمی گنجی. دائما اندازه آگاهی تو تغییر می کند.[5] فرقه پدیده ایست که اعضا خودش را به استعمار و استثمار در می آورد. بنابراین می توان گفت هر پدیده اجتماعی که این استعمارگری را دارد یک فرقه است...
ولی یک تعریف باید جامع و مانع باشد. همانقدر که جامع بودنش مهم است مانع بودنش هم مهم است. علاوه بر آن جنبه کاربردی و ملموس بودن آن.
از یک نگاه دیگر فرقه با تفرقه قرين است. هر چیزی که انسان را از این جهان، جریان زندگی و انسانهای دیگر و از حوزه‌هاي گوناگون حيات جدا و تفریق می کند، یا فرد را از امكانات زیستن (که یک رکن آن تفکر باز است) منها می کند؛ یا به بیان دیگری فرد را از وجوهی از خدا تفریق می کند [در هر فرقه تاکید بر یک جنبه از خدا و حقیقت وجود دارد و پررنگ است، که این خودش از تعاریف فرقه است] این يك پديدۀ فرقه اي است. تفرقه (در این ابعاد) ساده ترین و ابتدایی ترین تعریف از فرقه می تواند باشد.
همینطور می توان گفت که هر چیزی که انسان را از یگانگی خارج می کند فرقه محسوب می شود. خداوند در قرآن می فرماید «آنها دین شان را میان خود پاره پاره کردند و فرقه فرقه شدند و همه به سوی ما بازمی گردند[6]. »
آنچه گفته شد تعدادی از تعاریف اصلی فرقه از زاویه کاربردی و ملموس برای عموم بود، اما همانطور که گفتیم تعاریف فرقه با توجه به اینکه تو از چه زاویه ای نگاه می کنی و می خواهی با آن تعریف چه کنی مي‌تواند تعريفی امنيتي، ديني، سياسي و ... جامعه شناسانه يا روانشناختي باشد. یعنی صرفا مثلا از جنبه روانشناختی آن را تعریف کنی. در این جنبه دیگر هیچکدام از این تعاریف صادق نیست. چون مثلا از نظر روانشناسی، فرقه یک زمینه بیماری محسوب می شود و نه بیماری. یعنی فرقه محیطی است که احتمال ابتلاء شخص به بیماریها (ناهنجاریها)ی روانی افزایش می یابد ...

3. در اینجا سئوالی مطرح می شود که جزو سئوالات مستقیم درباره فرقه نیست اما با توجه به روند بحث می تواند کمک کند. آن هم موضوع تفکرات خطرناک است. هر جا صحبت از تفکر آزاد می شود، موضوع تفکر خطرناک هم مطرح می شود. از نظر شما تعریف تفکرات خطرناک چیست؟ آیا ممکن است ذهن در تفکر به سمتی برود که خطرناک باشد و اگر بله، موضوع تفکر آزاد چه می شود؟

تفکر چیزی نیست که الزاما افسارش به دست انسان باشد و تو بتوانی آن را به خطرناک و غیرخطرناک تقسیم و به آن يكي متمايل شوي و از اين يكي پرهيز کنی. تازه اگر هم اینکار را بکنی تعریفت صادق نیست، چون کنترل کامل فکر دست انسان نیست. مثل این که ما بخواهیم فقط اکسیژن استنشاق کنیم، و اصلا دی اکسید کربن وارد بدنمان نشود. در حالیکه دی اکسید کربن هم در هوا هست و همراه اکسیژن وارد بدن میشود. تفکر چیزی مهار نشده است و بنا بر همین واقعيت، انسان بر حسب فکر، گناهکار شمرده نمی شود. حتی اگر هم افکار خطرناکی وجود داشته باشند دلیل بر این نیست که ذهن را در فضای بسته محصور کنیم. در مقابل این باید کار دیگری کرد. باید بینش و زیرساختهای آگاهی را برای گذر دادن ایمن این افکار، متناسب کنیم. البته واقعا معلوم نیست که افکار خطرناک حقیقتا وجود دارد ؟ به نظر ما چیزی به عنوان فکر خطرناک نداریم. بعبارتی در تفکر منطقه ممنوعه نداریم. چرا که انسان به چیزی که از آن منع می شود حریص است. انسان حريص آفريده شده[7]. به محض منع شدن و گفتن اینکه فلان فکر خطرناک است یک فکر خطرناک تر بوجود می آید و انسان را جذب آن فکر می کند چرا که طبیعتا انسان متمايل به چیزهای ممنوعه است. همین فکر خطرناک است که خطرناک است چون انسان را وسوسه می کند و گرایش انسان را به سمت آن نوع افکار زياد مي‌كند ...

4.     در عصر فعلی فرقه‌ها گستردگی روز افزونی پیدا کرده و به تعبیری به حد انفجار رسیده است ؛ به نظر شما دلیل گسترش فرقه‌ها چیست؟ و آینده این گسترش چیست و در نهایت این افزایش به کجا می خواهد برود؟
گستردگی این موضوع زیاد است بطوریکه شايد حجم يك كتاب را شامل شود.
چرایی این گسترش (از یک سو) به شتاب تمدن و تغییرات آن ارتباط دارد که طی چند دهه گذشته سرعت زیادی گرفته است. این شتاب فاصله بین ادیان قبلی با زندگی روزمره را بیشتر و بیشتر می کند. افزایش این فاصله، خلا و گسلی را ایجاد می کند که برای پر شدن آن، پدیده ای به نام فرقه با شتاب و تراکم بیشتری ظاهر مي‌شود. از این زاویه فرقه را اینطور تعریف می کنیم: فرقه‌هاي مذهبي بعدي، تلاشي براي به روز سازی ادیان قبلی اند. اين تعريف فقط از يك وجه قابل استناد است...
با توجه به این فاصله و خلاء کسانی پیدا می شوند که دارای این توانایی هستند که ادیان را به تناسب شرایط روز تعریف کنند. یا کسانی که دارای این توانایی نیستند بلکه خودشان را می توانند به مردم اینطور معرفی کنند که دارای این توانایی هستند.
این افراد با نگاه به تغییراتی که در تمدن رخ داده و شکل جدید آن، دین را به روز رسانی می کنند. مثلا نتیجه گیری می کنند که حالا که چون این تغییرات در تمدن رخ داده و تمدن این شکل جدید را بخود گرفته است، دین هم باید به این شکل تغییر کند، یا احکام دینی باید چنین تغییری داشته باشند، یا روش رسیدن ما به خدا باید چنان شود.
بطور مثال در مقطعی، رقص، تبدیل به یک پدیده جهانی می شود که جهان را اشباع می کند. ناگهان فرقه ای با این عقیده ظهور می کند يا فعالانه تبليغ مي‌شود که می توانیم از طریق رقص به خدا برسیم.[8] این نوعی پیوند زندگی روزمره با اهداف مقدس یا غیرمقدسی است که انسان دارد.
البته این فقط یک جواب است. چیزی بیش از بیست و سه جواب دیگر برای این سئوال وجود دارد.
یک دلیل مهم افزایش فرقه‌ها (که حتی ممکن است از جواب اول مهمتر باشد) مساله پیوند تمدنها و پیوند ادیان است. ادیان و فرهنگها و تمدنها در حال نزدیک شدن به هم و پیوند خوردن به يكديگرند. پیش از این درباره برخورد تمدنها نظریه پردازی شده، اما به دلایلی ما نمی توانیم اندیشه برخورد تمدنها را کاملا بپذیریم ...
تمدنها شبیه انسانها و محصول انسانها هستند و بنابراین رفتارهایشان هم به انسانها شباهت دارد. انسانها از ابتدا به ازدواج و پیوند گرایش دارند. تمدنها، فرهنگها و ادیان هم همیشه اینطور بوده اند. یعنی همیشه از هم تاثیرگرفته اند، همیشه با هم تلفیق شده اند و پدیده‌های جدیدی به وجود آورده اند...
در عصر امروز پدیده پیوند تمدنها و فرهنگها و ادیان به اوج خودش رسیده و تاکنون محصولاتی هم داشته که نمونه بارز آن رسوخ فرهنگ هند و چین در آمریکا و بالعکس است.
اکثر وجوه فرهنگ آمریکا و اروپا از فرهنگ شرق تاثیر پذیرفته. همینطور می توانیم رسوخ فرهنگ غربی آمریکا را در چین، هند و ژاپن مشاهده کنیم. اینها با هم ترکیب شده اند و این پدیده حتی در فیلمها و سینمای این کشورها هم تاثیر محسوسی بجا گذاشته است.
ادیان هم در این حوزه‌ها با هم ترکیب شده اند و فرقه‌ها و ادیان جدیدی از این تلفیق‌ها بوجود آمده. مصداق آن هم از یک سو مسیحیانی است که مثلا ذن تمرين می کنند. چنین تلفیقی در حوزه‌های فرهنگی دیگر هم اتفاق افتاده که مثال آن صحیونیستهای مسیحی است. و البته این تلفیق به حوزه دین محدود نشده و در حوزه فرهنگ و تمدن و هنر هم اتفاق افتاده است.
بنابراین یک دلیل ازدیاد فرقه‌ها، وقوع «ازدواج و پیوند تمدنها» است. از این نزدیکی، محصولات ترکیبی متعددی بوجود می آید. اگر فرقه‌ها را تجزیه وتحلیل كنيم فرقه‌هایی که در طی چند دهه اخیر بوجود آمده اند می توانیم بنیادهایی از ادیان مختلف یا حتی ادیانی که همدیگر را رد می کنند در آنها بازیابی کنیم. بطور مثال اکنکار تلفیقی است از مسیحیت، هندوییزم، ذن و بودیسم. ساینتولوژی هم ترکیبی است از آموزه‌های مختلف ادیان. فرقه‌های خیلی جدیدتر از این موارد هم به همین صورت اند...
از ديد کسانی که از جنبۀ پیش بینی‌ها نگاه می کنند، علت اصلي صرفا در ویژگی زمان ماست. تعبیر این افراد که به پیشگویی‌های آخرالزمانی عقیده دارند این است که ویژگی این زمان باعث ظهور فرقه‌های متعدد شده است. اينها مي‌گويند وقتی که این آشفتگی به اوج خودش می رسد، ورق بر می گردد و یگانگی رخ می دهد.
 آنها بنا بر اقوالی که در اختیار دارند، یکی از ویژگیهای آخرزمان و از علائم ظهور را زیاد شدن فرقه‌ها می دانند. بنابر این نظر، فرقه‌ها و انشعابات باید به حداکثر فزونی شان برسند چون در گام بعد از آن قرار است توحید و یگانگی برقرار شود. این قرینه همان طرز فکر است که می گوید تا دنیا پر از ظلم و ستم نشود ظهور عدالت رخ نمی دهد. در اینجا هم اینطور عقیده دارند که تا جهان پر از فرقه‌ها نشود آن توحید و یگانگی مستقر نمی شود. هر چیزی که از حد خودش گذشت به عکس خودش بازمی گردد.
یک جنبه دیگر پدیده افزایش فرقه‌ها، ممكن است مربوط به نوعي از استعمار فوق مدرن باشد. این نظریه آمریکا را مسبب این افزایش عمده فرقه‌ها می بیند که از طریق فرقه‌ها سعی در تسخیر جهان و حرکت جهان به سمت یک قطبی شدن دارند. بنابراين نظر، آمریکا سعی دارد به پشتوانه غلبه فرهنگی و در واقع ارتشهای فرهنگی اي که در اختیار دارد، جهان را از طریق این پدیده‌های نرم افزاری تسخیر کند. اين مطلب را بنده صرفاً بعنوان يك نظريه بيان مي‌كنم و از آن دفاعی ندارم اما در كنار اين ديدگاههاي ديگري را هم مطرح كرده ام حالا اگر بخواهم همه چيز را ازاين منظر تفسير كنم، اين درست نيست، تعصب است و چشم بستن بر واقعيات ديگر ...
نظریات متعددی از این دست وجود دارد اما از بین آنچه بیان شد دو دیدگاه اول بیشتر پاسخگو هستند و فعلا به همین کفایت می کنیم.

5.     باید با فرقه‌ها چکار کرد و با آنها چگونه برخوردی داشت؟ آیا باید آنها را نابود کرد. شما چه روشی را پیشنهاد میکنید؟
درباره راهکارهای برخورد با فرقه‌ها یک حوزه از مینیمم تا ماکزیمم وجود دارد. از بدترین راه حلها تا بهترین‌ها را برای برخورد با یک پدیده اجتماعی می توانیم فهرست کنیم...
اول باید دید که با این پدیده در چه مختصاتی می خواهی برخورد کنی. با توجه به این مساله جواب متفاوت است. دوم اینکه باید ببینی که راه حلهای تو اصلا امکان وقوع دارند؟ یعنی قبل از اینکه تصمیم به انجام بگیری، ببینی آن راه حل واقعاً عملي است يا خير. مثلا آیا نابودی یک فرقه ممکن است؟ آیا می شود یک فرقه را واقعاً نابود کرد؟ گاهي فرقه یک اندیشه است و یک اندیشه را نمی شود نابود کرد. غالباً یک فرقه یک آدم یا چند نفر نیستند...
مسیحیت در ابتدای خود کمتر از دوازده نفر بوده و الان بیشتر از دو ميليارد نفر است. مذهب شیعه بعد از امام حسین(ع) کمتر از ده نفر بوده که الان بیش از دویست میلیون نفرند. اینها هم یک جريان اندیشه اي بودند ... اما ارتباطي با اين بحث فرقه ندارند... درست است که می گوییم فرقه یک تفکر بسته است اما در هر حال یک فکر است و فکر یک سری ویژگیها دارد مثلا اینکه همان حالت وسوسه انگیز را دارد. یعنی توأم با ممنوعیت، جذاب تر می شود.
یکسری از فرقه‌ها که بنیانگذاران مدبری داشتند از این شیوه استفاده کردند و عملا خودشان را ممنوع و محدود می کردند بخاطر اینکه دچار تولد و زایش بعدی شوند. بنابراین باید ببینیم آیا اساساً نابودی یک فرقه ممکن است؟ از لحاظ تئوری بررسی کنیم، از نظر روانشناسی ببینیم، از نظر ویژگیهای فرقه مشاهده کنیم، از نظر تاریخی نگاه کنیم و ببینیم آیه به لحاظ تاریخی تابحال چنین اتفاقی افتاده است؟ در تاریخ همیشه اینطور بوده که وقتی یک فرقه مخالف با جریان عقیدتی حاکم بوجود آمده، عقيدۀ حاكم سعی داشته آن را نابود کند. اما حداقل ما نمونه ای را سراغ نداریم که نابود شده باشد. بلکه یک فرقه هر قدر قربانی بیشتری داده، بعداً زایش‌های بزرگتری برایش رخ داده. مسیحیت و اسلام به عنوان یک دین و بعنوان یک پدیده اجتماعی (نه فرقه) این موضوع درباره شان صدق می کرد. یعنی هر قدر سرکوب بیشتری شده از آن طرف آشکاری بیشتری داشته اند.
بنابراین نابودی فرقه‌ها و اديان راهی بسیار سخت افزاری و کلنگ آساست. اما سئوال این است که آیا با اره یا کلنگ میتوان جلوی باد را گرفت؟ مثلا برخورد جاهلیت با دين مبين اسلام از سنخ همین برخورد کلنگی بود. آنها را دستگیر میکردند، شکنجه می دادند، کتک می زدند، تخریب می کردند اما نتیجه اش در نهایت گسترش و پیروزی دین اسلام شد. برخورد با مسیحیت هم همین بود و نتیجه اش هم همان دین مسیحیت شد. یهود و اکثر ادیان و مذاهب دیگر هم در شکل گیری خود، شاهد سرکوب، زور، شکنجه و قربانی بودند و این، حداقل یکی از عوامل اصلی استقرار و گسترش جهانی آنها بود ...  
[ شايد اين نظر، که مربوط به یکی از کارشناسان برجستة فرقه شناسی است، درست باشد كه يكي ازكساني كه در شكل گيري فرقۀ بهائيت نقش داشت اميركبير بود. اعدام و تبعيد و تخريب روساي آنها، طبق اصول الگوشناسي جهاني، كمك فراواني به شكل گيري فرقۀ بهائيت داشت ]
اكثر فرَق این مراحل را طی کردند. در عوض ما در تاریخ، فرقه‌های زیادی را داشتیم که با این برخورد كوبنده و سخت افزاري مواجه نشدند و در مدت کوتاهی هم از بین رفتند. انگار برای مردم اهمیتی نداشتند. یا اگر در نفس خود مهم و با اهمیت بودند، به دلیل حساس نشدن موضوع، مردم با آنها کاری نداشتند. در حال حاضر هم چنین مواردی کم نیست. مثلا فرقه ای در خوزستان داریم بنام منداییان که بر اساس تعلیمات یک پیامبر یعنی حضرت یحیی (ع) استوار است، اما اصلا صحبتی از آنها در دنیا نیست. آنها در نفس خود دارای اهمیت و ارزش اند و آموزه‌های خوبی دارند، اما چون در بارة آنها ایجاد حساسیت نشده، آنطور که از پتانسیل آنها انتظار می رود، مطرح نیستند. اگر بخواهیم مقایسه کنیم می بینیم که این مكتب با وجودي كه رکنی مانند حضرت یحیی (ع) را داشته که پیامبر الهی است و پشتوانه اش کتاب مقدس تا زمان حضرت یحیی (ع) است، اینقدر محدود و ناشناس است، اما فلان فرقه که رکنش یک فرد عادی بوده الان تبدیل شده به یک فرقه با چندین میلیون پیرو.
چرا اینطور است؟ چون اینها دچار آن برخورد نشده اند و قربانی نداده اند. جریانی که قربانی بدهد دچار زایش می شود، ریشه می گیرد و مستحکم می شود.
جریانی که مورد تهاجم قرار گرفت قوی می شود. چون روشهای مبارزه را یاد می گیرد. این برخورد کلنگی مثل تیشه ایست که به ریشه خودِ ضربه زننده می خورد. کافی است از یک فرقه یک کتاب، یک تعلیم يا یک اندیشه باقی بماند. همین برای تولد مجددش کفایت میکند.
این بدترین روش ممکن بود و از این تا بالا یعنی عالی ترین روش برخورد با فرقه‌ها، روشهای متعددی وجود دارد. چند نوع روش در دنیا برای برخورد با فرقه‌ها وجود دارد. مثل روشهای امنیتی، روشهای فرهنگی، شیوه‌های طبیعی، تاریخ گرا، اقتصادی، نظامی، دینی و مردمی.
روشهای امنیتی شايد در كوتات مدت تا اندازه اي موفق باشند اما در بلند مدت، جهش‌هاي بعدي و سرطاني فرقه‌ها را باعث مي‌شوند.
مثلا یک مدل امنیتی اعتقاد دارد که باید رهبر یک فرقه و مراکز ثقل آن فرقه را به کنترل در آورد و در اینصورت میتوان سکان کل فرقه را بدست گرفت و فرقه را به هر سمتی که میخواهند هدایت کنند. اما این روش موفقی نمی تواند باشد. چون یک شخص را می توان با چارچوبهایی به کنترل درآورد اما یک اندیشه را نمی شود کنترل کرد. و هیچکس اینقدر قدرت تسخیر ندارد که بتواند اندیشه‌های دیگران را تسخیر کند که فقط در مسیری که او می خواهد فکر کند و به چیز دیگری فکر نکند...
زمانی که موضوع برخورد با فرقه‌ها در آمریکا شروع شد، یکی از مدل‌های دستگاه امنیتی آمریکا همین بود که سعی میکرد مراکز ثقل فرقه‌ها را کنترل کند. که البته اولین مرکز ثقل رهبریت فرقه است. یا روی نقاط کلیدی دیگر مثل اقتصاد فرقه و شاهرگ‌های اقتصادی آن كار كند. اما موفق نبودند و منجر به ایجاد انشعاب در فرقه‌ها شدند. یک فرقه را تبدیل به فرق مختلفی کردند.
رویکردهایی که در این زمینه میتواند باشد یا عمل شده متعدد است . یا رویکردهایی که به نظر ما هنوز امتحان هم نشده اند...
زمانی آمریکا توسط فرقه‌ها فتح شد در حالیکه حواسش به این مسئله نبود. مثلا یکدفعه ویوکاناندا به آمریکا آمد و صحبت کرد. و بعد بقیه مثل یوگاناندا و ماهاریشی آمدند... در نتيجه آمریکا از این نظر در حال فتح شدن بود. اینها سرنشینان کشتی کریستف کلمب فرهنگی و معنوی بودند که آمدند و با اندیشه شان آمریکا را فتح کردند.
در این اوضاع دستگاههای فرهنگی و امنیتی آمریکا فکر کردند که در برابر این پدیده چکار باید بکنند. در حالیکه این پدیده‌های فرهنگی آنقدر قوی بودند که حتی در کاخ سفید هم نفوذ کرده بودند...
مثلا متوجه میشدند که معاون رییس جمهور به مدیتیشن گرایش دارد یا یوگا انجام می دهد. همین حالا هم اکثر شخصیتهای سیاسی آمریکا یوگا انجام می دهند...
متولیان این موضوع آمدند و بعنوان یک روش، در برابر تز فرقه‌ها، آنتی تز به وجود آوردند. آنها بجای قلع و قمع کردن فرقه‌ها آمدند پدیده‌های تهاجمی بوجود آوردند. بجای اینکه دفاع کنند، به حمله دست زدند. جريان‌هاي مسيحي رشدي پرسرعت به خود گرفتند. بعد به امریکا بسنده نکردند بلکه حتی به هند و چین (...) هم رفتند... این یک روش بود یعنی بوجود آوردن آنتی تز این فرقه‌ها. وقتی بخواهی از این نگاه تحلیل کنی (و فقط با این نگاه) ممکن است به این تحلیل برسی که آمریکا دربرابر جریانی مانند یوگا، جریانی مانند ... را بوجود آورد. طبق تحقیقات چند ساله ای که دوستان ما در مرکز تحقیقات راهبردی فرقه‌های مذهبی و جنبش‌های معنوی داشتند، همة این روش‌ها را با کار تحقیقاتی شبانه روزی، تخصصی و چند ساله جمع بندی و طبقه بندی کردند. هر کدام از این روش‌ها، مدل‌ها و فرمول‌های مختلفی دارد. مثلاً در روش‌های امنیتی، روش سازمان سیا برای برخورد با فرقه‌ها غالباً تابع هشت مدل مشخص بوده است اما روش دستگاه اطلاعاتی کشورهای عربی یا روسیه یا حتی کشورهای غربی، فرمول‌های دیگری دارد. در افغانستان طالبانی شیوة برخورد نظامی بود. در چین مائوئیستی یا برمة کنونی هم روش، نظامی است. الگوهای برخوردی ژاپن و آسیای جنوب شرقی در برخورد با فرقه‌ها و جنبش‌های معنوی غالباً بر حسب مدل‌های اقتصادی است نه امنیتی و نظامی. عرب‌ها و بخصوص وهابیون از روش‌های دینی بهره می گیرند...
بعد از چند تجربة ناموفق و تلاش شکست خورده، آمریکایی‌ها مدل‌های خود را تغییر دادند. روش کار را هم عوض کردند. تئوری‌های مبنایی هم دگرگون شد. وقتی که دیدند نتیجة کارشان تولد فرقه‌های جدید شده، کل کار و مدل‌ها را عوض کردند. فرمول‌ها را ترکیب کردند و روش‌های جدید بدست آوردند. این بار، آنها همۀ روشها را با هم در نظر مي‌گرفتند. نمی آمدند با یک فرقه در کلیشه ای از قبل تعیین شده برخورد کنند. بلکه اول مساله را مطالعه میکردند، روشهای متناسب با آن را انتخاب كرده و بهترين روشها را اعمال میکردند.
مثلا با هیپی‌ها يك طور رفتار کردند. آنها را بایکوت کردند. چرا که دیدند آنها قابلیت بایکوت شدن را دارند. هیپی‌ها و زمینه اجتماعی آنها را بررسی کردند. ديدند مردم درباره اینها چه افکاری دارند. بعد بر نقاظ ضربه پذیر همان افکار تاکید کردند. مثلا هیپی‌ها کثیف بودند و همه هم قبول داشتند که کثیفند. آنها آمدند این کثیفی را یا آزادی جنسی آنها را بصورت تشدید یافته ای در جامعه منعکس کردند. با دست گذاشتن روی این نقاط ضعف، هیپی‌ها را بایکوت کردند. اما مثلا با یوگی‌ها اینکار را انجام ندادند چون خودشان بي آبرو می شدند. آنها برنامه و روش را هوشمندانه و بنا بر مورد، تنظیم و طراحی میکردند.
در روش دیگری سعی میکردند فرقه‌ها را جهت دهی کنند. مثلا یوگا را مسیحی میکردند. اگر خیلی از اساتید هندی و تعلیماتشان رامطالعه کنید متوجه این می شوید که بطرز مرموزی همه اساتیدی که از هند به آمریکا آمدند از جمله ویوکاناندا، یوگاناندا و راجنیش و ديگران، همه از مسیح و مسیحیت حرف می زنند و به نوعی آن را تبلیغ می کنند. البته این پدیده مرموز را از دو زاویه می شود بررسی کرد. یکی از زاویه یک نوع تهاجم مستتر یا در زاویه مقابلش، نوعی استحاله که بر آنها صورت گرفته است.
روش دیگر اینکه خود دستگاه امنیتی آمریکا دست به ایجاد انشعاب در فرقه‌ها زد. عمدا آنها را خورد کردند تا از قدرتشان کم کند.[9] و بعد پیامد دیگرش این بود که تضادها و تناقض‌های بین آنها بخش زیادی از انرژی آنها را میگرفت و مانع رشد بیشترشان میشد. آن انرژی که باید صرف گسترش تفکرات جدید و حل نیازهای جدید می شد، صرف حل اختلافات شد.
مدل دیگر، توطئه (تله گذاری) بود. مثلا درباره فرقه جونزتاون که اعضای آن در کالیفرنیا خودکشی دسته جمعی کردند، بعضی از مفسرین عقیده داشتند که این واقعه طراحی سازمان سیا بود. برای اینکه بتواند به پدیده فرقه‌ها در آمریکا هر چه راحت تر بتازد. در این باره یک فیلم شبه مستند هم ساختند.
اما یکی از قویترین مدل‌های نرم افزاری این است که ما بیاییم و آن جریان تفکری مورد نظر خودمان را هر چه جذابتر ارائه بدهیم. وقتی آن را خیلی جذاب ارائه بدهیم تمام جریانهای دیگر رنگ می‌بازند. مثلا در ایران بهترین راه برخورد با فرقه این است که اسلام و قرآن شناخته شود. وقتی اسلام و قرآن شناخته شوند دیگر احتیاجی به جنگیدن با فرقه‌ها نیست چون ديگر فرقه‌ها وجود ندارند كه نيازي به جنگيدن با آنها باشد. اگر جذابيتها و و زيبايي‌هاي اسلام و قرآن به مردم نشان داده شود، اگر انديشه‌هاي نوراني اسلام با همان كيفيت نوراني شناخته شوند، اگر كارايي و كارامدي راه حل‌هاي قرآني محسوس و ملموس شوند و از حد شعار (كه شعار خالي خودش دافع است) خارج شوند، اگر جواهرات آسماني قرآن در دسترس مردم قرار گيرد و آن را تجربه كنند، انديشه‌هاي باطل يا جريانات موازي، خودبخود محو مي‌شوند ...  
... باید دید که با داشتن این راههای مختلف (که خیلی از آنها در این صحبت گفته نشد) درباره چه پدیده ای، در کدام شرایط، کدام مکان و کدام زمان می خواهیم استفاده کنیم. این عنصری تعیین کننده است. لازم است که مساله را بدقت بشناسی و راه حل مناسب را مشخص کنی.
یک وقت مناسب این است که با یک فرقه بحث و مناظره انجام شود. بعضی وقتها یک مناظره راه حل است اما گاهی اوقات هم مناظره ممکن است به تقویت یک فرقه منجر شود. ولي یک وقتی هم میتواند یک فرقه را از كار بيندازد.
مثلاً فرقۀ انحرافی ...، چون از نظر فکری بنیاد قدرتمندی ندارد بسادگی قابل نابود شدن است. زیرا به لحاظ نظریه‌های بنیادی، اعتبار چندانی ندارد. بیشتر یکسری توهمات است... بنابراین بعضی از فرقه‌ها را با یک برخورد آگاهی میتوان از كار انداخت ...

6.     شرایط فرقه‌ها در ایران چیست و آینده آنها چیست و درباره شان چه باید کرد؟
پدیده‌های اجتماعی ایران دارای یک مخرج مشترک و یکسری ویژگیهای مشابه و منحصر بفرد اند ...
مثلا ما در ایران فساد مخفی (زیرزمینی) داریم . می توان گفت که این جامعه یک جامعه دو لایه است. و همه جوامعی که در آنها برخورد با پدیده‌های اجتماعی با زور و خشونت انجام میشود به این حالت دو لایه دچار میشوند: روزمینی و زیرزمینی.
حالت روزمینی همان چیزی که بطورمعمول منعکس می شود. از پدیده زیرزمینی شدن خیلی‌ها مطلعند شاید حدود نود درصد مردم از آن باخبر باشند. مثلا درباره رشوه گزارش می دهند که وضعیت خوب است و چنین پدیده ای کنترل شده یا کمیاب شده است اما در عمل هر جایی که میروی رشوه نقش دارد. در ادارات، خیابان و حتی مغازه‌ها این رشوه وجود دارد. حتي گاهي برای گرفتن نان يا شیر باید به نوعی رشوه بدهی مثلا باید یک چیزی را زیاد بخری تا آن شیری را قاعدتا باید به تو بعنوان سهمیه بفروشد، به تو بدهد. همین موضوع درباره فساد هم وجود دارد و عین آن درباره فرقه‌ها هم وجود دارد.
ما در سالهای گذشته مرکز راهبردي بررسی فرقه‌ها و جريانهاي معنوي و مذهبي را داشتیم که خیلی هم قوی کار می کردند بطوریکه همه فرقه‌های مذهبی و جنبش‌های معنوی ایران و جهان را تا اعماق آنها رصد و مشاهده می کردند و در برنامه تحقیقی، مطالعاتی خود داشتند. از همه چیز این حوزه تقریبا باخبر بودند ... چیزی که دستگاه ... مسئول می داند از نظر ما یک پنجم تا یک چهارم واقعیت است.
از نظر تکثر فرقه‌ها در ایران اگر بخواهیم ریز حساب کنیم بالای چهارصد فرقه وجود دارد. ولی دستگاه ... مي‌گويد اين رقم كمتر از 60 عدد است ... آنها مثلاً از طیفی به نام فرقه‌های اسرارگرا که ماهیتشان با ناشناخته بودن پیوند دارد و تعداد قابل توجهی از آنها در ایران فعال اند، اطلاع ندارند. با جریانهای مادر به نظر ما، حتی در حد اسم آنها هم آشنایی ندارند ...
باید در روشها تجدید نظر کرد. باید دید الگوهای موفق در این زمینه چطور عمل کرده اند. مثلا غربي‌ها و آمريكايي‌ها چطور عمل کرده اند. چون آنها در خیلی از زمینه‌ها و از جمله در زمینه برخورد با پدیده‌های اجتماعی پیشرفته ترند. خصوصا آمریکایی‌ها در این زمینه چه از نظر مطالعات امنیتی و مطالعات فرهنگی پیشرو هستند. ايران بايد از نتايج تحقيقات غربي‌ها و آمريكايي‌ها استفاده كند همانطور كه در زمينه‌هاي ديگر استفاده كرده است ...
فساد آنجا قابل ارزیابی و اندازه گیری است بنابراین قابل شناخت و در زمان ضرورت قابل کنترل است. درست است که آنها فساد دارند اما ویژگی فسادشان این است که روزمینی است و معلوم است که فسادش چیست و کجاست. باید دید مهار کنندگان این سیل چه کسانی هستند و متد و مدل آنها چیست. بعضی از لیدرهای امنیتی با این تئوری حرکت می کنند که همه چیز آمار دارد و این به شناخت واقعیت شرایط کمک مهمی می کند. از این نظر در اینجا هیچ چیزی معلوم نیست. اوضاع مثل همان کوه یخی است که نوک آن کمی از آب بیرون است اما وقتی بررسی میکنی می بینی که عمده آن زیر آب است ...
نکته مهم دیگر این است که برای موفقیت در برخورد با فرقه‌ها چاره ای جز اتخاذ روش دینامیک نیست. یعنی به تناسب هر موردی و با استفاده از الگوهای موفق، باید راه حل مناسب را طراحی کرد...

7.     آیا میشود از فرقه‌ها کاراییهای مثبتی گرفت؟
اگر یک جنبش اجتماعی نوین را مانند یک سیل تصور کنیم، اگر همین سیل به خوبی هدایت شود مي‌تواند به یک رودخانه وصل شود و به دريا بريزد يا آنكه از آب آن در كشاورزي استفاده كرد. اگر مسیل داشته باشیم و سيل را بتوانیم وارد مجرایش کنیم می توانیم کارایی‌های فراوانی از آن بگیریم. سد بسازیم. برق بگیریم و آبادانی بوجود آوریم.
باید دید مهارکنندگان این سیل چه کسانی هستند و متد و مدل آنها چیست. لیدر این جریان مهار کیست. بعضی از لیدرهای امنیتی با این تئوری حرکت می کنند که با فرقه می توان فرقه‌های دیگر را نابود کرد و همینطور میتوان به پدیده تهاجم فرهنگی جواب داد یا دست به یک تهاجم فرهنگی کنشی یا واکنشی زد. با فرقه میتوان یک پدافند فرهنگی درست کرد. اما بستگی دارد که چه کسی این سئوال را مطرح میکند ...
آن مثال سیل و رودخانه، حالت معمول یک جریان اجتماعی است. جریانی مثل رپ یک سیل است، آمریکا از این جریان میلیاردها دلار سود بدست آورده طوری که بخشی از اقتصاد آمریکا را دگرگون کرده است. مثلا کارخانه‌های لباس و کفشی که بوجود آمد و بعد استفاده‌های اقتصادی که در پی داشت. اگر چه ممکن است استدلال کنیم که این موارد تعارضات ایدئولوژیک دارند اما بعنوان یک مثال به این معنا هستند که قابلیت استفاده از این جریانها وجود دارد.
بعضی از پدیده‌های بزرگ اجتماعی مثل نهنگ هستند. در زمانهای قدیم میگفتند نهنگ‌ها را باید بکشیم تا دریا دریا شود. بعدها دریاشناسان و اقیانوس شناسان گفتند که اگر نهنگ‌ها نباشند دریا دریا نمیشود و اقیانوس اقیانوس نمیشود. چیزی نمیتواند خلاء اینها را پر کند.
در هند صدها فرقه وجود دارد اما به طرز ماهرانه ای راهبرد میشوند. مثلا ... یکی از بنیادهای صنعت توریسم هند است که میلیاردها دلار برای هند ایجاد میکند. از هر ده نفری که به هند میروند سئوال کنی که برای چه به هند میروند، میبینی یکی دو نفرشان برای دیدن ... به هند میروند.
ضمن اینکه به نوعی پیروان ... در واقع وابستگان فرهنگی هند هستند. بنابراین بعید است که آمریکا زمانی بخواهد به هند حمله کند. در واقع اگر هم بخواهد نمیتواند به هند حمله کند، چون مردم آمریکا ارادت قلبی به هند دارند. طبق یک آمار، بیش از شصت درصد مردم آمریکا وابستگی عاطفی، ذهنی و فکری به هند دارند. این مانند یک سیستم پدافند فرهنگی است . حتی میتوان آن را یک «تک بزرگ فرهنگی» دانست ...
همین درباره چین هم صدق میکند. فرهنگ چین در آمریکا محبوبیت زیادی دارد. مثلا فنگ شوی، یا ورزشهای رزمی آنقدر طرفدار دارد که احتمال حملة آمریکا به چین را تضعیف می کند. بنابراین، این پدیده مثل یک سپر دفاع موشکی از جنس فرهنگی عمل میکند که در آمریکا بوجود آورده‌اند که به نظر ما از آن سپر دفاع موشکی آمریکا قویتر است.
پدیده‌های اجتماعی را میشود جهت داد، کنترل کرد، مهار کرد و از آنها بهره گیری کرد.[10] یا اینکه آنها را به دریای اصلی بازگرداند. آن دریای اصلی یا آن دین مرکزی یا آن فرهنگ و تمدن مرکزی است.

8.     آیا همه جریانهای باطنی فرقه اند و اگر نه با فرقه‌ها چه تفاوتی دارند؟
فرقه یک نام است ؛ مهم تر تعریفی است که از آن میشود. اگر بخواهیم بر اساس تعریف برخی از جامعه شناسان مانند سینگر آن را تعریف کنیم، نود درصد سازمانها، شرکتها، و موسسات و حتی ادارات و نهادها در کشورهای جهان سوم، فرقه محسوب میشوند.
مثلا یک شرکت در ایران را تصور کنیم، عضو آن اگر بخواهد با رییس شرکت مخالفت کند، یا با او بحث کند او را بیرون میکنند. اجازه انتقاد مستقیم از رییس شرکت وجود ندارد و همه اینها بر اساس آن تعریف، مصداق فرقه است.
بنابراین فرقه فقط یک اسم است وگرنه اگر بواقع بخواهیم این پدیده‌ها را دسته بندی کنیم نمیتوانیم به همه آنها فرقه بگوییم.
بطور مثال جریان راجنیش، فرقه نیست چون بنیاد جریان راجنیش بر اساس پوست اندازی اندیشه‌ها است. جریانی مانند راجنیش یا کریشنامورتی، تفکر بسته نیست. بنیاد تعلیمات راجنیش تفکر باز است و اصلا بخاطر شدت تاکیدش در تفکر باز است که مورد تقبیح قرار گرفته. یعنی هیچ حدی را نمی شناسد و از همه چیز عبور می کند و رد می‌شود. نمی‌توانیم به این فرقه بگوییم ؛ این یک جریان است. هیچکس هم در راس آن نیست و ساختاری ندارد. یک جریان اندیشه‌ای؛ و دعوتی است به تفکر آزاد و مشاهده آزاد و خودش هم راسا این دعوت را در حد نسبتا مطلوبی در سخنرانیها و تعلیماتش انجام می دهد، می شکافد و جلو میرود و هیچ ابا و خجالتی ندارد که حتی حرفهای قبلی خودش را پاره کندو جلو برود. از تانترا به مولوی و از مولوی به مسیح (ع) میزند، از آن به ماهاویرا، کریشنا، پیامبر اسلام (ص)، یهود و... به همه جا سر میکشد و این با هیچ تعریف فرقه ای سازگار نیست. نه رهبر دارد نه مرکزیت (فرهنگی) و نه ساختار چندانی و نه منع وجود دارد. در تقسیم بندی ما این فرقه نیست، یک جریان است. یک پدیده اجتماعی پویاست. جریان، یک پدیده تبدیل شونده است. ولی فرقه، ایستاست. مثلا هزار سال هم بگذرد تغییرات تعیین کننده ای در آن بوجود نمی آید. همیشه به همان حالت می ماند.
ما پدیده دیگری داریم که شبه فرقه است. از بعضی جنبه‌ها شبیه فرقه است و از بعضی جنبه‌ها شبیه فرقه نیست. اما شباهتشان از نوعی نیست که قابل چشم پوشی باشد.
مثل جریانی که تفکر آزاد دارد اما رهبر خودکامه ای دارد که آن تفکر آزاد را کانالیزه میکند. مثلا سینگر میگوید ارتش آمریکا فرقه نیست اما ما این راقبول نداریم. ارتش آمریکا یک شبه فرقه است. چون در ارتش آمریکا عملاً و نه ظاهراً اجازه مطالعات مارکسیستی و کمونیستی داده نمیشود، مطالعات اسلام گرا هم ممنوع است. اگر عضوی چنین مطالعه ای بکند او را مواخذه می کنند و طرد می شود. این یعنی حالت فرقه ای دارد و این یعنی تحقیقات ایشان (سینگر) هم مقداری زیر سئوال است.
در ارتش آمریکا رسما تفکر آزاد است ولی سیستم طوری شخص را کانالیزه میکند که تو عملا حق نداری وارد بعضی تفکرات ومطالعات بشوی. خیلی از گروههای شبه نظامی، شبه فرقه‌اند و بعضی‌هایشان هم فرقه اند. چون فرقه‌ها انواع مختلف دارد ...
خیلی از احزاب فرقه‌های سیاسی اند که نشانه شان تفکر بسته، دگم و منجمد و مرتجع است...
بنابراین ما پدیده‌های مختلفی داریم ؛ مثل فرقه، شبه فرقه، جریان‌ها و جنبش‌ها و تعریف آنها با هم متفاوت است. شبه فرقه بین حالت پویایی و ایستایی حرکت می کند. یعنی هم حالت پویایی را دارد و هم حالت ایستایی را دارد که با فرقه همخوانی دارد.
مثلا در ارتش آمریکا هیچوقت جهش اندیشه ای دیده نمی شود، یک رشد و پویایی وجود دارد اما شاهد جهش اندیشه ای در آن نیستیم.
در خیلی از احزاب شاهدیم که مثلا بعد از گذشت شصت سال هنوز تغییری نکرده، از یک سمت دیگر می بینیم که یک پروسه ای از دموکراسی در آن جا حاکم بوده. مثلا مکرراً رهبرشان تغییر کرده یا اعضا مرکزیش عوض شده اند اما مثلا مطالعات و تحقیق آزاد ندارد، خودانتقادی ندارد چون اگر داشت جهش میکرد ولی یک شبه دموکراسی دارد، در نتیجه میتوان آنرا شبه فرقه دانست.
یک جنبش و جریان؛ پویا، تبدیل شونده، قابل جهش، زنده و زاینده است. اگر چه ممکن است این زایندگی یا پویایی مثبت یا منفی باشند که در اینجا کاری به وجه مثبت و یامنفی آن نداریم. مثلا یک پدیده ای مانند هیپی‌ها فرقه نبودند بلکه یک جریان منفی یا نهضت اجتماعی بودند...
پدیده ای به اسم تشکل‌های مردمی هم وجود دارد که با آنهای دیگر متفاوتند و متعادل ترین شان همین ngo‌ها هستند.






[1] مارگارت تالر سينگر ؛ مشهورترین فرقه شناس غربی و طراح نظریة شستشوی مغزی و تعریف امنیتی فرقه ؛ و نويسنده كتاب «فرقه‌ها در ميان ما»
[2] بايد توجه داشت که این تعاریف ارائه شده به شکل هرمی بوده و شامل خیلی چیزها در يك فرقه میشوند.
[3] هـر كـس در دلـش بـه انـدازه دانـه خـردلـى عـصـبـيـت باشد, خداوند در روز قيامت او را با اعراب جاهليت برانگيزد. پيامبر اسلام (ص) . ميزان الحكمه
[4] فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه
[5] به این ترتیب ممکن است پیروان ان به ديدگاههاي درست تر و جالب تري برسند و اين به نفع فرقه نيست.
[6] سورة انبیاء. آیة 93 : « ولي آنها امر [دين‏] خويش را ميان خود قطعه قطعه كردند [و فرقه‏ها شدند، ولي‏] همه آنان به سوي ما باز مي‏گردند.» (ترجمه بهرامپور)
[7] إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا - به راستى كه انسان سخت آزمند [و بى‏تاب] خلق شده است ( سوره معارج ايه 19)
[8] مشابه اين نظر در تعليمات اشو راجنيش (مراقبه ديناميك) ديده ميشود.
[9]  شيوه «تفرقه بينداز و حكومت كن.»
[10] يك قايق فرسوده و از كار افتاده هنوز هم داراي سه هزار ميخ است. ضرب المثل چيني

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

قابل توجه اعضا و همراهان جمعیت ال یاسین

90/11/2
پیغامی به شرح زیر از جانب همسر استاد ایلیا میم رام الله در ارتباط با ارسال هدایا برای ایشان داده شده است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم
هوالحی
با سلام و درود. تاریخی که برای تولد استاد بصورت شایعه ذکر شده است درست نیست. ایشان از دوستان خواستند که در ارتباط با این موضوع و موارد مشابه زحمتی نکشند و هدیه ای ارسال نکنند. این پیغام در گذشته هم تکرار شده است.
با سپاس و تشکر فراوان
پریا ( شباب حسامی)

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

فهرست شیاطین بزرگ! از منظر طالبان مذهبی ایران : اوباما، سارکوزی، دالایی لاما،سازگارا، نوری زاده، ایلیا رام الله


كدام شيطان بزرگ است؟
اِبا (ادارۀ برخورد با اديان)، همفكران اِبا (اِبائيان) و بطور كلي القاعدۀ فرهنگي و طالبان مذهبي، هر كسي را كه مثل آنها فكر نمي‌كند، هر كسي كه با نفرت و بدخواهي نمي‌انديشد، هر كسي كه براي ديگران هم حق حيات و انديشه و آزادي قائل است، هر كسي كه نفرت انگيز و دافع نيست را شيطان و شيطاني مي‌نامند.
در شمارش واژه‌هاي استعمال شده در نشريات طالبان و القاعده‌اي در ايران با يك بررسي ساده متوجه مي‌شويم كه كلمۀ شيطان و شيطاني بطور گسترده و مكرر دربارۀ موارد زير بكار رفته است: 


1.  آمريكا؛ ركورد دار كلمۀ شيطاني و شيطان بزرگ آمريكا است. احتمالاً چند ميليون بار اين كلمه در مجموعۀ اطلاع رساني‌ها و خبررساني‌هاي خبرگزاري‌هايي كه طالباني فكر مي‌كنند و از دار و دسته طالبان فرهنگي اِبا هستند، تكرار شده است. 

2.  روساي جمهور آمريكا (با كليد واژه‌هاي شيطان، شيطان صفت، فاسد، شياد، كلاهبردار، حقه باز، دروغگو و...)

3.  روساي جمهور كشورهاي اروپايي كه در مقطعي از زمان انتقاداتي نسبت به ايران داشته‌اند و بيش از همه ساركوزي، رئيس جمهوري فرانسه (با كليد واژه‌هاي شيطان، شيطان صفت، فاسد، شياد، كلاهبردار، حقه باز، دروغگو و...) 

