۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

متفکر مشاهده گر


متفكر مشاهده ‏گر در برخورد با چيزها سؤال مي ‏كند يعني چه؟ و مفهوم را مي ‏يابد. و اينگونه جريان شناخت باطني در زندگي ‏اش پديدار می گردد. براي يافتن معنا تلاش می كند آنگاه حتي اگر معنا را پيدا نكند معنا او را مي ‏يابد.
شناخت مانند دانه ‏ايست كه پوست آن صورت است و مغز آن معني. او پوسته را می شكند و مغز را می  خورد. به باطن امور توجه می كند و آنرا مي ‏فهمد در اين حال رابطه باطن او با باطن هستي برقرار می شود و جرياني زنده ميان اين دو برقرار می گردد.
با آنچه مواجه می شود گوش می كند، به اعماقش گوش می كند، می فهمد كه چه می خواهد بگويد. به پشت پرده‏هايش نظر می افكند و می بيند او كيست و منظورش چيست؟ به صورتها اكتفا نمی كند و سيرتها را نگاه می كند. از بيرون چيزها می گذرد و به درون چيزها می رود.
اول از مهمترين امور شروع می كند و آنها را به فهم می رساند. از خود و از ضروري‏ ترين ابعاد زندگي ‏اش شروع می كند. از كلام كه اثري تعيين‏كننده بر سرنوشت دارد. از انديشه‏ها و بينش‏هاي بنيادي. از عادات و اعمال و روابط. از قالبي كه در آن است و نقشي كه در اجتماع و خانواده به عهده گرفته است. از آنچه در زندگي ‏اش به كرّات تكرار می شود. اول به سراغ تعيين‏كننده‏ترين عوامل زندگي‏اش می رود. به اصل‏ها می پردازد و فرع‏ها را كنار می گذارد. به حساس‏ ترين امور توجه می كند و مفهوم آنها را می يابد. اين فهم خودبخود اثر خواهد كرد. شايد به آهستگي اما اثر خواهد كرد. شناخت باطني محصولات فراواني دارد و انسان به اين محصولات شديداً نيازمند است.
او بايد جريان فهميدن و نه صرفاً ناميدن را شروع كند. مهم شروع آن است. اصراري بر اين نيست كه حتماً فهميده شود چون حتي اگر كسي راه را برود و نفهمد كه اين بعيد است، جريان تفكر به حركت خود ادامه می دهد و بالاخره فرد را به معني می رساند. و گاهي اين معناست كه بسوي او می آيد و بر او آشكار می گردد. وقتي آن را فهميد بايد خود را به نرمي با آن متناسب كند. مجبور نمی كند بلكه به نرمي هماهنگ می كند. وقتي متوجه شد، توجه ‏اش را كامل‏تر می كند. به فهم ‏اش می افزايد تا در موضوع كامل شود. با كامل شدن آن، عبور او به سرعت رخ می دهد و اقتدارش بر آن به اوج می رسد.
تا فهم‏ اش در موضوع كامل نشده، تا روشني بدون ابهام حاصل نشده قضاوت نمی كند و حكم را صادر نمی كند.
و اگر با وجود كامل نشدن معني، مجبور به قضاوت شد، از حكم قطعي می پرهيزد و به شايد چنين باشد يا قوياً چنين است اكتفا می نمايد.
بدي و باطل را به شدت انكار و محكوم می كند و در اين ترديد ندارد اما بياد دارد كه حق و باطل داراي نشانه‏ هايي معلوم‏اند.
قضاوت و صدور حكم، جريان فهم را متوقف می كند پس خوبتر آنكه هنگامي رخ دهد كه دانايي در موضوع، به تناسب شرايط، كامل شده و اگر لزومي به آن نيست چه بهتر كه حتي در چنين شرايطي هم از آن پرهيز می كند.
هوشياري با درد همراه است، درد زايش و تولد و نه مانند رنج پنهاني كه در ناداني و جهل نهفته شده. پس اگر هوشيار می شود درد پنهان ‏اش آشكار می شود و همين درد است كه او را وادار به حركت و تغيير می كند. هوشياري اجازه نمی دهد در خواب و غفلت بميرد بلكه وقتي كه بيدار می شود و درد را حس می كند، فكر درمان او را در برمی گيرد و به سعي نجات وا می دارد. اين فهم پرده را كنار می زند و زشتي‏ ها و بدي‏ ها را نشان‏اش می دهد. و اگر ديد وضع خيلي خراب است يعني دگرگوني ‏ها آغاز شده. فكر نمی كند كه بد شده است، بلكه بر بدي آگاه شده. اينها بوده حالا بر او آشكار گشته.
سعي می كند بداند اما اصرار نه. و اصرار نمی كند كه در اين زمان حتماً آنچه را كه می خواهد بداند بر او فاش شود. نبايد سخت باشد كه می شكند.
معني لايه لايه است لايه‏هاي نوراني. چون خود معنا نور است. نادر است كه اين نور به يكباره در اوج خود آشكار شود بلكه به تدريج شدت نورانيت را می توان تجربه كرد. پس انتظار ندارد در يك آن، آنچه را كه می خواهد بفهمد.
می گذارد ذهنش در جهت نوريابي فعال باشد. براي اينكار لازم است پيوسته نور را جستجو كرد و آماده آمدنش بود. نمی گذارد ذهنش بخوابد. می تواند آنرا با سؤال هم بيدار نگه دارد.
شايد بعد از مشاهده خود بي‏ اختيار بگويد واي بر من. و اين همان اعتراف است. اگر از آن بيزار باشد و پشيماني و حسرت او را دربرگيرد پس در حال توبه كردن است. و توبه راهيست براي پاك شدن و تطهير گشتن. وقتي عميقاً دانست كه چه می گذرد، در چه وضعي است و كيست، همين دانايي گشاينده است و امكان عبور و خلاصي از اين وضع را فراهم می كند، و او خودبخود به جانب وضع مطلوب پيش می رود. شايد كمي زياد زمان ببرد و شايد زماني كم. اين به اندازه فهم و شدت قصد او وابسته است.
خود رابه زور و فشار مجبور به فهميدن نمی كند بلكه آن فشار و جبر را مشاهده می كند تا از آن بگذرد.
بايد اين تمرين را با حفظ اولويتها با هر چيزي كه با آن مواجه می شود ادامه دهد. بعد از استمرار آن كه به اشباع منجر می شود، اين جريان خودبخود ادامه می يابد. او خودبخود معاني چيزها را می داند و خودبخود باطن امور را می فهمد.
و هر چه ظرفيت او بزرگتر شود، امكان دريافت نور بيشتري فراهم می گردد و به آشكاري آن نور مادر كه سرچشمه همه نورهاست نزديكتر می شود.
و هم آنچه را كه به او گذشته است مرور می كند و معنايش را به نگاه می آورد. مفهوم آنچه امروز و اين هفته و سالها بر او گذشته است را بازمی يابد و روند تخريبها را كاهش می دهد. . .

برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم جلد دوم) – اثر ایلیا میم

مبارزه متفکرانه


اگر مجبور به جنگید، با حداکثر هوشیاری و تدبیر بجنگید. پهلوانان و قهرمانان امروز قدرتشان از نوع هوشمندی و اطلاعات است. پس برای نابودی دشمن همه بررسی ها و برنامه ریزی های لازم را انجام بده. در آشفتگي و شتابزدگي واكنش نشان نده اما دشمن را وادار كن در چنين شرايطي عمل كند. صبور باش اما فرصت را هم از دست نده. روش‌‌ات را هر چه بيشتر بر هوشمندي و تفكر متكي كن تا ابزار فيزيكي. نه قسمت از ده قسمت را به کار تفکری و تعمقی و تدبیرسازی اختصاص بده و همه نتایج تفکر را در یک قسمت آشکار کن. دشمن را زیر نظر بگیر و او را بطور کامل شناسایی کن. همه چیزهای ممکن را درباره او بدان. گذشته و وضعیت کنونی اش را، روابط اش را، نقاط ضعف و قوت اش را، عادات و رفتارهایش را، ویژگی ها و تمایلات و ترس هایش را؛ نه تنها درباره دشمن بلکه درباره وابستگان و دوستان و خانواده دشمن، هر چیزی را که می توانی بدانی، بدان و نیز شناخت‌ات را از دشمن و ميدان مبارزه و خودت تجديد و به روز كن. همه عناصر مبارزه را زير نظر داشته باش و هر تغييري را تحليل كن.قبل از به اجرا درآمدن برنامه ها و اعمال تدابیر، نتایج آنها را پیشاپیش ببین. همه احتمالات را درباره دشمن و قدم بعدي او را در نظر بگير و آماده هر واكنشي باش. دوراندیشی کن. احتمالات مختلف و تدابیر خود را بارها مرور کن. بهترین الگوها و روش های برخورد با یان مسئله خاص را از تجارب و توصیه های تاریخی و شیوه های مبارزان استخراج کن و بهترین و موثرترین و متناسب ترین روش را برای مواجهه با آن انتخاب کن. هماهنگ‌‌ترين شيوه مبارزه را انتخاب كن و براي مبارزه از متناسب ترين شيوه تفكر بهره ببر. همه روش های ممکن را مورد بررسی قرار بده، تجزیه کن و آنگاه انتخاب روش نهایی. نقشه بکش، نقشه هایت را هوشمندانه و دوراندیشانه مرور کن و آنها را آنقدر تغییر بده تا به نقشه نهایی دست یابی. نقشه بکش، نقشه بکش، نقشه بکش و آنگاه حمله کن. برای وارد آوردن ضربه از راههای مختلف برای اینکه از هر راه ممکنی به دشمن ضربه بزنی، برای هزار ضربه، نقشه بکش. نقشه های موازی برای ضربه زدن از راههای موازی. برای هزار بار نابودی دشمن منافق نقشه بکش پس اگر صد بار هم منافق موفق شود که از مرگ بگریزد، مرگ نهصد بار دیگر او را در خود خواهد گرفت. چه بهتر که البته از نقاطی به او ضربه بزنی که انتظارش را ندارد. نقشه ها و افکار دشمن را بخوان و تحلیل کن و اگر می دانی دشمن تو را زیر نظر دارد و نقشه های تو را می خواند پس روش‌‌ها، ‌تاكتيك‌‌ها و نقشه‌‌هايت را مكرراً عوض كن.

برگرفته از درسهای مبارزه ایلیا میم

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

واقعیت بهشت و جهنم


·         بهشت شرايطيست كه هر چه مي‏خواهي برايت محقق مي‏شود و هر چه قصد مي‏كني بهï تحقق مي‏رسد. بهشت در حضور خدا و در نزديكي او ساكن شدن است. بارور شدن دانه‏ هاي نور در روح و بوجود آمدن باغ نوراني اسماء در روح تو است. معناي اصلي بهشت همان خوشبختي و رستگاريست. تقرب و اتصال و اتحاد با خداست. منظور از بهشت همان زندگي مطلوب است كه محقق مي‏شود و الا خوردني و همسر و اين چيزها در اين جهان هم فراوان است. در بهشت به همه نيازهاي تو پاسخ داده مي‏شود و همه آرزوهاي واقعي تو واقع مي‏شوند.

·          بهشت و جهنم در همين دنيا واقع شده و حتي پيش از اين دنيا آغازï شده و تا بعد از اين دنيا نيز ادامه خواهد داشت. بهشت و جهنم اصلي در درون انسان است و كيفيتي در روح بشر است كه در جهان بيروني نيز تجسم دارد. هم اكنون تو در بهشتي يا جهنمي. پس از اين نيز هم.

·          يك وجه جهنم آتش حسرت و پشيماني و محروميت است. آتش مخربي و ويران‏ كننده‏اي كه انسان با انديشه‏ ها و كلام و اعمال خود بوجود مي‏ آورد. حالتي از فشار شديد و تخريب‏ كننده و رنج ويرانگر است كه در روح و روان انسان آشكار مي‏شود و در بيرون نيز انعكاس مي‏ يابد. اين «عذاب آتش» همان خشم و نارضايتي خداوند است از بنده خود كه به صورتهاي مختلفي بر او مي‏ريزد و او را مي‏سوزاند و دوباره مي‏سوزاند و دوباره مي‏سوزاند.

·          اگر عميقاً ببينيد ازï هم‏اكنون مي‏توانيد مشاهده‏گر برخواستن مردگان از قبرها و برپايي قيامت و روز داوري خداوند باشيد.

·          وقتي كه عاشق دور شدن معشوق را از خود مي‏بيند، وقتي كهï ارتباط و پيوند معشوق را با ديگري مي‏بيند و خود را محروم از آن مي‏يابد حال او چگونه است؟ او حاضر است هر دم بميرد و زنده شود اما از اين آتش حسرت و محروميت بيرون بيايد. جهنم اينگونه است.

برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهيسم - جلد دوم)- اثر ایلیا «میم»

۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

مبارز حق جویای خوبترین است


براى يافتن خوبترين انتخاب و بهترين تصميم، قبل از انجام كارها لحظاتى مكث كن و بپرس خوبترين كدام است.
اين با عدم واكنش شتابزده همراه است. واكنش سريع خوب است اما واكنش شتابزده مخرب است. لحظه ‏اى توقف لازم است و پرسيدن.
اكثر انسانها به اولين چيزى كه به ذهنشان مى‏ رسد عمل مى‏كنند يا اينكه حتى چيزى به ذهنشان نمى‏رسد بلكه براساس عادات ريشه‏ دار دست به عمل مى‏ زنند. مبارز حق اين رويه كه يكى از عناصر ايجاد نادانى است را كمتر مى‏ كند و به توقف مى‏ رساند.
او حوزه انتخاب خود را وسيع‏تر مى‏ كند و تنها به اولين فكر كه غالباً هم سطحى و هيجانى و ناپخته است، اكتفا نمى‏ كند. مى‏ توان انديشه‏ هاى بيشترى را به ميدان كشيد و ايده‏ هاى موازى ديگر را هم از نگاه گذراند. او فرصت مى‏ يابد كه بهترين انتخاب ممكن را و نه الزاماً بهترين انتخاب را داشته باشد. به مرور اين حوزه را بازتر مى‏ كند.
مى‏ توان بجاى يك راه حل اوليه و سطحى كه در ابتدا به ذهن مى‏ رسد، راههاى متعدد و بجاى يك روش عادتى، روشهاى گوناگونى را در نظر گرفت و به آنچه از ساير شيوه‏ ها كاملتر است عمل كرد. گاهى انسانها از ميان راههاى بسيار، بدترين را انتخاب مى‏ كند و از اين طريق، بدترين سرنوشتها را براى خود رقم مى‏زند.
آنچه در ابتداى اين كار ضرورت بيشترى دارد جهت‏گيرى ذهن و تغيير و هم‏گرايى جهت‏هاى پراكنده ذهن است. هم اين است كه سؤال‏كننده پيوسته خوبترين را مى‏ خواهد و در جستجوى خوبترين است و استقرار همين موضع امكان خوب بودن و خوب زيستن را عملى‏ تر مى‏ گرداند و او را بيشتر به آن سمت مى‏ برد و خوبى‏ ها را بيشتر به جانب‏اش مى‏ آورد.
اينكار را بيشتر و با موضوعات گوناگونى بايد انجام داد. بعد از مدتى مداومت، ذهن خودبخود آنرا انجام مى‏ دهد. وقتى مبارز حق در آن مستقر شد مى‏ بايست كيفيت آنرا افزايش دهد كه شروع آن به تفسير و تعبيرى است كه از خوب و خوبترين دارد. پس لازم است معنى خوبتر را عميق‏تر درك كرد. ممكن است خوبترِ يكى در برابر خوبتر ديگرى، مقايسه ميان گنج و رنج باشد...
مبارز حق به اندازه‏ اى كه حالا مى‏ داند و مى‏ تواند عمل مى‏ كند و در عمل به خوبترين مطلق‏ گرايى نمى‏ كند. او اصرار ندارد كه حتماً خوبترين و كاملترين نظر ممكن را در آن واحد پيدا كند زيرا كه اين بسيار بعيد است بلكه خوبترينى به او عرضه مى‏ شود كه چه ذهناً و چه عيناً متناسب با آن چيزيست كه او هست و آنچه در او مى‏ گذرد و از او صادر مى‏ شود... خوبترين داراى معانى بسيار و در نهايت يكيست ولى يكى از اولين معانى آن هماهنگ‏ ترين است... 

برگرفته از درسهای مبارزه ایلیا میم

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

اتهام دروغ «فرقه رام الله» به جمعیت ال یاسین و پیمان فتاحی ( ایلیا رام الله )


جمعيت ال‌ياسين هرگز فرقه نبود[1]

ما هرگز فرقه نبوديم و نيستيم. بلكه جمعيت ال‌ياسين، رويكرد و برنامه‌هاي ضد فرقه گرايي داشته است. براي اين واقعيت، حداقل بيست و هفت دليل محكم وجود دارد. تشكل‌هاي مردمي‌ما هرگز فرقه نبودند. اين تشكل‌ها همانند تشكل‌هاي مردمي ‌[تشكل‌هاي غيردولتي؛ NGO] در ديگر نقاط دنيا بودند. در اينجا چون مي‌خواستند ما را، مرا و همۀ ال‌ياسين و الاهيون را متهم كنند و به دنبال يك بهانۀ مشترك و همه گير بودند، بجاي استفاده از عبارت تشكل‌هاي مردمي ‌و غيردولتي [NGO] از كلمۀ فرقه استفاده كردند. شاخه درخت را، شاخ ناميدند. راه را چاه گفتند. دوا را درد خواندند و پرندگان را خزندگان ناميدند تا توجيهي بظاهر موجه براي برخوردهاي قبلي و برنامه‌هاي بعدي، به افكار عمومي‌ارائه شود.
اتهام فرقه به همين سادگي بوجود آمد. همانطور كه يك كوه، چاه نيست و يك چاه نمي‌تواند كوه باشد، جمعيت ال‌ياسين نيز فرقه نبود و يك فرقه هرگز نمي‌تواند چنين جمعيتي باشد و اينجاست كه آن بيست و هفت دليل اقامه مي‌شود. يك جنگل درختان ميوه، خارزار نيست اما اگر كسي بخواهد همۀ جنگل ميوه را به آتش بكشد، براي آنكه زمينه سازي كند، افكار عمومي‌را با خود همراه كند، قانون را هم نظر كند، هر اعتراض يا سؤالي را از قبل خفه كند و بر وجدان و قلب خود سرپوش بگذارد، كافي است از اينجا شروع كند كه بگويد آن جنگل يك خارزار است و همۀ ميوه‌هاي آن سمي‌هستند يا توهم اند و وجود ندارند.
كوه بزرگ و پر از معدن جواهرات و آبهاي شفابخش را مي‌شود نابود كرد و اما اينكار را به اسم پركردن يك چاه خطرناك كه ممكن است جان هر رهگذري را بگيرد، انجام داد. برخي از فرقه‌هاي مسلمان، خون شيعيان را مباح مي‌دانند. اما چون با اين واقعيت مواجه مي‌شوند كه اينها هم مسلمانند فقط يك كار كوچك انجام مي‌دهند. بجاي شيعه مي‌گويند اينها كافر و بدعت گذار هستند و با اين تغيير واژه، زمينه‌هاي لازم را فراهم مي‌كنند. بعضي از قدرتهاي جهاني، مخالفان خود را تروريست و آشوبگر مي‌نامند تا بستر برخورد با آنها را فراهم كنند. بعضي‌ها نزول خوارند اما براي حل مسئله از ابعاد مختلف مي‌گويند اين نزول نيست، بهره و سود است. اين مثال در رفتار آدم‌هاي تحريف گر يا قدرتهاي زورگو فراوان است...
ما فرقه نيستيم به همان دلايلي كه يك كوه نمي‌تواند يك چاه باشد و به همان دلايل كه يك جنگل بزرگ ميوه نمي‌تواند يك خارزار باشد. ممكن است بين كوه با چاه تشابهاتي جزئي وجود داشته باشد و مثلاً در هر دو سنگ يافت شود و هر دو داراي خطراتي باشند؛ يا يك خارزار ممكن است از جنبه‌هاي جزئي شبيه به يك جنگل ميوه باشد اما همۀ چيز‌ها در اين جهان از جهاتي مي‌توانند شبيه هم باشند حتي چيزهايي كه با هم در تضاد ظاهري هستند. ممكن است ما هم در شرايطي شبيه به فرقه شده باشيم همانطور كه ممكن است يك قطعه ابر باران زا شبيه توده اي فشرده از دود باشد كه در واقع دود نيست و باران متراكم است. انسانهاي ظاهراً خوب و بد هم تشابهات فراواني دارند. سازمانهاي مافيايي و سالم شباهتهاي متعددي با هم دارند. ميان آب و آتش هم مي‌توان شباهتهايي يافت. اگر معناي فرقه را معناي مصطلح و عمومي ‌و جهاني آن بگيريم يعني چيزي مانند صدها فرقۀ اسلامي، يهودي يا مسيحي، اين تعريف بطور واضح و صريح دبارۀ ال‌ياسين مردود است. چون اعضاء ال‌ياسين همه دين و مذهب خودشان را داشتند و اين دين و مذهب نه تغييري كرده بود و نه قرار بود در آينده‌هاي دور هم تغيير كند. همين يك سند در كنار اسناد بسيار و ناگفته، براي نگاه به واقعيت كافي است. مثل اينكه مي‌گوييم آنجا جنگل است و خارزار نيست و براي اثبات آن كافي است نگاهي بيندازي و ببيني آنها درختان ميوه اند نه علفهاي هرز و خارهاي خشكيده. يك فرقه به معناي عمومي‌و فراگير آن، پايه‌ها و اركان معلومي‌دارد. هويت فرقه اي مي‌خواهد، يعني اعضاء آن در پاسخ به سؤال من كيستم بايد بگويند مذهب ما آن است. وقتي از كسي مي‌پرسي مذهب تو چيست مي‌گويد شيعۀ دوازده امامي، سني شافعي يا حنبلي يا زيدي يا شيعۀ اسماعيلي يا مي‌گويد مسيحي كاتوليك، پروتستان و ارتدوكس اما اگر در طول بيست سال گذشته از همۀ ال‌ياسين و الاهيون سؤال مي‌شد كه مذهب شما چيست فقط يك جواب داشتند. همان جوابي كه قبل از آن داشتند. اكثراً مي‌گفتند مسلمان و شيعه و كساني هم كه قبلاً مسيحي يا يهودي يا از اديان ديگر بودند همان دين و مذهب را مي‌گفتند. عبارت «فرقۀ رام الله» بعنوان يك هويت و جوابي به اين سؤال، اولين بار از مراكزي شنيده شد كه از مدتها قبل قصد برخورد داشتند و مشخص بود كه اين آغاز يك پروژۀ ويژه تهاجم است. هيچ كس از اين هويت فرقه اي باخبر نبود چون وجود نداشت و براي اولين بار كساني از آن حرف زدند كه مي‌خواستند بر اساس آن، برنامۀ برخورد را سازماندهي كنند. وقتي جمعي هويت فرقه اي معلوم ندارد، اگر به آن بگوييم فرقه، مثل اين است كه بگوييم يك توربين، پروانه ندارد.
... همۀ فرقه‌ها داراي اين ويژگي شاخص هستند.
يك فرقۀ ديني قائل است كه او تنها يا حداقل مهمترين و حقيقي ترين انعكاس و بيان كنندۀ آن دين اصلي و بلكه خود آن است و براي اين ادعا تلاش مي‌كند تا دلايلي را براي خود بيابد. مهمترين اين دلايل، رابطه ويژۀ آن فرقه و بنيانگذار آن با بنيانگذار دين اصلي است. اما در روند تعليماتي كه ما داشتيم هرگز چنين چيزي گفته نشد. نه آشكارا و نه در خفا؛ حتي دشمنان هم كه پيوسته در بارۀ ما شايعه مي‌ساختند و اخبار و واقعيات را تحريف مي‌كردند آنها هم چنين چيزي در بارۀ ما نگفتند و خودم هم به ياد ندارم كه هرگز ميان جمعيت ال‌ياسين و فرد رسول الله (ص) نسبتي قائل شده باشم. اكثر جمعيت ال‌ياسين شيعه هستند و از نظر مذهبي همان مذهب شيعه را داشتند و جز به آن قائل نبودند. هيچ وقت ادعاي ارتباط با پيامبر اسلام (ص) يا ائمه هدي (س) را نكردم. نه در ميان مردم، نه با خودم و نه در زندگي خصوصي. فرقه‌ها عموماً اولين بنيانگذار خود را دومين يا سومين حلقه از مقام مذهبي دين اصلي مي‌دانند اما اين موضوع با روش و تفكرات ما و آنچه تا امروز گذشته است بيگانه بود.
نمي‌توانم بگويم كه مرا به اسم‌هاي مقدس صدا نمي‌زدند، چون مي‌زدند اما اين اسم‌ها اكثراً نسبت مستقيمي‌با دين اسلام يا هر دين ديگري نداشتند. چند نفر بودند كه نامه‌هاي متعددي مي‌نوشتند و در نامه‌هايشان مرا به الفاظ مقدسي كه با دين و مخصوصاً دين اسلام ارتباط داشت صدا مي‌زدند مثلاً مي‌نوشتند بقيه الله. به دوستان مربوطه گفتم به آنها تذكر دهند كه موضوع را تكرار نكنند. اگر لازم شد تذكري مستقيم بدهند يا غير مستقيم. در صحبتهاي حضوري هم عموماً كسي از اين اسامي‌استفاده نمي‌كرد. بعد از چند سال ديديم كه آن افراد، مرتبط با يكي از دستگاههاي امنيتي بودند و در ارتباط با آنها عمل مي‌كردند به همين دليل احتمال داديم كه مجموعۀ رفتارهاي آنها و من جمله همين بكار بردن عبارت بقيه الله و مانند آن كه توسط همين چند نفر [كمتر از بيست نفر] انجام  مي‌شد، جزئي از برنامه‌هايي باشد كه بعداً ابعاد آن آشكارتر شد.
اكثر فرقه‌هاي مذهبي در جهان [همۀ فرقه‌هاي مذهبي از ديدگاه برخي از كارشناسان اديان] مي‌گويند ما برحقيم و ما عين همان دين اصلي هستيم. ما اصل و حقيقي هستيم [بقيه در انحرافند] و دليل حقيقي بودنمان هم اين است كه بنيانگذار ما داراي نزديكترين ارتباط با بنيانگذار دين اوليه است. فرقه‌هاي يهودي و مسيحي و اسلامي‌كم و بيش داراي همين ادعا هستند. ما نه فقط ديگران را رد نمي‌كرديم بلكه به عكس اين اتهام، متهم بوديم. متهم به كثرت گرايي و تنوع خواهي انديشه اي. ما را طرفدار پلوراليزم و ليبراليزم و اشاعه دهندۀ فرهنگ تساهل و تسامح معرفي كرده بودند. ما مي‌گفتيم كه همۀ مكتبها و تفكرات مختلف داراي حق حيات بوده و برخوردار از حقانيت نسبي هستند، و آنها به اين مي‌گفتند تكثرگرايي و تبليغ پلوراليزم. اعضاء ال‌ياسين داراي انواع تفكرات مختلف و متنوع بودند و كسي آنها را از اين كار باز نمي‌داشت. اكثراً شيعه بودند اما از اديان و مذاهب ديگر هم در ال‌ياسين كم نبودند. اعضاء ال‌ياسين در دهها زمينۀ مختلف تحقيق و تفكر مي‌كردند و بعضي از آنها به موضوعات و رشته‌هاي تحقيقي شان تعلق خاطر داشتند. در ميان جمعيت، افراد مرتبط با جريانات فكري ديگري هم بودند و ما هرگز از آنها نخواستيم كه از آن خارج و به ديگري وارد شوند. هرگز آنها را محكوم نكرديم بلكه همه را به تحقيق و يافتن و ديدن دعوت كرديم. يك فرقه اگر صادقانه بگويد كه بقيه هم احتمالاً داراي حقانيت هستند، به حركتي خطرناك دست زده است و حيات خود را در تهديد قرار داده است اما اين چيزي بود كه ما مي‌گفتيم و مي‌نوشتيم و در بارۀ آن گفتگو مي‌شد...

يكي از عناصر اصلي فرقه‌ها كه ركني اساسي محسوب مي‌شود عنصر نفي است. اكثر فرقه‌ها [از نظر بعضي از كارشناسان اديان، همۀ فرقه‌ها در جهان] نياز حياتي به نفي دارند و رد كردن ديگران يكي از تدابير اصلي حفظ و تداوم حيات آنهاست. فرقه‌ها مي‌گويند ديگران باطل اند و ما برحق ايم و اگر هم در مواردي ديگر فرقه‌ها و جريانات را باطل نمي‌دانند، آنها را با وجود اندكي حقانيت، در مجموع منحرف و باطل مي‌دانند. اين ويژگي شاخص اكثر فرقه‌هاست. مي‌گويند راه رستگاري و نجات ما هستيم و بقيه در گمراهي و هلاكت‌اند. اكثر فرقه‌هاي مسيحي، مسلمان، يهودي، هندويي، بودايي، چيني و آفريقايي همين را مي‌گويند. بعضي از آنها تندروي بيشتري دارند و ديگران را چون مانند آنها نيستند، حتي مستحق مرگ مي‌دانند. مانند برخي از فرقه‌هاي مسلمان كه خون شيعيان را مباح و يا بعضي از فرقه‌هاي يهودي كه مرگ فرق و اديان ديگر را واجب مي‌شمارند. فرقه‌ها عموماً بايد ديگران را نفي كنند و صرفاً بر حقانيت خود دست بگذارند. و اين مردود شمردن، فقط محدود به انديشه‌ها و يافته‌هاي ديگري نيست بلكه بزرگان آن انديشه‌ها را تخريب و رد مي‌كنند. مي‌گويند او نانها را بركت نداد و از آسمان ماهي نياورد بلكه او در همدستي با پترس و جان اين صحنه سازي را ترتيب داد زيرا قرار بود بعد از او پتروس جانشينش شود و جان به فرزندخواندگي مريم (ع) درآيد. مي‌گفتند او خود شيطان است چون مي‌تواند ارواح شيطاني را از بدن انسانها خارج كند. يك فرقۀ ضديهود همۀ اتفاقات و مستندات و وقايع اين دين را ساختگي، جعلي و تحريف شده مي‌داند و جزء به جزء آن را توضيح مي‌دهد و بنابراين در اينجا تكليف افراد مركزي يعني حضرت موسي (ع) و مسيحا (ع) روشن است. آنها به دروغگويي، سوء استفاده، چشم بندي، حقه بازي و شيادي متهم اند. مشابه همين اتفاق از جانب عاقلان دورۀ جاهليت كه جاهلان دورۀ عقلانيت هستند براي رسول الله، خاتم الانبياء محمد مصطفي (ص) رخ مي‌دهد و خداوند در قرآن مي‌فرمايد چنين وقايعي براي همۀ انبياء و فرستادگان و منتخبين او اتفاق افتاده است.[2] همين اتفاق در بارۀ خود اسلام و مخصوصاً در بارۀ مذهب شيعه رخ داده است. بدترين اتهامات، تحريف‌ها، دروغ‌ها، فحاشي‌ها و توهين‌ها طي سالهاي بسيار در بارۀ اميرالمومنين علي (ع) رخ داد. آموزه‌هاي شيعه تحريف مي‌شد و برعليه پيشوايان بزرگ شيعه و بويژه امام علي(ع) دروغ‌ها و داستانهاي ساختگي بسيار ساخته مي‌شد. علي (ع) لعن مي‌شد و اين عبادت شمرده مي‌شد...[3]
اگر فرقه‌ها ديگران را رد نكنند و باطل نشمرند، اين خطر قوياً وجود دارد كه پيروان آنها دچار چندگانگي فكري شده و دير يا زود، دچار چندگانگي عملي شوند و براي ادامۀ زندگي با راههاي مختلف و انديشه‌هاي گوناگون مواجه شوند. همانطور كه نفت آتش مي‌گيرد و آتش گرفتن از مشخصات اصلي آن است، فرقه هم ديگران را نفي مي‌كند.
اما در جمعيت ال‌ياسين خود نفي، نفي شده بود. رد كردن و محكوم كردن ديگر انديشه‌ها و جريانات مردود بود. تنوع انديشه‌ها و گوناگوني افكار بالا بود. مرا يك مدتي متهم كردند كه مسيح را تبليغ مي‌كنم. مدتي گفتند كه اسلام را تبليغ كرده ام. بعضي‌ها گفتند مبلغ انديشه‌ها و مكتبهاي شرقي، هندي و چيني‌ام. مدت كوتاهي مرا مبلغ كتاب مقدس و دين يهود و اندكي بعد مرا مدافع و مبلغ وهابيت قلمداد كردند و همۀ اين حرفها در اخبار و سايتها و گزارشهاي مختلف منعكس مي‌شد. غير از آنكه اين اتهامات در تضاد و تناقض با هم بودند، خود بيانگر آن بودند كه ما ديگران را نفي نمي‌كنيم بلكه قائل هستيم كه آنها نيز بطور نسبي از حقانيت برخوردارند و اين نسبت گاهي كم است و گاهي بيش. اين اتفاق در اكثر الاهيون و ال‌ياسين هم رخ داده بود. آنها هم تك فكري و تك اعتقادي نبودند و ما با احياء فرهنگ تفكر و آموزش روش‌هاي تفكر و سؤال سازي و برگزاري كارگاههاي تفكري و مناظره و توصيۀ به آن، به اين فضاي تحقيق و تفكر و انديشه ورزي، ميدان بيشتري مي‌داديم.
ما فاقد صفت نفي بوديم بنابراين آن چيز نفت نيست چون نمي‌سوزد. و ما فرقه نبوديم چون جدايي طلب نبوديم. هرگز نگفتيم مرگ بر همه و درود بر ما. نه مستقيم و نه غيرمستقيم. بلكه گفتيم درود بر همۀ خداپرستان. درود بر همۀ حقيقت جويان. درود بر همۀ كساني كه در جستجوي نور و نجات اند. درود بر همۀ زندگان كه به زندگي وفادارند. اما درود و سلام بيشتر بر آنانكه از نور و شعور بيشتري برخوردارند. درود و سلام بر آنانكه از حقانيت بيشتري بهره مند هستند. درود بر خدايافتگان كه خداوند را خوب تر و زيباتر و دوست داشتني‌تر از بقيه نشان مي‌دهند. درود بر صالحان و همۀ كساني كه در فكر صلح و دوستي و پيوندند...
اگر مايعي نسوزد نمي‌تواند نفت باشد و اگر فرقه اي بر مرام جدايي و تفريق عمل نكند فرقه نيست. و ال‌ياسين فرقه نبود زيرا نه فقط ديگران را نفي نمي‌كرد و شعار او مرگ نبود بلكه يك ضدفرقه بود چون عملكرد آن ضدفرقه اي بود. ديگران را مي‌پذيرفت و بر همۀ هدايت شدگان و معرفت داران يا هدايت جويان و معرفت خواهان درود و سلام مي‌فرستاد. برخي از كساني كه در ال‌ياسين بودند خود به مكتبها و فرقه‌هاي ديگري تعلق داشتند اما كسي آنها را مجبور نكرد كه اعتقادات خود را تغيير دهند يا به اعتقادات آنها توهين نكرد و مرگ بر آنها نگفت. ال‌ياسين فرقه نبود چون شعار او درود و سلام بود نه مرگ، پيوند بود نه جدايي.
فرقه‌ها عموماً داراي بنيانگذار و رهبري هستند كه اين رهبر نه فقط مدعي و قائل به رهبري مذهبي آن است بلكه خود را داناترين در دين [مربوطه] مي‌داند و بر رهبري مذهبي خود تأكيد دارد. اين مثل سپاهي است كه ضرورت دارد فردي كه در رأس آن است قائل به فرماندهي نظامي‌خود باشد و در عين حال خود را داناترين شخصيت نظامي‌(به نسبت اعضاء سپاه) بداند و بر فرماندهي خود تأكيد داشته باشد. بنده در طول دوازده سال فعاليت رسمي‌و اجتماعي و در همۀ سالهاي قبل از آن قائل به اين نبودم و نيستم كه داراي سواد مذهبي ام يا كارشناس ديني هستم. بارها گفتم كه رهبر هيچ فرقه اي نيستم و اساساً رهبر مذهبي نيستم. بارها گفتم كه فرقه و فرقه گرايي را انحراف و مردود مي‌دانم حتي اگر اين موضوع بخواهد در ارتباط با خودم بوجود بيايد و اين گفتن‌ها از طريق بيانيه‌هاي مختلف در نطق‌هاي عمومي، در جلسات نيمه عمومي‌و در مكتوبات بيان شده بود. آيا يك سپاه نظامي‌مي‌تواند بدون فرمانده باشد؟ آيا فرماندۀ يك سپاه مي‌تواند بگويد كه من داراي سواد نظامي‌نيستم؟ آيا فرمانده مي‌تواند بگويد كه من فرماندۀ يك سپاه نظامي‌نيستم و نمي‌خواهم باشم؟ آيا اصلاً چنين سپاهي امكان وجود يا تداوم حيات دارد، يا بلافاصله منحل و از هم پراكنده خواهد شد؟ اگر يك پيشواي مذهبي، بوضوح اعلام كند كه من پيشواي مذهبي نيستم، در امور مذهبي دخالت نمي‌كنم و با مسائل مذهبي افراد كاري ندارم، او دست به نابودي خود زده است. [4]
ما اينها را به همراه بسياري از تصريحات ديگر، بارها و بارها گفتيم. هفته به هفته و سال به سال. حتي از اين هم بدتر و شديدتر گفتم. و گفتم كه نه تنها چنين و چنان نيستم بلكه اساساً مذهبي هم نيستم. يعني آن فرماندۀ مجازي بگويد من حتي در حد يك سرباز هم نيستم. اين به معناي خودكشي فرقه اي است ولي از آنجا كه ما از همان ابتدا فرقه نبوديم پس اين اعلام‌ها و تصريحات هم موجب خودكشي ما نشد بلكه به ازدياد حيات جمعيت انجاميد.[5]


[1] بياناتي از ايليا ميم رام الله؛ برگرفته از آمين . نشريه داخلي موسسه علم موفقيت. وابسته به جمعيت ال‌ياسين
[2] بعضي از افراطيون يهود مي‌گويند همۀ معجزات عيساي ناصري دروغ و چشم بندي بوده است و براي تك تك آنها توجيهاتي ارائه مي‌دهند كه به نظر هم درست مي‌آيد . عين همين اتهام را دشمنان ديگر انبياء در زمان خود آنها بر آنها وارد مي‌كردند . بعلاوۀ اتهامات مشتركي كه هميشه دربارۀ منتخبان خداوند مطرح شده است و قرآن و كتاب مقدس پر است از اشاره به اين موضوع . اتهام دروغگويي، ديوانگي، سحر و جادو، قدرت طلبي و غيره . دربارۀ عيسي هم مي‌گفتند او همان تعليمات كتاب مقدس را تحريف كرده و دارد با زبان ديگري مي‌گويد . معجزات او دروغهايي ساختگي شمرده مي‌شد كه با مهارت ارائه مي‌شوند . همين اتهامات دربارۀ عرفاي بزرگ و اساتيد هم مطرح شده است . مثلاً مي‌گفتند منصور حلاج دروغگو است و ديوانه شده . در دادگاه او شهادت دادند كه او شعبده بازي و چشم بندي كرده . مي‌گفتند شمس تبريزي همجنس باز است به همين دليل مولوي ... يا او را جادوگري قهار مي‌دانستند كه مولوي را با سحر خود به تسخير درآورده است . اتهاماتي از اين دست زندگي اكثر بزرگان تاريخ را از خود پر كرده است . عيسي هم يكي از اين بزرگان استثنايي بود . منبع: عيسي و سايه‌ها.

[3] يكي از بارزترين و مشهورترين اين تبليغات سوء در زمان صدر اسلام و در زمان حكومت امامانشيعه صورت گرفته است. در زمان حكومت حضرت علي(ع) انچنان تبليغات سوء عليه مولاي موحدان صورت گرفت كه زمانيكه آن حضرت در محراب عبادت به شهادت رسيد بسياري از مردم ميپرسيدند مگر علي نماز مي‌خواند؟
[4] بارها گفته‏ام كه من نه روحانى‏ام و نه زاهد. نه قطبم و نه قديس. و آنطور كه گفته مى‏شود نه مذهبى‏ام، نه عارفم، نه معلم‏اعظم‏ام، نه آواتار و نه چيزهاى مشابه ديگر. من خودم هستم. خودِ خودم نه كسى ديگر. به هيچ وجه اين و آن نيستم. بنده و مخلوق خداوندم. دوستان من كسانى هستند كه مرا همانطور كه هستم مى‏پذيرند و از ساير آشنايان مى‏خواهم كه مرا در ذهن خود با كفر و شرك و پليدى آلوده نكنيد زيرا من همان هستم كه مى‏گويم، نه بيشتر و اگر غير از اين باشد، ارتباط ما قطع خواهد شد و ما از همديگر محروم مى‏شويم.
[5] فيلم مربوط به موضوع تحليل اتهام فرقه عليه جمعيت ال‌ياسين، مبحثي طولاني است كه لازم است در كتاب جداگانه اي مورد بحث قرار گيرد. در ادامۀ بحث فوق ساير دلايل فرقه نبودن ال‌ياسين و ضدفرقه بودن اين جمعيت تشريح شده است كه بازنويسي اين فيلم در كتاب ديگري منتشر خواهد شد. (به نقل از يكي از شاگردان ايليا «ميم» )

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

زندگي انسان به نگاه خداست



با الهام از «لا اله الا الله»
زندگي انسان به نگاه خداست
(جلسۀ چهارم)

زندگي انسان به چيست؟ به تلاش او؟ اگر اينطور است چرا امروز و در تاريخ بشر بسياري از تلاشگران پركار به جايي نرسيدند اما بعضي با تلاشي اندك به نتايج بزرگ رسيدند؟ اگر به تلاش است چرا فقرا كه بسيار بيشتر از اغنيا تلاش مي‌كنند بسيار كمتر برخوردارند؟ مي‌فرمايد ليس للانسان الا ما سعي. اما اين سعي آن تلاشي نيست كه در مفهوم مصطلح مرسوم است...[1]
 وقتي با لا اله الا الله نگاه كني مي‌بيني كه زندگي انسان فقط به خواست خداست. سرنوشت انسان بنابر نظر خداست. تقدير به نگاه خداست و نگاه اوست كه رقم زنندۀ تقدير است. تلاش بي اثر است چه كم باشد چه بسيار، مگر اينكه نظر خدا با آن باشد تا توفيق حاصل شود. تلاش خوب است اما در مقابل خواست خداوند، هيچ است. پس حتي كار و تلاش را كه بسيار برآن تأكيد شده حقيقي نشماريد كه يگانه حقيقت خداست. لا اله. يعني تلاش هم خدا نيست. تلاش هم كارساز نيست. سعي هم به تنهايي نمي‌تواند زندگي انسان را بسازد. لا اله، مي‌گويد تلاش را بكار گير اما به خدايي نگير. لا اله مي‌گويد زندگي انسان را پول نمي‌سازد و انسان هم با پول ساخته نمي‌شود بلكه سازندۀ زندگي انسان خداست.
لا اله، ما را به انكار ارزش فوق العاده‌اي كه براي نظرات ديگران قائل هستيم دعوت مي‌كند. ديگران هم مانند خود تو هستند و به همين راحتي ممكن است اشتباه كنند. چرا از قضاوت ديگران مي‌ترسي؟
از قضاوت ديگران نترس. از اينكه از قضاوت ديگران بترسي، بترس. اگر هستي چه نيازي به رد و قبول ديگران داري و اگر نيستي اين چه حماقتي است كه دروغ‏هاي خودت را باور كني. اگر محكوم‏شدني هستي بدان كه في الحال محكومي و اگر حقيقت با تو است چه باكي از قضاوت بدبينانة ديگران داري. چه كسي مي‏تواند حقيقت را به خيال خود محكوم كند و خود به واقع محكوم نشود. اگر همه تو را قبول كنند تو مثل همه مي‏شوي. بيشتر انسانها در تصرف تاريكي‏اند پس آنگاه واي بر تو. اگر كسي كه خداوند محكومش كرده تو را به واقع تأييد كند تو خود از محكوم‏شدگان خداوند هستي.
زندگي تو را افكار مردم نمي‌سازد. لا اله. اين خداي دروغين را، ترس از قضاوت مردم را انكار كن. تو چيزي نيستي كه ديگران مي‌گويند. تو همان هستي كه خداوند مي‌گويد. تو محصول نظر مردم نيستي، محصول نظرپروردگارت هستي. پس آن دروغ را رد كن و اين حقيقت را بپذير. لا اله. پدران و پيشينيان تو زندگي تو را نمي‌سازند. آنها را مبنا قرار نده كه اگر مبنا قرار گرفتند مردگان را در مركز زندگي ات قرار داده‌اي و خانه ات را در قبرستان بنا كرده اي. خانه ات را بر گور استوار نكن. در نور بنا كن و بگذار با نور لا اله الا الله روشن شود. مردگان را كنار بگذار و خداي زندگان را درياب. اين است كه همه چيز تو را تعيين مي‌كند و همۀ زندگي تو را مي‌سازد. حتي گذشتۀ تو حرف آخر را نمي‌زند زيرا اول و آخر خداست و حرف اول و آخر را خدا مي‌زند. انسان برآيند گذشته اش نيست. مگر نديده‌ايد كه بسياري، عمري را در بدي زندگي كرده‌اند و ناگهان دچار تغييراتي بزرگ شده و به خوبي‌هاي تابناك روي آورده‌اند و از بزرگان شده‌اند يا كساني كه سالها و ظاهراً به كارهاي خوب مشغول بوده‌اند اما ناگهان در بدي غرق شده اند. گذشته تعيين كننده است اما پيش از آن و بالاتر از آن نظر خداست. اگر خداوند بخواهد بدي انسان را پاك گرداند، اگر بخواهد توبۀ گناهكاري را بپذيرد و او را از پاكان قرار دهد، اگر خداوند بخواهد كسي را كه در گذشته در تاريكي مي‌زيسته به نور بياورد، چه كسي مي‌تواند مانع او شود؟
پس اينها را، تلاش را، گذشته را، خانواده ات را، گذشتگان و پدران و مادران و اجدادت را مبنا نگير. مبناي حقيقي خداست. بقيه در جاي خود موثرند اما در مقابل نظر خدا هيچ و پوچ اند.

برگرفته از كتاب تعاليم حق (الاهيسم - جلد دوم) ـ اثر ايليا «ميم»  


[1] «اگر دعاي مردم عموماً اجابت نمي‏شود از اينست كه اساساً دعا نيست يعني خواسته‏اي نيست كه متوجه خداوند حي و حاضر باشد. خداي اكثر مردم مرده است. مخلوق ذهن آنان است. خودشان مثل يك بت آنرا ساخته و تعريف كرده‏اند و مي‏پرستند. از يك بت سنگي يا تصوير بت چه انتظاري مي‏توان داشت.» ايليا «ميم»

خداوند نجات است و نجات دهنده تنها خداست


با الهام از «لا اله الا الله»

(جلسه دوم)
هـر کس نــام خداوند را بخواند نجات یابد. کتاب مقدس

لااله الاالله مي‌گويد نجات خداست. نجات دهنده فقط خداست نه جز خدا. نجات از همۀ بديها، نجات از همۀ سختي ها، نجات از همۀ مرگ‌ها و بيماري ها، نجات از بدبختي‌ها و ناداني‌ها فقط و فقط خداست نه غير خدا، نجات دهنده هم خداست. هيچ كس جز خداوند نمي‌تواند زندگي انسان را نجات دهد زيرا زندگي انسان همان خداست. هيچ چيز نمي‌تواند انسان را نجات دهد. نه عمل خوب، نه فكر خوب، نه حال خوب و هيچ قانوني خاص. عمل خوب، فكر خوب، گفتار خوب اينها مي‌توانند انسان را خوبتر كنند، وضع و حال او را بهتر كنند، او را رشد دهند يا شايستۀ زندگي خوبتري نمايند اما هيچ كدام نجات دهنده نيستند.
در درون تو يكيست كه اگر يافتي‏اش نجات مي‏يابي و نجات مي‏دهي. ناجي كسي است كه آن يكي را يافته است. ایلیا «میم»
نجات دهنده فقط خداونديست كه خودِ او نجات است. نجات انسان در لااله الا الله است. در انكار همۀ خدايان دروغين، همۀ بتهايي كه به خدايي گرفته است. در انكار همه چيز و همه كس جز خداوند زنده ونامحدودي كه انكار ناپذير است. اگر چيزي هست و كسي هست او در خداست و به خداست كه چيزيست. ثانويه است. اوليه نيست. وجودش وابسته به خداست. اگر نور نباشد روشنايي نيست، سايه نيست، گرما نيست. هيچ كس قادر نيست انسان را نجات دهد جز خدا. هيچ پيامبري هم قادر نيست انسان را برهاند. پيامبران نجات نمي‌دهند بلكه اين خداوند است كه ممكن است از طريق او نجات دهد. هدايت كنندۀ اصلي خداست كه از طريق آنها هدايت مي‌كند. بركت دهندۀ اصلي خداوند است. اگر كسي گمان كند كه هم خدا نجات مي‌دهد و هم ديگري، اين همان شرك است. چند خدايي است. و اگر انسان به چنين گماني گرفتار شد آيا ممكن است خداوند به نجات او بيايد؟
پس اگر به دنبال نجات خود هستي، خدا را درياب كه نجات و نجات دهنده را يافته اي. اگر مي‌خواهي زندگي حقيقي تو را بپذيرد، تو همۀ زندگي‌هاي دروغين را انكار كن. همۀ زندگان مرده را فراموش كن و فقط زندگي حقيقي را بپذير.
جان من تنها نزد خدا آرام می یابد، زیرا نجات من از جانب اوست. او نجات دهنده و تنها صخره پناهگاه من است؛ او قلعه محــافظ مــن است، پس هرگز شکست نخواهم خورد. (مزامیر)

همۀ انكار شدني‌ها را انكار كن تا آنچه انكار شدني نيست خودبخود آشكار شود. او حالا هم آشكار است اما وقتي انكار شدني‌ها انكار شدند، حجابها كنار رفته اند. آنگاه خورشيد هميشه تابان حقيقت براي تو آشكار مي‌شود. همۀ دور ريختني‌ها را دور بريز تا خود را نزدِ يك بيابي. يكي خداست. يگانه خداست و تنها خداوند است كه يكيست. همۀ شفا در الاهست. همۀ درمان در الاهست و همۀ دردها از نشناختن و ندانستن اوست. پس درمان‌هاي دروغين را ترك كن. هيچ سيستمي نمي‌تواند انسان و جامعه را درمان كند الا خدا. هيچ شفايي به رنج‌هاي انسان پايان نمي‌دهد الا خدا و اين يعني لااله الا الله. هيچ وِردي، هيچ فرشته اي، هيچ روشي، هيچ طريقي، هيچ كاري نمي‌تواند زندگي انسان را نجات دهد جز خودِ خداوند. و انسان براي دريافت اين نجات بايد با زندگي اش بگويد لا اله الا الله يعني تسليم خدا شود. به همۀ وجودش پذيراي خدا شود. در را به روي همه ببندد چون همه‌اي وجود ندارد و در را به روي يگانه حقيقت زنده و حاضر بگشايد. پس نجات را در خدا بجوييد و با خدا تجربه كنيد و در خدا بيابيد. مهم نيست كه خداوند چگونه شما را نجات مي‌دهد. اين را بعهدۀ او بگذاريد چون كار او و در مسئوليت اوست. او هر طور كه بخواهد شما را نجات مي‌دهد اما وظيفۀ ما اين است كه دست نجات خود را به سوي او دراز كنيم وفقط و فقط از او بخواهيم و اين رخ نمي‌دهد مگر آنكه با زندگي خود اعتراف كنيم به اينكه هيچ خدايي نيست الا خداوند زنده و حقيقي. هيچ الاهي نيست الا الله. لا اله الا الله. 
برگرفته از کتاب آمین 1 (ایلیا یعنی خدا با من است)

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

عیسای ناصری کیست؟

در فصل آخر از كتاب مقدس و در آخرين جملات كتاب عهد عتيق خداوند قادر متعال می فرماید : « روز داوری مثل تنوری شعله ور فرا می رسد و همۀ اشخاص مغرور و بدکار را مانند کاه می سوزاند . آنها مانند درخت تا ریشه خواهند سوخت و خاکستر خواهند شد . اما برای شما که ترس مرا در دل دارید ، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع خواهد کرد ... 
پیش از فرا رسیدن روز بزرگ و هولناک داوری خداوند ، من رسولی شبیه الياس نبی برای شما می فرستم . او دلهای پدران و فرزندان را دوباره بهم نزدیک خواهد کرد و این باعث خواهد شد که من سرزمین شما را ویران نکنم .»
عیسای ناصری کیست ؟ این سوالی است که در پاسخ به آن صدها کتاب نوشته شده است . تفکر در پاسخ به این سوال به قدری گستردگی و تنوع داشته است که گروهی از منتقدان معتقدند که فردی به نام عیسی مسیح هرگز وجود نداشته است و این تنها یک اسطوره و افسانه است . آنها عیسی را معادل یک رویای ایده آل و یک افسانۀ مطلوب معرفی می کنند و برای این نظریه دلایل مختلفی ارائه می دهند .
دیدگاه برخی از صحیونیستهای افراطی، عیسای ناصری را طور دیگری معرفی می کند . این دیدگاه بدبینانه، عیسای ناصری را بزرگترین شیاد تاریخ بشری ، فرزند شیطان ، خودِ شیطان ، شعبده بازی ماهر که می توانسته چشم بندی های خود را بجای معجزات به مردم غالب کند ، بدعت گذار ، غدۀ سرطانی دین یهود ، فردی بسیار خودبین و متکبر ، مکار و عوام فریب ، کلاهبردار و فرصت طلب ، حرام زاده و حاصل یک ازدواج نامشروع ، تحریف کنندۀ کتاب مقدس ، فردی فاسد الاخلاق ، مدعی ، کفرگو و پر از انحرافات بزرگ معرفی می کند.
آنها شواهد و استنادات مختلفی را برای موضوع ذکر می کنند که ظاهراً از اعتبار خاصی برخوردار است اما در واقع هیچ اعتباری ندارد . طبق این دیدگاه افراطی، معجزات عیسی ، فریب بوده است و آنها برای تک تک این معجزات مکانیزمی را ارائه می دهند . آنها می گویند عیسی هرگز مرده ای را زنده نکرده است بلکه آن فرد را از دو روز قبل از راه دور به خواب فرو برده است (مانیتیزم از راه دور) و بعد وقتی او را دیده است ، وی را از خواب بلند کرده است و طوری تظاهر شده که او مرده بوده و زنده شده است .
یا اینکه عیسی هرگز روی آب راه نرفته است بلکه همان کاری را کرده است که بسیاری از مربیان دلفین در زمان کنونی انجام می دهند . به عبارتی دلفینی را تربیت کرده است تا بتواند او را بر پشت خود حمل کند و در آب پیش ببرد .
معجزۀ شفای کور مادرزاد اینطور توجیه می شود که آن شخص کور نبوده است بلکه یکی از مزدبگیران عیسی بوده است و طی چند روز خود را به کوری زده و در بین مردم به گدایی پرداخته تا همه بدانند او کور است. سپس عیسی او را برای شفای چشمانش انتخاب کرده و کوری او را شفا داده است .
آرام کردن دریای مواج و طوفانی اینطور تفسیر شده است که عیسی با وجود دانش بسیار زیادی که دربارۀ طبیعت داشته است دقیقاً می دانسته که کی امواج فروکش خواهد کرد و آرام خواهد شد و در همان آستانه به دریا فرمان داده است که آرام شود . مابقی معجزات عیسی هم به همین ترتیب توضیح داده شده است .
علی رغم سطحی و ساده لوحانه بودن این تعابیر ، وجود آنها، نشان دهندۀ دیدگاههای متضاد در بارۀ عیسی مسیح است. این دلایل در ردّ عیسی آنقدر جاهلانه است که نیازی به اقامۀ دلیل متقابل، در ردّ آنها دیده نشده است .
دیدگاه دیگری که در پاسخ به  «عیسای ناصری کیست ؟»  وجود دارد ، از او بعنوان فردی انقلابی ، تحول خواه و حتی شورشگری سیاسی نام می برد و سایر تعلیمات مذهبی و معنوی او را وسیله ای برای تضعیف و نابودی قدرت یهود و امپراطوری رم تعبیر می کند. اینها عیسی را فردی رفرمیست می دانند که برای ایجاد تغییرات، ترسی از خشونت گرایی هم نداشته است و این مسئله در ورود او به خانۀ خدا و برچیدن بساط فروشندگان به خوبی هویداست .
از نظر اکثر علما و بزرگان یهود همزمان با عیسی ، او فردی شیطانی و بلکه خود شیطان یا رأس الشیاطین شمرده می شود . آنها دلایل زیادی را برای این موضوع که آن را واقعیت و هویت اصلی عیسی می دانند ارائه می دهند . دلایلی که گاه حتی ذهن های منطق گرا را دچار ابهام و تردید می کند . از نظر آنها معجزات عیسی با تکیه بر قدرت شیطان و از طریق شیاطین انجام شده است و عیسی یک پیامبر شیطانی و به عبارتی پیامبر دروغین است. از دو هزار سال پیش تاکنون این دیدگاه کماکان در برخی از فرقه های یهودی تداوم دارد . جالب اینکه اکثر اعضاء خانوادۀ عیسی به غیر از مادر او ، با این دیدگاه موافق بودند . به عبارتی پیش از علماء و بزرگان یهود، این برادران عیسی بودند که وی را شیطان یا شیطان بزرگ ، ساحر و جادوگر خطاب می کردند . شیوع این دیدگاه در میان خانواده و همشهریان عیسی ، به برتری آن در زمان حیات وی منجرشد و بیش از هر نظر دیگری این نظر که عیسی شیطان است در بین مردم رواج پیدا کرد .
دیدگاه دیگر به یهودیان میانه رو تعلق دارد . آنها عیسای ناصری را نه مسیح و روح خدا بلکه اعجوبه ای در زمینۀ معنوی و باطنی می دانستند و او را دارای شخصیتی استثنایی و فوق العاده می پنداشتند اما جنبۀ الوهیت او را منکر بودند. یکی از مهمترین دلایلی که آنها ارائه می دهند این است که عیسی هرگز نگفت که مسیح است یا دارای جنبۀ الوهی است و حتی در پاسخ به سوالاتی که مستقیماً در این باره بود آن را تأیید نکرد . در حالیکه پیامبران بزرگ به صراحت مأموریت خود را اعلام می کردند . حرفها و کارهای عیسی مملو از ابهام ، رازورزی ، استعاره و چند پهلویی بوده است اما موسی بعنوان پیامبر بزرگ خدا و الگویی برای شناسایی پیامبران بزرگ، با صراحت و شفافیت عمل کرده است . طبق این نظریه ، عیسی ، مسیح نبوده است بلکه این حواریون و در رأس آنها پترس و پولس بوده اند که او را بعنوان مسیح به مردم جهان معرفی کرده اند. حتی تا سالها بعد از مرگ او، از او با عنوان عیسای ناصری یاد شده است و نه مسیح؛ بنابراین مسیح بودن عیسی و معجزات او داستانی است که توسط حواریون ساخته شده است.
یکی از فرقه های یهودی این نظر را دربارۀ عیسای ناصری مطرح کرده است که عیسی توطئه ای برعلیه دین یهود بوده است . توطئه ای که توسط خردمندان امپراطوری رم طراحی و توسط شخص عیسی به اجرا درآمده است .

دیدگاههای دیگری که در کتب مختلف در بارۀ عیسای ناصری مطرح شده است
عیسی فردی قدرت طلب و به دنبال سلطنت و پادشاهی بود . به همین دلیل در همۀ سخنان او از پادشاهی خداوند که از طریق او حاصل می شود ، حرفی وجود دارد .
عیسی بنیانگذار یک فرقۀ یهودی اصلاح طلب بود که گرایش زیادی به تساهل و تسامح داشته است اما بعدها حواریون و در رأس آنها پولس این فرقۀ جدید را به دین مسیحیت تبدیل می کند.
عیسی همان ایلیای نبی است که در حضور خدا بالا رفته بود و سپس پایین آمد و دوباره بالا رفت و در آخر زمان پایین می آید.
عیسی فردی بسیار زمینی تر از بقیه، فردی که چهار زن دارد و با چهار زنِ حواری خود ازدواج کرده است ، تعداد زیادی خدمتگزار دارد ، آنطور که خود در انجیل می گوید بیش از حد معمول و مورد انتظار می خورد و می آشامد . به دنبال رسیدن به مقام و قدرت بوده است و به همین دلیل برای انحصار طلبان یهود غیرقابل تحمل دیده می شود .
عیسی یک ساحر و جادوگر بود که از طریق سحر و جادو توانسته است مردم را افسون کند و دست به معجزات بزند.
حتی تهیۀ فهرست و نظریات پراکنده ، متنوع و مختلفی که در بارۀ عیسای ناصری وجود دارد، زمان زیادی را می خواهد که از عهدۀ این گفتار مختصر خارج است . فهرست کتب و مقالاتی که در این زمینه وجود دارد خودش بعنوان یک کتاب کامل قابل ارائه است که اینکار در چند مرکز پژوهشی در زمینۀ ادیان انجام شده است .

عیسای ناصری در انجیل
انتظار می رود که دیدگاههایی که در انجیل دربارۀ عیسای ناصری ارائه می شود یکدست و یکسان باشد اما در واقع چنین نيست و دین شناسان مسیحی همین نکته را یکی از اعتبارات و یکی از نشانه های درستی انجیل می دانند زیرا آن را علامتی مبنی بر عدم مطلق گرایی و جزم اندیشی تلقی می کنند .
شاید به همان اندازه ای که در فرقه های یهودی ، اسلامی و ادیان دیگر ، دیدگاههاي مختلفي در بارۀ عیسای ناصری وجود دارد ، در انجیل نیز همین مقدار نظریه دربارۀ کسیتی و چیستی عیسي، وجود دارد :
عیسی مسیح (مسح شدۀ خداوند) و نجات دهنده. حامل و القاء کنندۀ روح خدا. یگانه با خدا و روح خدا. همان ماشیح که در کتاب مقدس وعدۀ ظهور او داده شده است . عیسی کلمه الله (کلمۀ خدا) که پیش از آفرینش جهان هم بوده است و جهان از طریق او بوجود آمد .
عیسی پسر خدا و حاصل ازدواج میان مریم با روح خداوند .
عیسی پسر یوسف نجار؛ نطفه ای که قبل از ازدواج با یوسف نجار شکل گرفته است یا بعد از آن . با شجره نامه ای که به حضرت داود و ابراهیم و آدم ختم می شود .
عیسی، پسر انسان، هویت عجیبی که فرد را نهایتاً در جایگاه انسان کامل قرار می دهد.
عیسی ، خودِ خداوند که بصورت انسان درآمده و در معرض تجربۀ بشر قرار گرفته است.
عیسی موجودی کاملاً آسمانی و ماورایی .
عیسی موجودی کاملاً زمینی و خاکی .
عیسی فردی که ساختارهای خشک دین یهود را درهم می شکند و بزرگترین ضربۀ خود را با اصرار بر اصل روح خدا بر دين يهود وارد می سازد .
عیسی عصارۀ انبیاء پیشین و مرحلۀ جهش یافتۀ آنان.
عیسی یک انسان – خدا یا خدا – انسان ، انسانی که به خدا مبدل شده یا خدایی که تا مرحلۀ انسان بودن پایین آمده است .
در انجیل به تعداد حواریونی که مکتوبات آنها در انجیل وجود دارد ما با چهره های مختلفی از عیسای ناصری روبرو هستیم اما وجوه مشترک دیدگاههای حواریون، مسیح بودن عیسای ناصری می باشد . همۀ حواریون و کل انجیل در این واقعیت مشترکند که عیسی همان مسیحاست؛ حامل روح خدا و قادر به انتقال آن. همۀ انجیل مؤید این واقعیت است که عیسی همان نجات دهنده است . کسی که کتب مقدس انبیاء پیشین به کرات دربارۀ او سخن گفته است . 

عیسای ناصری از دیدگاه شیعه
از دیدگاه شیعیان ، عیسی همان مسیح است . پیامبر بزرگ خداوند که اکنون نیز زنده است . با اینحال عیسی مسیح یکی از یاران امام زمان(عج) محسوب شده است و در آخر زمان پشت سر او نماز می خواند . یکی از مهمترین تفاوتهای دیدگاه شیعه با سایر فرقه های اسلامی در همین موضوع مهدویت و نیز رابطۀ امام زمان (عج) با عیسی مسیح می باشد .

عیسای ناصری از دیدگاه قرآن
«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیا* فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیاً» ﴿مريم: 16و 17)
 و در اين كتاب از مريم ياد كن، آن گاه كه از كسان خود، در مكانى شرقى به كنارى شتافت. و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به [شكل‏] بشرى خوش‏اندام بر او نمايان شد.

«إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ» ﴿آل عمران: 45 ﴾
[یاد کن] هنگامی [را] که فرشتگان گفتند: ای مریم، خداوند تو را به کلمه‌ای از جانب خود، که نامش مسیح، عیسی بن مریم است مژده می‌دهد، در حالی که [او] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است.

«وَلَقَد أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی شِیعِ الْأَوَّلِینَ * وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ» ( حجر: 10 و 11)
و به يقين، پيش از تو [نيز] در گروه‏هاى پيشينيان [پيامبرانى‏] فرستاديم. * و هيچ پيامبري برايشان نيامد جز آنکه او را به مسخره مي‌گرفتند.

«إِذْ قَالَ اللّهُ یاعِیسَی ابْنَ مَرْیمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیکَ وَعَلَی‏ وَالِدَتِکَ إِذْ أَیدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی‏ بِإِذْنِی وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنکَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحرٌ مُبِینٌ» (مائده 110)
[ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آن گاه كه تو را به روح القدس تأييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى‏] با مردم سخن گفتى و آن گاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آن گاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى، و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى و آن گاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى و آن گاه كه [آسيب‏] بنى اسرائيل را- هنگامى كه براى آنان حجّتهاى آشكار آورده بودى- از تو باز داشتم. پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند: اين [ها چيزى‏] جز افسونى آشكار نيست.

« وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یصِدُّونَ * وَقَالُوا ءَآلِهَتِنا خَیرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ» (زخرف : 57و 59)
و هنگامی که [در مورد] پسر مریم مثالی آورده شد، بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض کردند]، * و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند، بلکه آنان مردمی جدل پیشه‌اند. *   [عیسی] جز بنده‌ای که بر وی منت نهاده و او را برای فرزندان اسرائیل سرمشق [و آیتی] گردانیده‌ایم نیست.

«وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یابَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُم مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَینَاتِ قَالُوا هذَا سِحرٌ مُبِینٌ» ( صف:6)
و هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده تصدیق می‌کنم و به فرستاده‌ای که پس از من می‌آید و نام او احمد است بشارتگرم. پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد، گفتند: این سحری آشکار است.

«کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیفَ کَانَ عِقَابٍ» (مومن: 5)
پیش از اینان قوم نوح، و بعد از آنان دسته های مخالف [دیگر] به تکذیب پرداختند، و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند، و به [وسیله] باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند. پس آنان را فرو گرفتم، آیا چگونه بود کیفر من؟

« وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْکَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ» (ص: 4) 
و از اینکه هشداردهنده ای از خودشان برایشان آمده درشگفتند، و کافران می‌گویند: این، ساحری شیاد است.

« وَقَالُوا یا أَیهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» (حجر: 6)
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانه‏اى.

«إِنَّهُمْ کَانُوا إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یسْتَکْبِرُونَ * وَیقُولُونَ ءَإِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ» (صافات: 35 و 36)
چرا که آنان بودند که وقتی به ایشان گفته می‌شد: خدایی جز خدای یگانه نیست، تکبر می‌ورزیدند! *  و می‌گفتند: آیا ما برای شاعری دیوانه دست از خدایانمان برداریم؟ !

«فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي‏ لَکُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِينَ» (هود: 27)
پس، سران قومش که کافر بودند، گفتند: :ما تو را جز بشري مثل خود نمي‌بينيم، و جز [جماعتي از] فرومايگان ما، آن هم نسنجيده، نمي‌بينيم کسي تو را پيروي کرده باشد، و شما را بر ما امتيازي نيست، بلکه شما را دروغگو مي‌دانيم

«... وَآتَینَا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی‏ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ» ﴿مریم: 87 ﴾
... و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم، و او را با روح القدس تایید کردیم، پس چرا هر گاه پیامبری چیزی را که خوشایند شما نبود برایتان آورد، کبر ورزیدید؟ گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید.

از دیدگاه قرآن عیسی بنده و خدمتگزار خداوند است . بنده ای که دارندۀ روح القدس و برخوردار از آن است . قرآن عیسی را همان مسیح معرفی می کند اما هر گونه نظریۀ افراطی مانند پسر خدا بودن یا تثلیث را باطل می شمارد . معجزاتی که در قرآن در بارۀ عیسی مسیح ذکر می شود گاهی بزرگتر از معجزاتی است که در انجیل ذکر شده است . مانند درست کردن پرنده ای با گل و دمیدن در آن و به پرواز درآمدن پرنده . از دیدگاه قرآن، عیسی مسیح حاصل ازدواج مریم با روح خداست که در قالبی انسانی بر مریم ظاهر شده است . قرآن، عیسی مسیح را برکت جهانیان معرفی می کند و تصریح می کند که او زنده است و در حضور خداوند قرار دارد . از نظر قرآن، عیسی ، روح الله (روح خدا) و کلمه الله است؛ و این یکی از عجیب ترین و اسرارآمیزترین مفاهیمی است که در قرآن وجود دارد . فردی که روح خدا و کلمت الله است .

حافظان مسيح

لااله الاالله؛ نظريۀ بنيادي زيستن

با الهام از «لا اله الا الله»

لااله الاالله؛ نظريۀ بنيادي زيستن
(قسمت اول)

همۀ چيزهاي انكارشدني را انكار كن تا به آنچه انكارنشدني است نائل شوي. زيرا تا همۀ سايه‌ها را منكر نشوي، آفتاب را تجربه نخواهي كرد. تا همۀ خدايان دروغين را رد نكني، خداوند حقيقي را قبول نخواهي كرد. لااله. هيچ خدايي نيست الا الله. نمي‌تواني بگويي خداپرستم مگر آنكه همۀ بتهاي زندگي ات را شكسته باشي. بت پول، مقام‌، شهرت، شهوت و حتي بت خانواده، همسر، فرزند، برادر و خواهر. بت دنيا.
براي ديدن خدا بايد چشم تو همه چيز جز خدا را انكار كند و بر آنها چشم بپوشد. نه اينكه هستند و بايد تلقين كرد كه نيستند، بلكه نيستند و بايد ديد كه نيستند. سايه‌ها هستند اما اگر آفتاب نباشد، سايه‌ها هم در كار نيستند پس آنچه هست آفتاب است نه سايه ها.
قدرت عظيمي در انكار نهفته است و بعضي از روشهاي باطني بر اساس آن عمل مي‌كنند. اگر بگويي نيست، ديگر نيست. اگر ببيني نيست ديگر نيست كه آن را ببيني. با قدرت لااله مي‌توان تغييرات زيادي در زندگي انسان و در درون انسان ايجاد كرد. با قدرت لااله، با نيروي نه، با روش انكار مي‌توانيد آنچه را كه مطلوب نيست از ميان ببريد و آنچه را كه نمي‌خواهيد محو كنيد. اگر برخلاف لااله عمل كردي، خدايان دروغين در زندگي تو مثل علف هرز رشد مي‌كنند. هر كسي و هر چيزي در زندگي ات به خدايي مبدل شده. خدايي به نام پول، خدايي به نام همسرت، به نام فرزندت. از آن يكي مي‌ترسي آن هم در جاي خود براي تو خداست. زيرا انسان فقط بايد از قهر و قدرت خداوند حقيقي بترسد.[1]
فلان آرزويت برايت به خدا مبدل شده. چرا؟ چون همۀ توجه ات را گرفته. ذهنت را پر كرده. قلبت را لبريز ساخته اما چنين چيزي تنها شايستۀ خداوند زنده است و بس. اينها به آن دليل است كه لااله به زندگي تو وارد نشده. اين علفهاي هرز زهرآگين، اين خدايان دروغي را انكار كن. هر چيزي كه انكار شدني است انكار كن. لااقل اين شرط عقل است. چرا تو با چيزي و در ارتباط با چيزي زندگي كني كه مردود است، قابل ردّ است و مي‌توان انكارش كرد. چرا زندگي ات را صرف لولوها و لي لي‌هاي خيالي كني. اين حجاب‌ها را كنار بزن. اگر هم كنار رفتني نيستند پس با آنها بساز و زندگي كن. بدان تجربۀ تو از خدا، رخ نمي‌دهد مگر بعد از اين لااله. قدرت لااله قدرت انكاراست. اگر قبول نكني، اگر چيزي را باور نكني، از بين مي‌رود. پس آن را به كار گير. با قدرت لااله مي‌توان فقر را نابود كرد. مي‌شود بيماري را فراري داد. مي‌تواني بدي‌ها را بزدايي. بدي‌ها را نپذير. نگذار انديشه‌هاي بد بر تو حاكم شود. باورشان نكن، آنگاه نيستند. به خود راهشان نده. نه با زور و مقاومت. بلكه با قدرت نگاهت. باطن آنها را ببين. مي‌بيني هيچ هستند و آنگاه ديگر نيستند. نترس و بر عليه ترسانندگانت بلند شو. مي‌بيني كه به سان سايه‌هاي گذرا مي‌گذرند و محو مي‌شوند. همۀ اينها وجوه عملي لااله است.
لااله، روش عبور کردن را به تو ياد مي‌دهد. از هر چيزي که عبور کردني است، عبور کن. تا به آنچه عبور از آن غيرممکن است برخورد کني. به خداوند حي و حاضر. به نور زنده و زاينده. در هيچ چيز توقف نکن زيرا توقف در هر چيزي به قبر شدن در آن منجر مي‌شود. حتي در هيچ انديشه‌اي توقف نکن زيرا به چاهي گرفتار كننده بدل مي‌شود و تا به ابد آه مي‌کشي. از همه چيز بگذر. از همه چيز. آنقدر بگذر تا به آنچه گذرکردني نيست برسي. اين لااله است پس وقتي که به خداوند حقيقي رسيدي، وقتي که به الاالله رسيدي آنگاه بايست. «بمان و بدان که من خداي تو هستم». تا ابد آنجا بمان. در آنجا بمير زيرا فنافي الله، بقابالله است. حتي اگر مي‌تواني از خدا هم عبور کني عبور کن اما اگر او خداي زنده و حقيقي باشد، نمي تواني عبور کني. اگر گذر کردي پس او خدا نيست بلکه توهم خداست. چگونه مي‌توان از بي نهايت عبور کرد؟ بي نهايت را هر چه بيشتر تجربه کني، براي تو بيشتر مي‌شود. اگر کسي معناي لااله را بداند، از همۀ شرارت‌ها رهايي مي‌يابد. اگر لااله را به کار بستي، از همۀ دام‌ها و خطرات زندگي جسته اي. اگر لااله را يافتي آنگاه به آستانۀ بي نهايت، به آستانۀ خداي حقيقي رسيده اي. لااله گذر از بيابان‌ها و خارزارها و شوره زارها و رسيدن به درياي نور است. همه چيز را کنار بگذار و بگذار فقط خداوند احد در ميان باشد. اين به معناي انزوا نيست. اين به آن معناست که مي‌گويي سرباز نيست، افسر نيست، فرمانده نيست. سرهنگ و سرلشگر نيست بلکه فقط پادشاه است. همه کاره پادشاه است. اينها از خودشان قدرت مستقلي ندارند. همه چيز به دست پادشاه است و به نظر اوست. نمي گويي هيچ چيز وجود ندارد. لااله اين را نمي گويد. اتفاقاً مي‌گويد همه چيز وجود دارد اما وجود آنها ثانويه است. وجود آنها مستقل نيست بلکه وابستگي محض به خداوند دارد. مي‌گويي هر چه هست از اوست، براي اوست و با نظر اوست. اين انزوا نيست بلکه تو در ارتباط با همۀ جهان و تمام کائنات زندگي مي‌کني زيرا همۀ آنها جزئي از همان نوراند که خداست. همان الله نورالسموات والارض. تجسم و حرکاتي از آن نوراند. همه چيز را کنار بگذار نه به اين معناست که دور بينداز بلکه به اين مفهوم است که در مقابل آنها نايست. جلوي آنها دچار خودباختگي نشو. بگذار اين زندگي در کنار تو باشد اما روبروي تو نباشد و تو در برابرش تعظيم نکني. در برابر همسر و فرزندت، در برابر خانواده ات، در برابر پول و لذت، در برابر همۀ اين دنيا. بر پشت دنيا سوار شو. آن را بکار ببر اما نگذار بر پشت ات بنشيند زيرا انسان مقامي بزرگتر از اين دارد... اربابان دروغين را خلع کن و بگذار ربّ العالمين، پروردگار جهانيان ربّ تو باشد. اين لااله الاالله است. سرور تو خدا باشد نه غير خدا. اين لااله الاالله است. اين يک انتخاب از ميان انتخابهاي ممکن نيست بلکه تنها انتخاب ممکن است. زيرا احدي بجز خدا سرور و پادشاه و صاحب انسان نيست. اگر دنيا روبروي تو نايستد پشت سر تو مي‌ايستد. آنگاه تو مي‌روي و او به دنبالت مي‌آيد. بيچاره کسي که بردۀ سگش شود پس بگذار دنيا سگ تو باشد و به دنبال تو بيايد و تو هم سگ خدا باش و به دنبال او برو. فرمود همه چيز را براي تو آفريدم و تو را براي خودم.
لااله مي‌گويد براي هيچ احدي سجده نکن. در مقابل هيچ کس خم نشو. در برابر هيچ چيز دچار خودباختگي نشو. و الاالله مي‌گويد مگر فقط براي خدا. فقط براي خدا سجده کن. فقط خدا را بپرست. فقط در برابر خدا مي‌تواني دچار خودباختگي بشوي. اگر در برابر او خود را باختي، خدا را مي‌بري. اگر خودت را از دست دادي، خدا را به دست مي‌آوري. آيا کاري از اين بزرگتر وجود دارد؟[2]

« اگر دعاي مردم عموماً اجابت نمي‏شود از اينست كه اساساً دعا نيست يعني خواسته‏ اي نيست كه متوجه خداوند حي و حاضر باشد. خداي اكثر مردم مرده است. مخلوق ذهن آنان است. خودشان مثل يك بت آنرا ساخته و تعريف كرده‏ اند و مي‏پرستند. از يك بت سنگي يا تصوير بت چه انتظاري مي‏توان داشت.»

برگرفته از كتاب تعاليم حق (الاهيسم - جلد دوم) ـ اثر ايليا «ميم»



[1]  هر كسي خداي خود را دارد لكن خداوند واحد نامحدود است و در هيچ فكر و قالبي نمي گنجد

[2]  شما را مژده می دهم ، شما به دیگران مژده دهید ، که هر کس شهادت دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و به و جود خدا معتقد باشد، وارد بهشت می شود. حضرت محمد(ص)