«دوست داشتن، خيلي آن چيزي نيست كه تو فكر ميكني. خيلي اسرارآميز است و خيلي از كساني كه در آن بودند هيچ وقت ندانستند در آنند و خيلي از كساني كه درباره آن حرف زدند، فقط حرف زدند. مسيح گفت دوست داشتن خداست. خدا همان عشق است. او هم حرف زد اما تجربهاش را آشكار كرد و حرفي نزد.
دوست داشتن متولد شدن است. رنج كشيدن است رنجي از درد زايمان. تولد دوباره معشوق. رنجي از جهل و خفتگي معشوق و تلاش براي آگاه كردن و بيداري و پروراندن او. رساندن او به آزادي. چشم پوشيدن بخاطر او. رها كردن براي او. بازگشتن به او حتي اگر او در حال گريختن است. دوست داشتن، او را با تمام بديهايش، دوستداشتني يافتن است. رابطه است چون چيزها نميتوانند با هم در ارتباطي عميق باشند مگر آنكه مثل هم باشند و فقط مثلها ميتوانند همديگر را دوست داشته باشند. تنها بازها با بازها و كبوترها با كبوترها بال پريدن دارند. در پرواز باز و كبوتر يا باز و عقاب مرگي ناگهاني و هراسي هميشگي نهفته است. دوست داشتن كشش روح است نه كششهاي نفس و هوس. كشش قلب است نه كوششهاي پوچ و عبث.
دوست داشتن دوست داشتني بودن است چون تنها دوست داشتني قدر دوست داشته شدن را ميداند و تنها اوست كه ميتواند دوست داشته باشد زيرا انسان چيزي را ميتواند به ديگري بدهد كه در خود دارد و اگر ندارد چگونه ببخشد.
دوست داشتن خيرگيست. خيره شدن، خيره ماندن و خيره مردن. در خيرگي يكي در انتظار توست كه همه پاسخها و نيازها و دردهاي توست. دوست داشتن، ديگري را داشتن است بدون زنجير زدن. ديگري را داشتن است در اوج از دست دادن. خوبترينها را براي او خواستن است. حتي اگر خوبترينها، تنها گذاشتن او باشد و حتي اگر واگذاري او به ديگري باشد و حتي اگر مرگ معشوق باشد.
دوست داشتن معامله نيست اما در بين مردم جز اين نيست. نديدن و يافتن است. محاسبه نيست. ديوانهپنداريست. ندانسته خواستن است. تكيه به صورت نيست اتكاء به سيرت است. حبابي گذرا و زود مرگ نيست كه تو را در بر گيرد و زود هنگام تركت كند، قلب تو است كه تو آنرا در بر گرفتهاي اما او بر تو است و تو را با خود خواهد برد.
ميشود آنرا ديد اما وقتي كه رفته است. ميشود جلوي آن را گرفت ولي زماني كه نيامده است. مقاومت در برابر آن ممكن است اما آنگاهي كه نيست.
دوست داشتن پريدن است آنگاه كه توان پريدن از تو پر زده و پرهاي تو را ياراي پريدن نيست. پرواز نكردن است آنگاه كه پرهاي تو آماده باز شدن و باد را در بر گرفتناند.
دوست داشتن خود را گذاشتن است. از خود گذشتن و از خود گذشتن را آموختن.
دوست داشتن يكي را داشتن است و ديگر هيچ چيز نداشتن. با يكي به سر بردن است و سر را براي او بريدن. سرّ را تجربه كردن و به سحر آميختن.
دوست داشتن دوست را داشتن است و به داشتني دوست بدل شدن.
قفس را شكستن است و قفل را گشودن.
دوست داشتن آتش گرفتن است نه آن ناگهان تبهاي هوس آلود. بلكه آن آتش بيشعله و بيدود. آتشي كه هر كه آنرا چشيد از خود رميد و در خود روييد و بر همه چيز خنديد. آتشي كه روح منجمد را روان ميكند قلب سنگي را مذاب و جان خفته را بيتاب. آتشي كه زندگي ميگيرد و زندگي ميدهد اما آنچه ميدهد آن چيزي نيست كه گرفته است. خام را پخته ميكند، پخته را ميسوزاند، سوخته را خاكستر ميكند و خاكستر را به باد ميدهد و در ابر ميباراند. آتشي پر از آرامش و سرشار از تنش. خاموش و پر از جوشش. آتشي كه اگر به تو روي آورد خورشيد را در تو ميآورد. و آنكه خورشيد در او متولد ميشود اوست كه هر لحظه ميميرد. اين بهاي با خورشيد و در خورشيد زيستن است. اما خورشيد نميميرد پس او هميشه به خورشيد زنده است حتي اگر هر روز بميرد.»
استاد ایلیا میم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر