۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

دوست داشتن خیلی آن چیزی نیست که تو فکر می کنی ...




«دوست داشتن، خيلي آن چيزي نيست كه تو فكر مي‏كني. خيلي اسرارآميز است و خيلي از كساني كه در آن بودند هيچ وقت ندانستند در آنند و خيلي از كساني كه درباره آن حرف زدند، فقط حرف زدند. مسيح گفت دوست داشتن خداست. خدا همان عشق است. او هم حرف زد اما تجربه‏اش را آشكار كرد و حرفي نزد.
 دوست داشتن متولد شدن است. رنج كشيدن است رنجي از درد زايمان. تولد دوباره معشوق. رنجي از جهل و خفتگي معشوق و تلاش براي آگاه كردن و بيداري و پروراندن او. رساندن او به آزادي. چشم پوشيدن بخاطر او. رها كردن براي او. بازگشتن به او حتي اگر او در حال گريختن است. دوست داشتن، او را با تمام بدي‏هايش، دوست‏داشتني يافتن است. رابطه است چون چيزها نمي‏توانند با هم در ارتباطي عميق باشند مگر آنكه مثل هم باشند و فقط مثل‏ها مي‏توانند همديگر را دوست داشته باشند. تنها بازها با بازها و كبوترها با كبوترها بال پريدن دارند. در پرواز باز و كبوتر يا باز و عقاب مرگي ناگهاني و هراسي هميشگي نهفته است. دوست داشتن كشش روح است نه كشش‏هاي نفس و هوس. كشش قلب است نه كوشش‏هاي پوچ و عبث.
 دوست داشتن دوست داشتني بودن است چون تنها دوست داشتني قدر دوست داشته شدن را مي‏داند و تنها اوست كه مي‏تواند دوست داشته باشد زيرا انسان چيزي را مي‏تواند به ديگري بدهد كه در خود دارد و اگر ندارد چگونه ببخشد.
 دوست داشتن خيرگيست. خيره شدن، خيره ماندن و خيره مردن. در خيرگي يكي در انتظار توست كه همه پاسخ‏ها و نيازها و دردهاي توست. دوست داشتن، ديگري را داشتن است بدون زنجير زدن. ديگري را داشتن است در اوج از دست دادن. خوبترين‏ها را براي او خواستن است. حتي اگر خوبترين‏ها، تنها گذاشتن او باشد و حتي اگر واگذاري او به ديگري باشد و حتي اگر مرگ معشوق باشد.
دوست داشتن معامله نيست اما در بين مردم جز اين نيست. نديدن و يافتن است. محاسبه نيست. ديوانه‏پنداريست. ندانسته خواستن است. تكيه به صورت نيست اتكاء به سيرت است. حبابي گذرا و زود مرگ نيست كه تو را در بر گيرد و زود هنگام تركت كند، قلب تو است كه تو آنرا در بر گرفته‏اي اما او بر تو است و تو را با خود خواهد برد.
 مي‏شود آنرا ديد اما وقتي كه رفته است. مي‏شود جلوي آن را گرفت ولي زماني كه نيامده است. مقاومت در برابر آن ممكن است اما آنگاهي كه نيست.
دوست داشتن پريدن است آنگاه كه توان پريدن از تو پر زده و پرهاي تو را ياراي پريدن نيست. پرواز نكردن است آنگاه كه پرهاي تو آماده باز شدن و باد را در بر گرفتن‏اند.
 دوست داشتن خود را گذاشتن است. از خود گذشتن و از خود گذشتن را آموختن.
 دوست داشتن يكي را داشتن است و ديگر هيچ چيز نداشتن. با يكي به سر بردن است و سر را براي او بريدن. سرّ را تجربه كردن و به سحر آميختن.
 دوست داشتن دوست را داشتن است و به داشتني دوست بدل شدن.
 قفس را شكستن است و قفل را گشودن.
 دوست داشتن آتش گرفتن است نه آن ناگهان تبهاي هوس آلود. بلكه آن آتش بي‏شعله و بي‏دود. آتشي كه هر كه آنرا چشيد از خود رميد و در خود روييد و بر همه چيز خنديد. آتشي كه روح منجمد را روان مي‏كند قلب سنگي را مذاب و جان خفته را بي‏تاب. آتشي كه زندگي مي‏گيرد و زندگي مي‏دهد اما آنچه مي‏دهد آن چيزي نيست كه گرفته است. خام را پخته مي‏كند، پخته را مي‏سوزاند، سوخته را خاكستر مي‏كند و خاكستر را به باد مي‏دهد و در ابر مي‏باراند. آتشي پر از آرامش و سرشار از تنش. خاموش و پر از جوشش. آتشي كه اگر به تو روي آورد خورشيد را در تو مي‏آورد. و آنكه خورشيد در او متولد مي‏شود اوست كه هر لحظه مي‏ميرد. اين بهاي با خورشيد و در خورشيد زيستن است. اما خورشيد نمي‏ميرد پس او هميشه به خورشيد زنده است حتي اگر هر روز بميرد.»  

 استاد ایلیا میم

هیچ نظری موجود نیست: