۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

زندگي انسان به نگاه خداست



با الهام از «لا اله الا الله»
زندگي انسان به نگاه خداست
(جلسۀ چهارم)

زندگي انسان به چيست؟ به تلاش او؟ اگر اينطور است چرا امروز و در تاريخ بشر بسياري از تلاشگران پركار به جايي نرسيدند اما بعضي با تلاشي اندك به نتايج بزرگ رسيدند؟ اگر به تلاش است چرا فقرا كه بسيار بيشتر از اغنيا تلاش مي‌كنند بسيار كمتر برخوردارند؟ مي‌فرمايد ليس للانسان الا ما سعي. اما اين سعي آن تلاشي نيست كه در مفهوم مصطلح مرسوم است...[1]
 وقتي با لا اله الا الله نگاه كني مي‌بيني كه زندگي انسان فقط به خواست خداست. سرنوشت انسان بنابر نظر خداست. تقدير به نگاه خداست و نگاه اوست كه رقم زنندۀ تقدير است. تلاش بي اثر است چه كم باشد چه بسيار، مگر اينكه نظر خدا با آن باشد تا توفيق حاصل شود. تلاش خوب است اما در مقابل خواست خداوند، هيچ است. پس حتي كار و تلاش را كه بسيار برآن تأكيد شده حقيقي نشماريد كه يگانه حقيقت خداست. لا اله. يعني تلاش هم خدا نيست. تلاش هم كارساز نيست. سعي هم به تنهايي نمي‌تواند زندگي انسان را بسازد. لا اله، مي‌گويد تلاش را بكار گير اما به خدايي نگير. لا اله مي‌گويد زندگي انسان را پول نمي‌سازد و انسان هم با پول ساخته نمي‌شود بلكه سازندۀ زندگي انسان خداست.
لا اله، ما را به انكار ارزش فوق العاده‌اي كه براي نظرات ديگران قائل هستيم دعوت مي‌كند. ديگران هم مانند خود تو هستند و به همين راحتي ممكن است اشتباه كنند. چرا از قضاوت ديگران مي‌ترسي؟
از قضاوت ديگران نترس. از اينكه از قضاوت ديگران بترسي، بترس. اگر هستي چه نيازي به رد و قبول ديگران داري و اگر نيستي اين چه حماقتي است كه دروغ‏هاي خودت را باور كني. اگر محكوم‏شدني هستي بدان كه في الحال محكومي و اگر حقيقت با تو است چه باكي از قضاوت بدبينانة ديگران داري. چه كسي مي‏تواند حقيقت را به خيال خود محكوم كند و خود به واقع محكوم نشود. اگر همه تو را قبول كنند تو مثل همه مي‏شوي. بيشتر انسانها در تصرف تاريكي‏اند پس آنگاه واي بر تو. اگر كسي كه خداوند محكومش كرده تو را به واقع تأييد كند تو خود از محكوم‏شدگان خداوند هستي.
زندگي تو را افكار مردم نمي‌سازد. لا اله. اين خداي دروغين را، ترس از قضاوت مردم را انكار كن. تو چيزي نيستي كه ديگران مي‌گويند. تو همان هستي كه خداوند مي‌گويد. تو محصول نظر مردم نيستي، محصول نظرپروردگارت هستي. پس آن دروغ را رد كن و اين حقيقت را بپذير. لا اله. پدران و پيشينيان تو زندگي تو را نمي‌سازند. آنها را مبنا قرار نده كه اگر مبنا قرار گرفتند مردگان را در مركز زندگي ات قرار داده‌اي و خانه ات را در قبرستان بنا كرده اي. خانه ات را بر گور استوار نكن. در نور بنا كن و بگذار با نور لا اله الا الله روشن شود. مردگان را كنار بگذار و خداي زندگان را درياب. اين است كه همه چيز تو را تعيين مي‌كند و همۀ زندگي تو را مي‌سازد. حتي گذشتۀ تو حرف آخر را نمي‌زند زيرا اول و آخر خداست و حرف اول و آخر را خدا مي‌زند. انسان برآيند گذشته اش نيست. مگر نديده‌ايد كه بسياري، عمري را در بدي زندگي كرده‌اند و ناگهان دچار تغييراتي بزرگ شده و به خوبي‌هاي تابناك روي آورده‌اند و از بزرگان شده‌اند يا كساني كه سالها و ظاهراً به كارهاي خوب مشغول بوده‌اند اما ناگهان در بدي غرق شده اند. گذشته تعيين كننده است اما پيش از آن و بالاتر از آن نظر خداست. اگر خداوند بخواهد بدي انسان را پاك گرداند، اگر بخواهد توبۀ گناهكاري را بپذيرد و او را از پاكان قرار دهد، اگر خداوند بخواهد كسي را كه در گذشته در تاريكي مي‌زيسته به نور بياورد، چه كسي مي‌تواند مانع او شود؟
پس اينها را، تلاش را، گذشته را، خانواده ات را، گذشتگان و پدران و مادران و اجدادت را مبنا نگير. مبناي حقيقي خداست. بقيه در جاي خود موثرند اما در مقابل نظر خدا هيچ و پوچ اند.

برگرفته از كتاب تعاليم حق (الاهيسم - جلد دوم) ـ اثر ايليا «ميم»  


[1] «اگر دعاي مردم عموماً اجابت نمي‏شود از اينست كه اساساً دعا نيست يعني خواسته‏اي نيست كه متوجه خداوند حي و حاضر باشد. خداي اكثر مردم مرده است. مخلوق ذهن آنان است. خودشان مثل يك بت آنرا ساخته و تعريف كرده‏اند و مي‏پرستند. از يك بت سنگي يا تصوير بت چه انتظاري مي‏توان داشت.» ايليا «ميم»

خداوند نجات است و نجات دهنده تنها خداست


با الهام از «لا اله الا الله»

(جلسه دوم)
هـر کس نــام خداوند را بخواند نجات یابد. کتاب مقدس

لااله الاالله مي‌گويد نجات خداست. نجات دهنده فقط خداست نه جز خدا. نجات از همۀ بديها، نجات از همۀ سختي ها، نجات از همۀ مرگ‌ها و بيماري ها، نجات از بدبختي‌ها و ناداني‌ها فقط و فقط خداست نه غير خدا، نجات دهنده هم خداست. هيچ كس جز خداوند نمي‌تواند زندگي انسان را نجات دهد زيرا زندگي انسان همان خداست. هيچ چيز نمي‌تواند انسان را نجات دهد. نه عمل خوب، نه فكر خوب، نه حال خوب و هيچ قانوني خاص. عمل خوب، فكر خوب، گفتار خوب اينها مي‌توانند انسان را خوبتر كنند، وضع و حال او را بهتر كنند، او را رشد دهند يا شايستۀ زندگي خوبتري نمايند اما هيچ كدام نجات دهنده نيستند.
در درون تو يكيست كه اگر يافتي‏اش نجات مي‏يابي و نجات مي‏دهي. ناجي كسي است كه آن يكي را يافته است. ایلیا «میم»
نجات دهنده فقط خداونديست كه خودِ او نجات است. نجات انسان در لااله الا الله است. در انكار همۀ خدايان دروغين، همۀ بتهايي كه به خدايي گرفته است. در انكار همه چيز و همه كس جز خداوند زنده ونامحدودي كه انكار ناپذير است. اگر چيزي هست و كسي هست او در خداست و به خداست كه چيزيست. ثانويه است. اوليه نيست. وجودش وابسته به خداست. اگر نور نباشد روشنايي نيست، سايه نيست، گرما نيست. هيچ كس قادر نيست انسان را نجات دهد جز خدا. هيچ پيامبري هم قادر نيست انسان را برهاند. پيامبران نجات نمي‌دهند بلكه اين خداوند است كه ممكن است از طريق او نجات دهد. هدايت كنندۀ اصلي خداست كه از طريق آنها هدايت مي‌كند. بركت دهندۀ اصلي خداوند است. اگر كسي گمان كند كه هم خدا نجات مي‌دهد و هم ديگري، اين همان شرك است. چند خدايي است. و اگر انسان به چنين گماني گرفتار شد آيا ممكن است خداوند به نجات او بيايد؟
پس اگر به دنبال نجات خود هستي، خدا را درياب كه نجات و نجات دهنده را يافته اي. اگر مي‌خواهي زندگي حقيقي تو را بپذيرد، تو همۀ زندگي‌هاي دروغين را انكار كن. همۀ زندگان مرده را فراموش كن و فقط زندگي حقيقي را بپذير.
جان من تنها نزد خدا آرام می یابد، زیرا نجات من از جانب اوست. او نجات دهنده و تنها صخره پناهگاه من است؛ او قلعه محــافظ مــن است، پس هرگز شکست نخواهم خورد. (مزامیر)

همۀ انكار شدني‌ها را انكار كن تا آنچه انكار شدني نيست خودبخود آشكار شود. او حالا هم آشكار است اما وقتي انكار شدني‌ها انكار شدند، حجابها كنار رفته اند. آنگاه خورشيد هميشه تابان حقيقت براي تو آشكار مي‌شود. همۀ دور ريختني‌ها را دور بريز تا خود را نزدِ يك بيابي. يكي خداست. يگانه خداست و تنها خداوند است كه يكيست. همۀ شفا در الاهست. همۀ درمان در الاهست و همۀ دردها از نشناختن و ندانستن اوست. پس درمان‌هاي دروغين را ترك كن. هيچ سيستمي نمي‌تواند انسان و جامعه را درمان كند الا خدا. هيچ شفايي به رنج‌هاي انسان پايان نمي‌دهد الا خدا و اين يعني لااله الا الله. هيچ وِردي، هيچ فرشته اي، هيچ روشي، هيچ طريقي، هيچ كاري نمي‌تواند زندگي انسان را نجات دهد جز خودِ خداوند. و انسان براي دريافت اين نجات بايد با زندگي اش بگويد لا اله الا الله يعني تسليم خدا شود. به همۀ وجودش پذيراي خدا شود. در را به روي همه ببندد چون همه‌اي وجود ندارد و در را به روي يگانه حقيقت زنده و حاضر بگشايد. پس نجات را در خدا بجوييد و با خدا تجربه كنيد و در خدا بيابيد. مهم نيست كه خداوند چگونه شما را نجات مي‌دهد. اين را بعهدۀ او بگذاريد چون كار او و در مسئوليت اوست. او هر طور كه بخواهد شما را نجات مي‌دهد اما وظيفۀ ما اين است كه دست نجات خود را به سوي او دراز كنيم وفقط و فقط از او بخواهيم و اين رخ نمي‌دهد مگر آنكه با زندگي خود اعتراف كنيم به اينكه هيچ خدايي نيست الا خداوند زنده و حقيقي. هيچ الاهي نيست الا الله. لا اله الا الله. 
برگرفته از کتاب آمین 1 (ایلیا یعنی خدا با من است)

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

عیسای ناصری کیست؟

در فصل آخر از كتاب مقدس و در آخرين جملات كتاب عهد عتيق خداوند قادر متعال می فرماید : « روز داوری مثل تنوری شعله ور فرا می رسد و همۀ اشخاص مغرور و بدکار را مانند کاه می سوزاند . آنها مانند درخت تا ریشه خواهند سوخت و خاکستر خواهند شد . اما برای شما که ترس مرا در دل دارید ، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع خواهد کرد ... 
پیش از فرا رسیدن روز بزرگ و هولناک داوری خداوند ، من رسولی شبیه الياس نبی برای شما می فرستم . او دلهای پدران و فرزندان را دوباره بهم نزدیک خواهد کرد و این باعث خواهد شد که من سرزمین شما را ویران نکنم .»
عیسای ناصری کیست ؟ این سوالی است که در پاسخ به آن صدها کتاب نوشته شده است . تفکر در پاسخ به این سوال به قدری گستردگی و تنوع داشته است که گروهی از منتقدان معتقدند که فردی به نام عیسی مسیح هرگز وجود نداشته است و این تنها یک اسطوره و افسانه است . آنها عیسی را معادل یک رویای ایده آل و یک افسانۀ مطلوب معرفی می کنند و برای این نظریه دلایل مختلفی ارائه می دهند .
دیدگاه برخی از صحیونیستهای افراطی، عیسای ناصری را طور دیگری معرفی می کند . این دیدگاه بدبینانه، عیسای ناصری را بزرگترین شیاد تاریخ بشری ، فرزند شیطان ، خودِ شیطان ، شعبده بازی ماهر که می توانسته چشم بندی های خود را بجای معجزات به مردم غالب کند ، بدعت گذار ، غدۀ سرطانی دین یهود ، فردی بسیار خودبین و متکبر ، مکار و عوام فریب ، کلاهبردار و فرصت طلب ، حرام زاده و حاصل یک ازدواج نامشروع ، تحریف کنندۀ کتاب مقدس ، فردی فاسد الاخلاق ، مدعی ، کفرگو و پر از انحرافات بزرگ معرفی می کند.
آنها شواهد و استنادات مختلفی را برای موضوع ذکر می کنند که ظاهراً از اعتبار خاصی برخوردار است اما در واقع هیچ اعتباری ندارد . طبق این دیدگاه افراطی، معجزات عیسی ، فریب بوده است و آنها برای تک تک این معجزات مکانیزمی را ارائه می دهند . آنها می گویند عیسی هرگز مرده ای را زنده نکرده است بلکه آن فرد را از دو روز قبل از راه دور به خواب فرو برده است (مانیتیزم از راه دور) و بعد وقتی او را دیده است ، وی را از خواب بلند کرده است و طوری تظاهر شده که او مرده بوده و زنده شده است .
یا اینکه عیسی هرگز روی آب راه نرفته است بلکه همان کاری را کرده است که بسیاری از مربیان دلفین در زمان کنونی انجام می دهند . به عبارتی دلفینی را تربیت کرده است تا بتواند او را بر پشت خود حمل کند و در آب پیش ببرد .
معجزۀ شفای کور مادرزاد اینطور توجیه می شود که آن شخص کور نبوده است بلکه یکی از مزدبگیران عیسی بوده است و طی چند روز خود را به کوری زده و در بین مردم به گدایی پرداخته تا همه بدانند او کور است. سپس عیسی او را برای شفای چشمانش انتخاب کرده و کوری او را شفا داده است .
آرام کردن دریای مواج و طوفانی اینطور تفسیر شده است که عیسی با وجود دانش بسیار زیادی که دربارۀ طبیعت داشته است دقیقاً می دانسته که کی امواج فروکش خواهد کرد و آرام خواهد شد و در همان آستانه به دریا فرمان داده است که آرام شود . مابقی معجزات عیسی هم به همین ترتیب توضیح داده شده است .
علی رغم سطحی و ساده لوحانه بودن این تعابیر ، وجود آنها، نشان دهندۀ دیدگاههای متضاد در بارۀ عیسی مسیح است. این دلایل در ردّ عیسی آنقدر جاهلانه است که نیازی به اقامۀ دلیل متقابل، در ردّ آنها دیده نشده است .
دیدگاه دیگری که در پاسخ به  «عیسای ناصری کیست ؟»  وجود دارد ، از او بعنوان فردی انقلابی ، تحول خواه و حتی شورشگری سیاسی نام می برد و سایر تعلیمات مذهبی و معنوی او را وسیله ای برای تضعیف و نابودی قدرت یهود و امپراطوری رم تعبیر می کند. اینها عیسی را فردی رفرمیست می دانند که برای ایجاد تغییرات، ترسی از خشونت گرایی هم نداشته است و این مسئله در ورود او به خانۀ خدا و برچیدن بساط فروشندگان به خوبی هویداست .
از نظر اکثر علما و بزرگان یهود همزمان با عیسی ، او فردی شیطانی و بلکه خود شیطان یا رأس الشیاطین شمرده می شود . آنها دلایل زیادی را برای این موضوع که آن را واقعیت و هویت اصلی عیسی می دانند ارائه می دهند . دلایلی که گاه حتی ذهن های منطق گرا را دچار ابهام و تردید می کند . از نظر آنها معجزات عیسی با تکیه بر قدرت شیطان و از طریق شیاطین انجام شده است و عیسی یک پیامبر شیطانی و به عبارتی پیامبر دروغین است. از دو هزار سال پیش تاکنون این دیدگاه کماکان در برخی از فرقه های یهودی تداوم دارد . جالب اینکه اکثر اعضاء خانوادۀ عیسی به غیر از مادر او ، با این دیدگاه موافق بودند . به عبارتی پیش از علماء و بزرگان یهود، این برادران عیسی بودند که وی را شیطان یا شیطان بزرگ ، ساحر و جادوگر خطاب می کردند . شیوع این دیدگاه در میان خانواده و همشهریان عیسی ، به برتری آن در زمان حیات وی منجرشد و بیش از هر نظر دیگری این نظر که عیسی شیطان است در بین مردم رواج پیدا کرد .
دیدگاه دیگر به یهودیان میانه رو تعلق دارد . آنها عیسای ناصری را نه مسیح و روح خدا بلکه اعجوبه ای در زمینۀ معنوی و باطنی می دانستند و او را دارای شخصیتی استثنایی و فوق العاده می پنداشتند اما جنبۀ الوهیت او را منکر بودند. یکی از مهمترین دلایلی که آنها ارائه می دهند این است که عیسی هرگز نگفت که مسیح است یا دارای جنبۀ الوهی است و حتی در پاسخ به سوالاتی که مستقیماً در این باره بود آن را تأیید نکرد . در حالیکه پیامبران بزرگ به صراحت مأموریت خود را اعلام می کردند . حرفها و کارهای عیسی مملو از ابهام ، رازورزی ، استعاره و چند پهلویی بوده است اما موسی بعنوان پیامبر بزرگ خدا و الگویی برای شناسایی پیامبران بزرگ، با صراحت و شفافیت عمل کرده است . طبق این نظریه ، عیسی ، مسیح نبوده است بلکه این حواریون و در رأس آنها پترس و پولس بوده اند که او را بعنوان مسیح به مردم جهان معرفی کرده اند. حتی تا سالها بعد از مرگ او، از او با عنوان عیسای ناصری یاد شده است و نه مسیح؛ بنابراین مسیح بودن عیسی و معجزات او داستانی است که توسط حواریون ساخته شده است.
یکی از فرقه های یهودی این نظر را دربارۀ عیسای ناصری مطرح کرده است که عیسی توطئه ای برعلیه دین یهود بوده است . توطئه ای که توسط خردمندان امپراطوری رم طراحی و توسط شخص عیسی به اجرا درآمده است .

دیدگاههای دیگری که در کتب مختلف در بارۀ عیسای ناصری مطرح شده است
عیسی فردی قدرت طلب و به دنبال سلطنت و پادشاهی بود . به همین دلیل در همۀ سخنان او از پادشاهی خداوند که از طریق او حاصل می شود ، حرفی وجود دارد .
عیسی بنیانگذار یک فرقۀ یهودی اصلاح طلب بود که گرایش زیادی به تساهل و تسامح داشته است اما بعدها حواریون و در رأس آنها پولس این فرقۀ جدید را به دین مسیحیت تبدیل می کند.
عیسی همان ایلیای نبی است که در حضور خدا بالا رفته بود و سپس پایین آمد و دوباره بالا رفت و در آخر زمان پایین می آید.
عیسی فردی بسیار زمینی تر از بقیه، فردی که چهار زن دارد و با چهار زنِ حواری خود ازدواج کرده است ، تعداد زیادی خدمتگزار دارد ، آنطور که خود در انجیل می گوید بیش از حد معمول و مورد انتظار می خورد و می آشامد . به دنبال رسیدن به مقام و قدرت بوده است و به همین دلیل برای انحصار طلبان یهود غیرقابل تحمل دیده می شود .
عیسی یک ساحر و جادوگر بود که از طریق سحر و جادو توانسته است مردم را افسون کند و دست به معجزات بزند.
حتی تهیۀ فهرست و نظریات پراکنده ، متنوع و مختلفی که در بارۀ عیسای ناصری وجود دارد، زمان زیادی را می خواهد که از عهدۀ این گفتار مختصر خارج است . فهرست کتب و مقالاتی که در این زمینه وجود دارد خودش بعنوان یک کتاب کامل قابل ارائه است که اینکار در چند مرکز پژوهشی در زمینۀ ادیان انجام شده است .

عیسای ناصری در انجیل
انتظار می رود که دیدگاههایی که در انجیل دربارۀ عیسای ناصری ارائه می شود یکدست و یکسان باشد اما در واقع چنین نيست و دین شناسان مسیحی همین نکته را یکی از اعتبارات و یکی از نشانه های درستی انجیل می دانند زیرا آن را علامتی مبنی بر عدم مطلق گرایی و جزم اندیشی تلقی می کنند .
شاید به همان اندازه ای که در فرقه های یهودی ، اسلامی و ادیان دیگر ، دیدگاههاي مختلفي در بارۀ عیسای ناصری وجود دارد ، در انجیل نیز همین مقدار نظریه دربارۀ کسیتی و چیستی عیسي، وجود دارد :
عیسی مسیح (مسح شدۀ خداوند) و نجات دهنده. حامل و القاء کنندۀ روح خدا. یگانه با خدا و روح خدا. همان ماشیح که در کتاب مقدس وعدۀ ظهور او داده شده است . عیسی کلمه الله (کلمۀ خدا) که پیش از آفرینش جهان هم بوده است و جهان از طریق او بوجود آمد .
عیسی پسر خدا و حاصل ازدواج میان مریم با روح خداوند .
عیسی پسر یوسف نجار؛ نطفه ای که قبل از ازدواج با یوسف نجار شکل گرفته است یا بعد از آن . با شجره نامه ای که به حضرت داود و ابراهیم و آدم ختم می شود .
عیسی، پسر انسان، هویت عجیبی که فرد را نهایتاً در جایگاه انسان کامل قرار می دهد.
عیسی ، خودِ خداوند که بصورت انسان درآمده و در معرض تجربۀ بشر قرار گرفته است.
عیسی موجودی کاملاً آسمانی و ماورایی .
عیسی موجودی کاملاً زمینی و خاکی .
عیسی فردی که ساختارهای خشک دین یهود را درهم می شکند و بزرگترین ضربۀ خود را با اصرار بر اصل روح خدا بر دين يهود وارد می سازد .
عیسی عصارۀ انبیاء پیشین و مرحلۀ جهش یافتۀ آنان.
عیسی یک انسان – خدا یا خدا – انسان ، انسانی که به خدا مبدل شده یا خدایی که تا مرحلۀ انسان بودن پایین آمده است .
در انجیل به تعداد حواریونی که مکتوبات آنها در انجیل وجود دارد ما با چهره های مختلفی از عیسای ناصری روبرو هستیم اما وجوه مشترک دیدگاههای حواریون، مسیح بودن عیسای ناصری می باشد . همۀ حواریون و کل انجیل در این واقعیت مشترکند که عیسی همان مسیحاست؛ حامل روح خدا و قادر به انتقال آن. همۀ انجیل مؤید این واقعیت است که عیسی همان نجات دهنده است . کسی که کتب مقدس انبیاء پیشین به کرات دربارۀ او سخن گفته است . 

عیسای ناصری از دیدگاه شیعه
از دیدگاه شیعیان ، عیسی همان مسیح است . پیامبر بزرگ خداوند که اکنون نیز زنده است . با اینحال عیسی مسیح یکی از یاران امام زمان(عج) محسوب شده است و در آخر زمان پشت سر او نماز می خواند . یکی از مهمترین تفاوتهای دیدگاه شیعه با سایر فرقه های اسلامی در همین موضوع مهدویت و نیز رابطۀ امام زمان (عج) با عیسی مسیح می باشد .

عیسای ناصری از دیدگاه قرآن
«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیا* فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیاً» ﴿مريم: 16و 17)
 و در اين كتاب از مريم ياد كن، آن گاه كه از كسان خود، در مكانى شرقى به كنارى شتافت. و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به [شكل‏] بشرى خوش‏اندام بر او نمايان شد.

«إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ» ﴿آل عمران: 45 ﴾
[یاد کن] هنگامی [را] که فرشتگان گفتند: ای مریم، خداوند تو را به کلمه‌ای از جانب خود، که نامش مسیح، عیسی بن مریم است مژده می‌دهد، در حالی که [او] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است.

«وَلَقَد أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی شِیعِ الْأَوَّلِینَ * وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ» ( حجر: 10 و 11)
و به يقين، پيش از تو [نيز] در گروه‏هاى پيشينيان [پيامبرانى‏] فرستاديم. * و هيچ پيامبري برايشان نيامد جز آنکه او را به مسخره مي‌گرفتند.

«إِذْ قَالَ اللّهُ یاعِیسَی ابْنَ مَرْیمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیکَ وَعَلَی‏ وَالِدَتِکَ إِذْ أَیدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی‏ بِإِذْنِی وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنکَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحرٌ مُبِینٌ» (مائده 110)
[ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آن گاه كه تو را به روح القدس تأييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى‏] با مردم سخن گفتى و آن گاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آن گاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى، و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى و آن گاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى و آن گاه كه [آسيب‏] بنى اسرائيل را- هنگامى كه براى آنان حجّتهاى آشكار آورده بودى- از تو باز داشتم. پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند: اين [ها چيزى‏] جز افسونى آشكار نيست.

« وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یصِدُّونَ * وَقَالُوا ءَآلِهَتِنا خَیرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ» (زخرف : 57و 59)
و هنگامی که [در مورد] پسر مریم مثالی آورده شد، بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض کردند]، * و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند، بلکه آنان مردمی جدل پیشه‌اند. *   [عیسی] جز بنده‌ای که بر وی منت نهاده و او را برای فرزندان اسرائیل سرمشق [و آیتی] گردانیده‌ایم نیست.

«وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یابَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُم مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَینَاتِ قَالُوا هذَا سِحرٌ مُبِینٌ» ( صف:6)
و هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده تصدیق می‌کنم و به فرستاده‌ای که پس از من می‌آید و نام او احمد است بشارتگرم. پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد، گفتند: این سحری آشکار است.

«کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیفَ کَانَ عِقَابٍ» (مومن: 5)
پیش از اینان قوم نوح، و بعد از آنان دسته های مخالف [دیگر] به تکذیب پرداختند، و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند، و به [وسیله] باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند. پس آنان را فرو گرفتم، آیا چگونه بود کیفر من؟

« وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْکَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ» (ص: 4) 
و از اینکه هشداردهنده ای از خودشان برایشان آمده درشگفتند، و کافران می‌گویند: این، ساحری شیاد است.

« وَقَالُوا یا أَیهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» (حجر: 6)
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانه‏اى.

«إِنَّهُمْ کَانُوا إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یسْتَکْبِرُونَ * وَیقُولُونَ ءَإِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ» (صافات: 35 و 36)
چرا که آنان بودند که وقتی به ایشان گفته می‌شد: خدایی جز خدای یگانه نیست، تکبر می‌ورزیدند! *  و می‌گفتند: آیا ما برای شاعری دیوانه دست از خدایانمان برداریم؟ !

«فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي‏ لَکُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِينَ» (هود: 27)
پس، سران قومش که کافر بودند، گفتند: :ما تو را جز بشري مثل خود نمي‌بينيم، و جز [جماعتي از] فرومايگان ما، آن هم نسنجيده، نمي‌بينيم کسي تو را پيروي کرده باشد، و شما را بر ما امتيازي نيست، بلکه شما را دروغگو مي‌دانيم

«... وَآتَینَا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی‏ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ» ﴿مریم: 87 ﴾
... و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم، و او را با روح القدس تایید کردیم، پس چرا هر گاه پیامبری چیزی را که خوشایند شما نبود برایتان آورد، کبر ورزیدید؟ گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید.

از دیدگاه قرآن عیسی بنده و خدمتگزار خداوند است . بنده ای که دارندۀ روح القدس و برخوردار از آن است . قرآن عیسی را همان مسیح معرفی می کند اما هر گونه نظریۀ افراطی مانند پسر خدا بودن یا تثلیث را باطل می شمارد . معجزاتی که در قرآن در بارۀ عیسی مسیح ذکر می شود گاهی بزرگتر از معجزاتی است که در انجیل ذکر شده است . مانند درست کردن پرنده ای با گل و دمیدن در آن و به پرواز درآمدن پرنده . از دیدگاه قرآن، عیسی مسیح حاصل ازدواج مریم با روح خداست که در قالبی انسانی بر مریم ظاهر شده است . قرآن، عیسی مسیح را برکت جهانیان معرفی می کند و تصریح می کند که او زنده است و در حضور خداوند قرار دارد . از نظر قرآن، عیسی ، روح الله (روح خدا) و کلمه الله است؛ و این یکی از عجیب ترین و اسرارآمیزترین مفاهیمی است که در قرآن وجود دارد . فردی که روح خدا و کلمت الله است .

حافظان مسيح

لااله الاالله؛ نظريۀ بنيادي زيستن

با الهام از «لا اله الا الله»

لااله الاالله؛ نظريۀ بنيادي زيستن
(قسمت اول)

همۀ چيزهاي انكارشدني را انكار كن تا به آنچه انكارنشدني است نائل شوي. زيرا تا همۀ سايه‌ها را منكر نشوي، آفتاب را تجربه نخواهي كرد. تا همۀ خدايان دروغين را رد نكني، خداوند حقيقي را قبول نخواهي كرد. لااله. هيچ خدايي نيست الا الله. نمي‌تواني بگويي خداپرستم مگر آنكه همۀ بتهاي زندگي ات را شكسته باشي. بت پول، مقام‌، شهرت، شهوت و حتي بت خانواده، همسر، فرزند، برادر و خواهر. بت دنيا.
براي ديدن خدا بايد چشم تو همه چيز جز خدا را انكار كند و بر آنها چشم بپوشد. نه اينكه هستند و بايد تلقين كرد كه نيستند، بلكه نيستند و بايد ديد كه نيستند. سايه‌ها هستند اما اگر آفتاب نباشد، سايه‌ها هم در كار نيستند پس آنچه هست آفتاب است نه سايه ها.
قدرت عظيمي در انكار نهفته است و بعضي از روشهاي باطني بر اساس آن عمل مي‌كنند. اگر بگويي نيست، ديگر نيست. اگر ببيني نيست ديگر نيست كه آن را ببيني. با قدرت لااله مي‌توان تغييرات زيادي در زندگي انسان و در درون انسان ايجاد كرد. با قدرت لااله، با نيروي نه، با روش انكار مي‌توانيد آنچه را كه مطلوب نيست از ميان ببريد و آنچه را كه نمي‌خواهيد محو كنيد. اگر برخلاف لااله عمل كردي، خدايان دروغين در زندگي تو مثل علف هرز رشد مي‌كنند. هر كسي و هر چيزي در زندگي ات به خدايي مبدل شده. خدايي به نام پول، خدايي به نام همسرت، به نام فرزندت. از آن يكي مي‌ترسي آن هم در جاي خود براي تو خداست. زيرا انسان فقط بايد از قهر و قدرت خداوند حقيقي بترسد.[1]
فلان آرزويت برايت به خدا مبدل شده. چرا؟ چون همۀ توجه ات را گرفته. ذهنت را پر كرده. قلبت را لبريز ساخته اما چنين چيزي تنها شايستۀ خداوند زنده است و بس. اينها به آن دليل است كه لااله به زندگي تو وارد نشده. اين علفهاي هرز زهرآگين، اين خدايان دروغي را انكار كن. هر چيزي كه انكار شدني است انكار كن. لااقل اين شرط عقل است. چرا تو با چيزي و در ارتباط با چيزي زندگي كني كه مردود است، قابل ردّ است و مي‌توان انكارش كرد. چرا زندگي ات را صرف لولوها و لي لي‌هاي خيالي كني. اين حجاب‌ها را كنار بزن. اگر هم كنار رفتني نيستند پس با آنها بساز و زندگي كن. بدان تجربۀ تو از خدا، رخ نمي‌دهد مگر بعد از اين لااله. قدرت لااله قدرت انكاراست. اگر قبول نكني، اگر چيزي را باور نكني، از بين مي‌رود. پس آن را به كار گير. با قدرت لااله مي‌توان فقر را نابود كرد. مي‌شود بيماري را فراري داد. مي‌تواني بدي‌ها را بزدايي. بدي‌ها را نپذير. نگذار انديشه‌هاي بد بر تو حاكم شود. باورشان نكن، آنگاه نيستند. به خود راهشان نده. نه با زور و مقاومت. بلكه با قدرت نگاهت. باطن آنها را ببين. مي‌بيني هيچ هستند و آنگاه ديگر نيستند. نترس و بر عليه ترسانندگانت بلند شو. مي‌بيني كه به سان سايه‌هاي گذرا مي‌گذرند و محو مي‌شوند. همۀ اينها وجوه عملي لااله است.
لااله، روش عبور کردن را به تو ياد مي‌دهد. از هر چيزي که عبور کردني است، عبور کن. تا به آنچه عبور از آن غيرممکن است برخورد کني. به خداوند حي و حاضر. به نور زنده و زاينده. در هيچ چيز توقف نکن زيرا توقف در هر چيزي به قبر شدن در آن منجر مي‌شود. حتي در هيچ انديشه‌اي توقف نکن زيرا به چاهي گرفتار كننده بدل مي‌شود و تا به ابد آه مي‌کشي. از همه چيز بگذر. از همه چيز. آنقدر بگذر تا به آنچه گذرکردني نيست برسي. اين لااله است پس وقتي که به خداوند حقيقي رسيدي، وقتي که به الاالله رسيدي آنگاه بايست. «بمان و بدان که من خداي تو هستم». تا ابد آنجا بمان. در آنجا بمير زيرا فنافي الله، بقابالله است. حتي اگر مي‌تواني از خدا هم عبور کني عبور کن اما اگر او خداي زنده و حقيقي باشد، نمي تواني عبور کني. اگر گذر کردي پس او خدا نيست بلکه توهم خداست. چگونه مي‌توان از بي نهايت عبور کرد؟ بي نهايت را هر چه بيشتر تجربه کني، براي تو بيشتر مي‌شود. اگر کسي معناي لااله را بداند، از همۀ شرارت‌ها رهايي مي‌يابد. اگر لااله را به کار بستي، از همۀ دام‌ها و خطرات زندگي جسته اي. اگر لااله را يافتي آنگاه به آستانۀ بي نهايت، به آستانۀ خداي حقيقي رسيده اي. لااله گذر از بيابان‌ها و خارزارها و شوره زارها و رسيدن به درياي نور است. همه چيز را کنار بگذار و بگذار فقط خداوند احد در ميان باشد. اين به معناي انزوا نيست. اين به آن معناست که مي‌گويي سرباز نيست، افسر نيست، فرمانده نيست. سرهنگ و سرلشگر نيست بلکه فقط پادشاه است. همه کاره پادشاه است. اينها از خودشان قدرت مستقلي ندارند. همه چيز به دست پادشاه است و به نظر اوست. نمي گويي هيچ چيز وجود ندارد. لااله اين را نمي گويد. اتفاقاً مي‌گويد همه چيز وجود دارد اما وجود آنها ثانويه است. وجود آنها مستقل نيست بلکه وابستگي محض به خداوند دارد. مي‌گويي هر چه هست از اوست، براي اوست و با نظر اوست. اين انزوا نيست بلکه تو در ارتباط با همۀ جهان و تمام کائنات زندگي مي‌کني زيرا همۀ آنها جزئي از همان نوراند که خداست. همان الله نورالسموات والارض. تجسم و حرکاتي از آن نوراند. همه چيز را کنار بگذار نه به اين معناست که دور بينداز بلکه به اين مفهوم است که در مقابل آنها نايست. جلوي آنها دچار خودباختگي نشو. بگذار اين زندگي در کنار تو باشد اما روبروي تو نباشد و تو در برابرش تعظيم نکني. در برابر همسر و فرزندت، در برابر خانواده ات، در برابر پول و لذت، در برابر همۀ اين دنيا. بر پشت دنيا سوار شو. آن را بکار ببر اما نگذار بر پشت ات بنشيند زيرا انسان مقامي بزرگتر از اين دارد... اربابان دروغين را خلع کن و بگذار ربّ العالمين، پروردگار جهانيان ربّ تو باشد. اين لااله الاالله است. سرور تو خدا باشد نه غير خدا. اين لااله الاالله است. اين يک انتخاب از ميان انتخابهاي ممکن نيست بلکه تنها انتخاب ممکن است. زيرا احدي بجز خدا سرور و پادشاه و صاحب انسان نيست. اگر دنيا روبروي تو نايستد پشت سر تو مي‌ايستد. آنگاه تو مي‌روي و او به دنبالت مي‌آيد. بيچاره کسي که بردۀ سگش شود پس بگذار دنيا سگ تو باشد و به دنبال تو بيايد و تو هم سگ خدا باش و به دنبال او برو. فرمود همه چيز را براي تو آفريدم و تو را براي خودم.
لااله مي‌گويد براي هيچ احدي سجده نکن. در مقابل هيچ کس خم نشو. در برابر هيچ چيز دچار خودباختگي نشو. و الاالله مي‌گويد مگر فقط براي خدا. فقط براي خدا سجده کن. فقط خدا را بپرست. فقط در برابر خدا مي‌تواني دچار خودباختگي بشوي. اگر در برابر او خود را باختي، خدا را مي‌بري. اگر خودت را از دست دادي، خدا را به دست مي‌آوري. آيا کاري از اين بزرگتر وجود دارد؟[2]

« اگر دعاي مردم عموماً اجابت نمي‏شود از اينست كه اساساً دعا نيست يعني خواسته‏ اي نيست كه متوجه خداوند حي و حاضر باشد. خداي اكثر مردم مرده است. مخلوق ذهن آنان است. خودشان مثل يك بت آنرا ساخته و تعريف كرده‏ اند و مي‏پرستند. از يك بت سنگي يا تصوير بت چه انتظاري مي‏توان داشت.»

برگرفته از كتاب تعاليم حق (الاهيسم - جلد دوم) ـ اثر ايليا «ميم»



[1]  هر كسي خداي خود را دارد لكن خداوند واحد نامحدود است و در هيچ فكر و قالبي نمي گنجد

[2]  شما را مژده می دهم ، شما به دیگران مژده دهید ، که هر کس شهادت دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و به و جود خدا معتقد باشد، وارد بهشت می شود. حضرت محمد(ص)

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

اسلام از ديدگاه استاد ایلیا میم

به روايت يكي از شاگردان قديمي استاد

دربارۀ مذهب برداشت من اين است كه ايليا بخش اعظم تأكيد خود را به باطن دين و معناگرايي در دين گذاشته بود. در مقطعي كه شديداً حزب اللهي بود آنقدر به حدود شرعي اعتقاد داشت كه چند بار مي‌خواست...
حتي دوبار شاهد بودم كه در آن مقطعي كه او غرق در انديشه‌هاي مذهبي و حزب اللهي بود، براي دو نفر حد شرعي معلوم كرد و خودش هم اجرا كرد اما بعدها از او مي‌شنيدم كه اجراي دقيق و كامل حدود را شايد مربوط به زمان پيامبر اسلام (ص) و امام معصوم مي‌دانست.
اما اسلامي كه در سالهاي اخير از آن حرف مي‌زد يك اسلام ميانه رو بود. اسلام زنده، فعال و پاسخگو. اسلامي كه نرم و انعطاف پذير است. اهل تساهل و تسامح است. سخت نمي‌گيرد و آسان مي‌گيرد. ايليا به اسلامي معتقد است كه اديان و فرهنگهاي ديگر را هم قبول دارد و براي آنها حق حيات قائل است. او به اسلام صلح طلب اعتقاد دارد. اسلامي كه مسائل را با تدبير و تفكر و تحقيق حل مي‌كند نه با زور و خشونت و فرمان. اسلامي كه بقيه را كافر نمي‌داند. اسلامي كه ستون اش بخشندگي و مهرباني است. متحجر و منجمد نيست. همان اصول 1400 سال قبل را دارد اما براساس روز تعريف و تفسير مي‌شود. دائماً به روز مي‌شود، با شرايط مختلف متناسب مي‌شود و حالتي غيرخشك و غيرمرده دارد. بلكه حساس است. واكنش نشان مي‌دهد. اسلامي كه معلم ما از آن مي‌گفت اسلام متعادل و معقول بود. هماهنگ با زمان است. سياست آن را دنبال مي‌كند اما آن سياست را دنبال نمي‌كند. غير اجباري و غير زورگوست. متكي به دانش و خرد است نه خشونت. اسلامي كه ايليا از آن حرف مي‌زد نه افراطي است نه تفريطي. خودبين و خودخواه نيست بلكه همه را و همۀ شرايط را و همۀ امكانات را مي‌بيند. او در اين سالها با وجود آنكه هرگز ادعايي مذهبي نداشت يا حتي مدعي نبود كه اسلام را مي‌شناسد اما از اسلامي مي‌گفت كه همۀ حرفها را مي‌شنود و به بهترين آن عمل مي‌كند. اسلامي كه برپايۀ بسم الله الرحمن الرحيم، بر اساس محبت و بخشش است و به اين آساني‌ها كسي را محكوم نمي‌كند. اسلامي كه اهل توطئه كردن نيست و انديشه‌هاي ديگر را با توطئه و حقه و نقشه از كار نمي‌اندازد... و همۀ ما كه مي‌دانستيم اهل افراط و تحجر نمي‌توانستند چنين انديشه‌هايي را تحمل كنند و بلكه مرگ خود را در اين انديشه‌ها مي‌ديدند، هر روز منتظر توطئه‌اي جديد از جانب آنها بوديم. آنها هر روز نقشه‌اي شوم را برعليه ايليا طراحي و اجرا مي‌كردند. سال 79 يك بار نوارهاي صوتي و فيلم‌هاي مربوط به درس‌هاي ايليا را مونتاژ كردند و براي تهديد نسخه‌اي را فرستادند با اين پيام كه اگر اين روال را متوقف نكنيد آن را در سطح وسيع تكثير مي‌كنيم. براي او داستان سازي مي‌كردند و به او تهمت مي‌زدند. شايعه درست مي‌كردند. او را بدعت گذار و ملحد مي‌خواندند و سعي مي‌كردند زمينه‌هاي برخورد را با او فراهم كنند. ما منتظر بوديم تا او به هر طريق ممكن بي آبرو و بي اعتبار شود چون اين شيوه، در جامعۀ ما به يك الگو تبديل شده بود و اتفاقاً تهاجم‌ها و برخوردهايي كه محتواي اصلي آنها اين بود، بارها و بارها تكرار شد اما بعد از هر تهاجم، استقبال مردم بيشتر و بيشتر مي‌شد.