4. همۀ دگرانديشان داخلي و من جمله اصلاح طلبان، طيف ميانه رو، جبهۀ مشاركت و بويژه سعيد حجاريان، دكتر سروش، كديور، اكبر گنجي، علي افشاري، محسن سازگارا

5.  همۀ منتقدين سياستهاي جمهوري اسلامي در خارج از كشور، افرادي مثل دكتر عليرضا نوري زاده

6. از سال 1386 و از زمان شروع برخورد با معلم بزرگ ايليا ميم رام الله واژه‌هاي شيطان بزرگ، شيطان، دروغگو، كلاهبردار، فاسد و شيطاني بيش از همگان به ايليا رام الله و سپس به معلمين معنوي سراسر دنيا، ساي بابا، اُشو راجنيش، كريشنا مورتي، دالايي لاما و... تعلق گرفت. حجم استعمال واژۀ شيطان بزرگ و شيطان (در اينترنت، در احضارهاي ادارۀ برخورد با اديان و در محافل مذهبي و فرهنگي طالباني وابسته به القاعدۀ فرهنگي و اخيراً در برنامه‌ها و ميزگردهاي تلويزيوني شبانه) دربارۀ ايليا رام الله به حدي بود كه احتمالاً اين واژه (شيطان بزرگ) به تناسب برش زماني و مكاني، بعد از عيسي مسيح (ع) (كه توسط روحانيون تندروي يهود، نسبت به ايشان بيان مي‌شد) دربارۀ ايليا رام الله بكار رفته است.
حالا بايد ديد شيطان كدام است؟
آمريكا، اروپا، غرب، روساي جمهوري آمريكا و اروپا، سازمان ملل، (به قول افراطيون يهود) عيساي مسيح، يا به قول بخش امنيتي برخورد با اديان و مذاهب، شيطان و بلكه شيطان بزرگ ايليا رام الله! و يا آنکه يک چوب به دست گرفته و چهره شيطاني و نفاق آلود خودش را در همه مي‌بيند و همه آنها را با همان يک چوب، به يک اسم و يک نسبت و يک جرم، به باد توهين و تخريب گرفته است؟ به راستي چه کسي شيطان است؟

منصورون- فرزندان ایلیا



۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

معرفی مفسدان و شیاطین از قول روحانیت طالبانی! از سروش، گنجی، کدیور تا دالایی دالاما، ایلیا رام الله و پائولو کوئیلو


"مفسدان و شیطان ها"
مدتی است حوزه علمیه قم طی برگزاری چند نمایشگاه بین المللی (نمایشگاه قرآن، رسانه های دیجیتال، جنگ نرم، نمایشگاه دفاع مقدس و ...) از چهره ی به گفته ی خود ، چند شیطان !!! و چند فتنه گر پرده برداری می کند این "شیطان نمایی" یا به اصطلاح افشاگری، درباره بسیاری از شخصیتهای سرشناس سیاسی، روشنفکران، اساتید و بزرگان جریانهای فکری و معنوی و دگر اندیشان صورت گرفته که از جانب طراحان این نمایشگاهها در حوزه علمیه قم القابی همچون "مفسدان سیاسی " ، "منافقان " و "شیاطین " به آنها داده شده است.
بزرگان جنبش سبز، برخی از مبارزان و زندانیان سیاسی ،روشنفکران دینی، رهبران و معلمان معنوی و همچنین شخصیتهای مطرح جهانی از جمله اهداف مورد حمله طراحان این نمایشگاهها هستند.

دیده بان ادیان و مذاهب در راستای افشای این اقدامات توهین آمیز حوزه علمیه اقدام به گردآوری مجموعه گزارشات مستند و تصویری از این نمایشگاهها نموده که ذیلاً بخش اول آن را به انتشار عمومی میرساند।

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

فرقۀ امنيتي


( قسمت اول )

از حدود دهۀ شصت ميلادي ظهور و رشد جنبش‌هاي معنوي كه بيشتر آنها از شرق به سمت غرب و آمريكا آمده بودند، شتابي قدرتمند به خود گرفت و دستگاههاي امنيتي آمريكا و بويژه سازمان اطلاعات مركزي آمريكا، سيا را با سوالات وابهاماتي جديد روبرو ساخت. جنبش‌هاي معنوي و بويژه جنبش‌هايي كه ريشۀ هندوئيسم و بوديسم و نيز تا حد كمتري وابستگي به فرهنگ چيني (مانند ورزشهاي رزمي‌) و ژاپني (مانند ذن) داشتند فرهنگ غربي و آمريكايي را از درون مورد تهاجمي‌كه شايد هم ناخواسته بود قرار دادند. اين ظهور پديده‌هاي اجتماعي جديد و ناشناخته همزمان شد با تولد و گسترش جنبش‌هاي فكري و معنوي ديگر كه ريشه در فرهنگ غربي داشتند. گروههايي مانند بيتل‌ها و هيپي‌ها كه بعد از مدت كوتاهي به موجي جهاني تبديل شدند از اين نمونه‌ها محسوب مي‌شوند. دستگاههاي اطلاعاتي آمريكا و در رأس آن سازمان سيا و پليس آمريكا (اف.بي.آي) غافلگير شده بودند. لازم بود به سرعت براي مهار و كنترل اين جريانات اجتماعي تدابيري اتخاذ شود. يكي از اين تدابير تهاجم متقابل بود. آمريكايي‌ها جريانهايي جديد را راه اندازي و صادر كردند. گزينۀ ديگر تلاش براي مهار جنبش‌هاي معنوي جديد بود كه بلافاصله آغاز شد ...
آخرين گزينۀ مواجه با وضعيت جديد، برخورد مستقيم و پليسي با اين جنبش‌هاي معنوي بود اما اين كار با موانع جديدي روبرو مي‌شد. افكار عمومي‌حاضر نبود چنين برخوردهايي را تحمل كند. سازمانهاي بين المللي ممكن بود وارد ميدان شوند. آزادانديشان و طرفداران واقعي دموكراسي و حقوق بشر ساكت نمي‌نشستند. از طرفي دادستاني آمريكا به همين سادگي وارد عرصه نمي‌شد. در اينجا برنامه ريزان سازمان سيا از يك شيوۀ قديمي‌استفاده كردند. طراحي يك تئوري كاربردي تا از اين طريق بتوانند با جنبش‌هاي معنوي و جريانات فكري نوظهور كه گمان مي‌كردند با اهداف سيا همخواني ندارد و قابل مهار هم نيست، برخورد كنند. براي اين برخورد قضايي يا بايد قوانين جديدي در مجلس تصويب مي‌شد كه كاري پرهزينه و نسبتاً دشوار بود يا آنكه از طريق يك يا چند نظريۀ جديد كه ظاهراً هم از پشتوانۀ تحقيقات برخوردار است، بتوانند اين پديده‌هاي اجتماعي را مورد هجوم قرار دهند. بنابراين سازمان سيا طرحي را به يكي از بازوهاي تحقيقاتي خود واگذار كرد و بر اين اساس چند تيم مختلف با رويكردهاي متفاوت، مأمور تحقيقات جهت دار (كه مي‌بايست به نتايج مورد نظر سيا ختم شود) شدند، هدف تحقيقات صرفاً پديده‌هاي نوظهور معنوي و مذهبي نبود بلكه اين بررسي جهت دار كليۀ جريانها و پديده‌هاي مذهبي را هدف قرار داده بود. در آن زمان هر جريان مذهبي از ديدگاه سيا يك تهديد بالقوه و يك امكان فعاليت تروريستي محسوب مي‌شد. هر مريدي مي‌توانست روزي به يك عنصر نامطلوب امنيتي مبدل شود و هر رهبر مذهبي احتمال داشت در آينده اي نامعلوم از نفوذ خود براي تحقق اهداف ضدآمريكايي هم استفاده كند.
جستجو براي يك نظريۀ زمينه ساز فقط محدودۀ جنبش‌هاي ديني و معنوي نوظهور يا جريانات فرهنگي جديد يا نظام مائوئيستي چين را شامل نمي‌شد بلكه يكي ديگر از اهداف اين تحقيق، كشورهايي بودند كه آمريكا آنها را دشمن بالقوه يا بالفعل خود مي‌دانست و اين شامل همۀ حكومت‌هايي مي‌شد كه در سيستم حكومتي خود متمايل به مذهب بودند يا طبق پيش بيني تحليل گران سيا در آينده متمايل به مذهب مي‌شدند. برخي دولتهاي عربي از جمله سوژه‌هايي بودند كه اين محققان در طول تحقيق خود نيم نگاهي نيز به آنها داشتند. پس از مدت كوتاهي يك نظريۀ كاربردي ارائه مي‌شود: فرقه.
سازمان سيا كليۀ جنبش‌هاي معنوي جديد و حتي بعضي از حكومت‌هاي مذهبي را فرقه مي‌نامد و سپس فرقه را بعنوان يك پديدۀ خطرناك اجتماعي و جهاني تعريف مي‌كند سپس ساير قطعات پازل براي برخورد با جريانهاي مذهبي و معنوي شروع به خودنمايي مي‌كنند. ساير قلم به دستان وابسته به سيا در تخريب فرقه‌ها قلم فرسايي مي‌كنند، رسانه‌هاي آمريكا با اين تصميم امنيتي همگام مي‌شوند و شرايط از جنبه‌هاي مختلف براي برخورد با جنبش‌هاي عمدتاً شرقي كه توانسته بودند تا حد زيادي فرهنگ آمريكايي را تحت تأثير خود قرار دهند، مهيا مي‌شود. كارشناسان وابسته به سيا تعريفي جديد از فرقه ارائه مي‌دهند كه تئوري «فرقه امنيتي» نام دارد. فرقۀ امنيتي اشاره به تعريف امنيتي و در واقع تعريف سازمان سيا از جنبش‌هاي معنوي و ديني عصر جديد است كه در قالب عبارت فرقه عرضه مي‌شود. فرقۀ امنيتي تعريفي است كه سازمان سيا به دليل اقتضائات امنيتي آمريكا، به آمريكا و جهان ارائه داد تا زمينه را براي برخوردهاي بعدي فراهم كند. در آمريكا حداقل هشت محقق بطور موازي در اين زمينه مطالعات و بررسي‌هايي را انجام مي‌دهند كه بيشتر اين افراد طبق اعترافي كه دردهۀ نود يكي از مسئولين امنيتي آمريكا بيان مي‌كند، در راستاي « راهنمايي‌هاي سيا» و با پشتيباني مالي و امكاناتي همان سازمان عمل مي‌كنند.
در ميان محققان آمريكايي افراد مستقلي نيز در زمينۀ جنبش‌هاي معنوي و مذهبي به تحقيق مي‌پردازند كه از آن جمله مي‌توان به ملتون اشاره كرد ملتون كه زمان زيادي را براي شناخت جنبش‌هاي مذهبي و معنوي و پديده‌هاي نوظهور ديني صرف مي‌كند بعنوان يك دانشمند و محقق مستقل، تعريف امنيتي جنبش‌هاي معنوي را كه فرقۀ امنيتي نام دارد، كاملاً رد مي‌كند و اين جنبش‌ها و جريانات را بعنوان يك پديدۀ اجتماعي و جهاني بازشناسي مي‌كند البته ملتون در اين موضع گيري واقع بينانه تنها نيست بلكه تعداد زيادي ازاساتيد دانشگاه و محققان آمريكايي نيز نظرات كم و بيش مشابهي را ابراز مي‌كنند ...
در مقابل اين نظرات مي‌توانم به يكي از بدبينانه ترين و افراطي ترين ديدگاهها در اين باره اشاره كنم كه نزديكي زيادي به فرقۀ امنيتي دارد. مارگارت تالر سينگر[1] در پي تحقيقاتي مشكوك اعلام مي‌كند كه اكثر جنبشهاي معنوي و ديني جديد و بسياري از جريانهاي فكري كه در سطح جامعۀ آمريكا فعاليت دارند، فرقه محسوب مي‌شوند. او همچنين حكومت‌هاي مذهبي را فرقه اعلام مي‌كند. سينگر فرقه را پديده اي با سه ويژگي اصلي و تعدادي ويژگي فرعي معرفي مي‌كند و تعريف سينگر به تحقيقات مشابه مي‌پيوندند و برخوردي گسترده و پليسي با بعضي از اين پديده‌هاي اجتماعي صورت مي‌گيرد اما چند سال بعد اتفاقي عجيب در آمريكا رخ مي‌دهد: انفجار جنبش‌ها و فرقه‌ها ي جديد . بزودي و پس از اين برخوردها آمريكا به مركز تولد هزاران جنبش وفرقۀ جديد مبدل مي‌شود ...
مارگارت تالر سينگر بعنوان يكي از افراد فعال شده در اين عرصه در دهۀ نود به دادگاه فراخوانده و توسط قضات و هيئت منصفه محكوم مي‌شود. يكي از اتهامات سينگر دروغ گويي در بارۀ نتايجي است كه او بعنوان تنايج تحقيقات خود ذكر مي‌كند. طي تحقيقات جديد اعلام مي‌شود كه نظريۀ «شستشوي مغزي» كه سينگر فرقه را پديده اي مبتني بر آن مي‌داند، از نظر علمي‌مردود بوده و بطور كلي فرقه‌ها داراي توانايي و امكانات لازم براي شستشوي مغزي نيستند بلكه اين سرويسهاي بزرگ و مجهز امنيتي هستند كه قادرند از پديدۀ شستشوي مغزي استفاده كنند. طي تحقيقات قاضي فدرال مشخص مي‌شود كه سينگر اين نظريه را از يكي از وابستگان سيا به نام ادوارد‌هانتر كه ظاهراً به كار خبرنگاري اشتغال داشته دريافت نموده است. دادگاه، مطابق نظر كارشناسان، صحت نظريۀ شستشوي مغزي را در ارتباط با فرقه‌ها، و امكان هر گونه پيگيري قضايي اين موضوع را در آمريكا، برعليه عملكرد فرقه‌ها ( با توسل به نظريۀ شستشوي مغزي ) غيرقانوني اعلام مي‌كند.
با گذشت بيش از چهل سال از طرح اين نظريه و بيش از ده سال از مردود اعلام شدن آن، كتاب خانم سينگر كه حاوي نظريۀ اوست توسط برخي از سرويس‌هاي امنيتي كشورهاي اسلامي‌، بعنوان برنامه اي مدون و تئوري مناسب براي سركوب جنبش‌هاي معنوي و مذهبي مورد استفاده قرار مي‌گيرد. غافل از آنكه اين نظريۀ رد شده بيش از همه و در ابتدا بر ساختار و عملكرد كشورهاي مذهبي (و بويژه عربي) بعنوان فرقه تأكيد دارد. سينگر وهمكاران او اثبات مي‌كنند كه حكومت‌هاي مذهبي و ديني در سراسر جهان داراي ويژگي‌هايي هستند كه با ويژگي‌هاي اصلي و فرعي فرقه‌ها تطبيق كامل دارد. 
  
  نويسنده: از اعضاي جمعيت ال‌ياسين
     از شاگردان ايليا «ميم»


[1]  مارگارت تالر سينگر ؛ طراح نظریة شستشوی مغزی و تعریف امنیتی فرقه ؛ و نويسنده كتاب «فرقه‌ها در ميان ما»

۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

نظریه هماهنگی

از طريق يك تئوري بنيادي  مي‌توان به مسائل مختلف انسان پاسخ داد و اتفاقات گوناگون زندگي را تفسير كرد. چنين نظريه‌هاي فراگيري را مي توان نوعي جهان بيني (ثانويه) دانست كه بر پاية  آن‌ها، تبيين بايدها، نبايدها و چگونگي‌ها، در زندگي انسان ميسر مي گردد. بعنوان مثال نظرية  كوانتوم يك فرضية كليدي و اساسي است كه به واسطة  آن پاسخ گويي به بسياري از سؤالات و ابهامات بشر ممكن مي گردد. فهم يك نظريه جامع مي‌تواند روش زندگي و چگونگي روابط انسان را با جهان پيرامون خود تعيين كند و البته تغيير دهد. قبول چنين تئوري‌اي مي تواند بر همة  بينش ها و ذهنيات انسان تأثير گذاشته و كلية  نظرات و رفتار هاي او را تحت تأثير قرار دهد. كارايي ديگر نظرات كليدي مانند نظرية  كوانتوم، نسبيت يا ابر ريسمان ها، محصولاتي عملي است كه بر مبناي آن ها پديد مي‌آيد. به عبارتي انسان بر اساس اين «دكترين»ها مي‌تواند ساختارهايي را بوجود آورد كه محصولات آن با ساختار هاي پيشين بسيار متفاوت است. مثلاً راكتور‌ها و سلاح هاي هسته اي بر اساس نظرية  نسبيت بوجود آمدند يا اكنون نسل جديدي از كامپيوتر هاي جهش يافته و صنايع فوق مدرن مخابراتي با استناد به نظرية  كوانتوم طرح ريزي شده اند. البته ممكن است يك نظريه  الزاماً محصولات تكنولوژيك نداشته باشد يا نتوان با نتيجه گيري مستقيم از آن به چنين محصولاتي رسيد. زيرا تعميم پذيري و دامنة  پاسخگويي دكترين ها ممكن است بسيار متفاوت باشد. مثلاً يك نظريه فلسفي ممكن است تنها به تفكرات فلسفي محدود شود و البته ممكن است يك نظرية  فلسفي چنان قابل تعميم باشد كه همة  ابعاد زندگي انسان را از سيستم حكومتي و شيوة  حكومت داري گرفته تا جزيي ترين مسائل زندگي شخصي تعيين نمايد. بعضي از تئوري هاي سياسي يا معنوي داراي چنين ويژگي فراگيري بوده اند. تئوري هايي مانند كاپيتاليسم، فاشيسم، كمونيسم و ليبراليسم. بعضي از دكترين ها هم با هدفي بسيار محدود و در زاويه ايي از زندگي داراي كاربرد  مي‌باشند مثلاً انواعي از دكترين‌هاي نظامي يا روابط بين الملل يا غيره. اما تئوري هماهنگي. اين يكي از كليدي‌ترين نظريه هاي بنيادي مطرح شده در زمان ما مي‌باشد. علاوه بر اين تئوري كليدي، نظريه هاي اساسي ديگري نيز توسط طراح اين نظريه مطرح شده است كه از جمله مي‌توان به تئوري‌ها و دكترين‌‌هايي‌مانند مهار، هم سويي،  ارتباط متقابل، شعور عامل، الگو هاي بنيادي ( نرم افزار هاي آفرينش )، شاهد فعال و نگاه خلاق را نام برد. اين نظريات كاربرد هاي بسيار وسيعي در تبيين شرايط و وضعيت هاي مختلف زندگي انسان داشته و هر يك از آن ها مانند كتابي زنده و گويا براي حل مسائل انسان عمل مي كنند. از هر يك از نظريات كليدي مي‌توان صدها محصول و روش رفتاري، ذهني، ارتباطي و نيز دهها شيوه هدف يابي و تحقق موفقيت استخراج كرد. بعضي از اين تئوري‌ها طيف تاثيرگذاري بسيار وسيع تري دارند و در همه ابعاد و اجزاي زندگي داراي كارايي  و پاسخگويي هستند. تئوري هماهنگي از جمله اين دكترين هاست. بر اساس نظريه هماهنگي مي‌توان «پاسخي هماهنگ» را براي همة  مسائل بشر معلوم كرد. مطابق اين نظريه، هماهنگي، يكي از اصلي‌ترين قوانين طبيعت و كائنات مي باشد و از مهم ترين عوامل موفقيت در هر كاري محسوب مي شود. بنابراين رعايت هماهنگي در تصميم گيري‌ها و امور مختلف، به هماهنگ زيستي با جهان منجر شده و موفقيت انسان، در امور مختلف، از همين نگاه، معنا مي‌يابد. در واقع نظرية  هماهنگي داراي چند حلقة  به ظاهر مستقل است كه از بهم پيوستن اين حلقه‌ها، حلقه اي بزرگ به نام هماهنگي بوجود مي‌آيد. مطابق اين دكترين نمي توان بطور قطعي و مطلق براي كسي تعيين برنامه كرد. «چيزي كه ممكن است براي يكي خوب باشد، براي ديگري ممكن است بد باشد» زيرا انسان ها (و كلاً موجودات) تحت تأثير شرايط زماني و مكاني قرار دارند. همچنين «چيزي كه ممكن است امروز و در اينجا بد باشد چه بسا فردا يا در جاي ديگر خوب باشد» (1) طبق دكترين هماهنگي نمي توان بطور قطع برنامة  ثابتي را به زندگي يك شخص (...)  تحميل كرد بلكه بهترين تصميم گيري براي يك فرد (...) مي بايست متناسب با شرايط او اتخاذ شود و هماهنگ با آن باشد...اگر بخواهيم بر اساس تئوري هماهنگي واكنش نشان دهيم يا تصميم بگيريم نمي توانيم از قبل اين تصميم و واكنش را معلوم كرده باشيم. بلكه «تعيين بهترين واكنش نيازمند هوشياري و هوشمندي بوده و براي يافتن آن ما ناچار به تحقيق و تفكر هستيم». طبق اصل هماهنگي، ممكن است يك روش مديريتي در فلان كشور درست باشد اما درستي و موفقيت آن در كشور مذكور، به معناي تعميم يافتگي موفق آن نيست. در مقياس كوچك تر، ممكن است يك روش زندگي يا اتخاذ تصميمي خاص در همان زماني كه براي يك نفر خوب است براي شخص ديگري خوب نباشد. يا براي همان شخص در زمان و مكان ديگر خوب محسوب نشود. بهترين سيستم مديريتي براي هر ملت هماهنگ ترين سيستم است نه سيستمي كه الزاماً به عنوان بهترين شناخته شده يا حتي به انگيزه خيرخواهي بر آنان تحميل شده است. حكومت هاي دوران باستان، حكومت هاي كليسايي و امپراطوری­هاي‌ شرق، و حتي اواخر كمونيسم و ليبراليزم همگي در مقاطعي از زمان و براي مخاطبان خود شايد لازم بوده باشند!! اين به معناي خوب و قابل قبول بودن آن‌ها نيست.  براي اينكه معلوم كنيد بهترين شيوة مديريت براي يك مجموعه كدام است اين را نمي‌توانيد في‌البداهه بگوييد. بلكه بايد بدانيد كه براي كدام مجموعه، با چه شرايط، با چه اهداف و انديشه‌هايي و در چه زماني هماهنگ‌ترين شيوة  مديريتي كدام است؟ «جواب يك سؤال واحد براي چند نفر (چند سؤال كنندة  مختلف) ميتواند متعدد باشد». به عبارتي « چه كسي مي‌پرسد و در چه شرايطي مي پرسد، تعيين كنندة جواب است. حتي جواب يك سؤال واحد براي يك انسان هم ممكن است در زمان‌ها و مكان‌هاي مختلف، مختلف باشد. »  تئوري بنيادين هماهنگي به ما مي آموزد كه هر كس خودش است و با ديگري متفاوت است. بنابراين آنچه دربارة او درست است ممكن است دربارة ديگري درست نباشد. اين دربارة  جوامع و كهكشان ها و كل كائنات هم صادق است. همچنين از آن مي آموزيم كه راز ماندگاري و عبور كردن و موفقيت، هماهنگي است. قوي ترين و موفق ترين موجودات طبيعت، آن­هايي هستند كه توانسته‌اند خود را با شرايط ( و تغيير شرايط ) طبيعت هماهنگ و سازگار كنند. از مهم ترين اصول ماندگاري موجودات طبيعت، از ميكروب ها و الكترون ها تا كهكشان ها و كائنات‌، هماهنگي است. هر موجودي كه ناهماهنگ با ميدان و شرايط زندگي خود بود، از ادامة  حيات باز ماند و ماندگارترين ها، هماهنگ ترين ها بودند. قوي‌ترين موجودات ناهماهنگ از بين رفتند و ضعيف­ترين موجودات هماهنگ، به زندگي خود ادامه دادند.
زمين زنده ماند اما برخي از بزرگ‌ترين كهكشان‌ها نابود شدند. دايناسورها فسيل شدند اما حشرات به جا ماندند. سيستم تنفس ماهي هماهنگ با شرايط زير آب است. پرها و ساختار بدن پرندگان متناسب با پرواز است. ساختمان جسمي خزندگان، چهارپايان، كرم ها و حشرات مناسب نوع و شرايط زندگي آن­هاست. حيواناتي كه در استوا زندگي مي‌كنند از هر نظر با شرايط استوا تطبيق يافته اند و آن هايي كه ساكن سرزمين هاي قطبي‌اند نيز همچنين. در طبيعت همه چيز هماهنگ است و همة  موجودات طبيعت هم با شرايط و زمان و مكان زندگي خود هماهنگ اند. طبيعي‌ترين انسان‌ها  آن‌هايي هستند كه با شرايط خود هماهنگ‌اند. تمدن­ها و فرهنگ­ها و مكتب­هاي ناهماهنگ مُردند  زيرا ناهماهنگ بودند. و آن‌ها كه ماندند و زنده ماندند، هماهنگ بودند و با تغيير شرايط هماهنگ شدند. به عكس، هر موجودي كه نتوانسته است خود را با طبيعت و روند تغييرات آن هماهنگ سازد محكوم به شكست و نابودي بوده است. اين دربارة  نسل انسان‌ها، تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و حكومت­هاي مختلف هم صادق است. همة  جهان و تمام زندگي مانند يك حركت موزون عظيم و جمعي است. هركس به شيوة خود حركت مي‌كند اما همه هماهنگ‌اند. آهنگ يكيست و حركت دهنده هم يكيست اما هر كسي آهنگ را آنطور مي شنود كه قادر به دريافت آن است. در اين حركت بزرگ موزون هر كسي كه ناموزون ظاهر شود و وزن آهنگ غالب و يگانه را رعايت نكند، محكوم و مطرود خواهد شد. جنبندگان بي شمارند پس آواهاي دريافت شده و شيوه هاي حركت موزون هم بيشماراند اما همه آن‌ها بايد هماهنگ باشند تا محسوب شوند؛ هماهنگ با آوايي كه مي شنوند؛ هماهنگ با شرايط خود و هماهنگ با آن «يكي». انسان توانست خود را با بسياري از شرايط تطبيق دهد و آموخت تا در ميدان هاي مختلف زندگي‌، متناسب رفتار كند اما حيوانات و گياهان قادر به اين كار نبودند و تنها در ميدان زيستي خود هماهنگ رفتار مي كردند بنابراين انسان به سرور و پادشاه موجودات طبيعت، تبديل شد. در ميان انسان­ها نيز پادشاه حقيقي از همة آن ديگران، هماهنگ تر و همسوتر است... با تبيين نظرية هماهنگي در ابعاد مختلف زندگي انسان، خود بخود دچار تحول عميق و موضع گيري چرخشي مي شويم البته در همة  جوانب زندگي. مطابق دكترين هماهنگي،  بهترين تغذيه، تغذية  هماهنگ است بنابراين هيچ يك از رژيم­هاي غذايي خاص، داراي ارزش و ارجحيت مطلق نسبت با ساير رژيم­ها نيست. ممكن است رژيم لبنيات صرف، براي عده اي مناسب باشد اما اين رژيم براي جمعيتي ديگر نامناسب و مضر به حساب آيد. همچنين بهترين شغل، هماهنگ ترين شغل است. بهترين ازدواج، هماهنگ ترين ازدواج است.

دربارة بهترين شيوة تفكر، بهترين روش مبارزه، بهترين روابط، بهترين هدف و بهترين مشغوليت هم به همين شكل مي توان قضاوت كرد. به طور كلي بهترين شيوة زندگي، هماهنگ زيستي است. تئوری هماهنگي در عين ساده بودن داراي سطوح بسيار ژرف و دامنة  تعميم پذيري بسيار وسيع است. اشاره هايي كه گذشت، في الواقع نگاهي شتابزده و نسبتاً سطحي به نظرية  هماهنگي است كه البته همين نگاه هم عمدتاً برداشت ها و يادداشت‌هايي نقل به مضمون از درس هاي هماهنگي در دورة  الفباي علوم باطني بوده است. قطعاً براي باز كردن ابعاد اين نظريه، مؤلفه هاي آن، پيوند ها و نتايج آن، آنچه گفته شد، حداكثر در حد فتح‌الباب مي‌تواند باشد و نه بيشتر. اما در پايان همين فتح‌الباب بهتر است اين نكته را ناگفته نگذارم كه يكي از اصلي ترين مؤلفه هاي هماهنگي و هماهنگ زيستي نرمي و انعطاف پذيري است و در نقطة  مقابل؛ خودبيني و خود محوري يكي از اركان اصلي ناهماهنگي محسوب مي شود. همچنين لازم است اين مطلب واضح را هم تأكيد كنم كه بنده (نويسنده اين سطور) هيچ نقش خاصي در ارائه نظريه هماهنگي نداشته‌ام و اين نظريه مربوط به استاد بنده است كه آن را از دنباله كتاب تعاليم حق كه هنوز به انتشار نرسيده اقتباس و بازنويسي كردم.
مولف: پِريا (شباب حسامي)؛ با نظر و راهبرد ايليا «ميم» و انعكاس ديدگاه ايشان