۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

متفکر مشاهده گر


متفكر مشاهده ‏گر در برخورد با چيزها سؤال مي ‏كند يعني چه؟ و مفهوم را مي ‏يابد. و اينگونه جريان شناخت باطني در زندگي ‏اش پديدار می گردد. براي يافتن معنا تلاش می كند آنگاه حتي اگر معنا را پيدا نكند معنا او را مي ‏يابد.
شناخت مانند دانه ‏ايست كه پوست آن صورت است و مغز آن معني. او پوسته را می شكند و مغز را می  خورد. به باطن امور توجه می كند و آنرا مي ‏فهمد در اين حال رابطه باطن او با باطن هستي برقرار می شود و جرياني زنده ميان اين دو برقرار می گردد.
با آنچه مواجه می شود گوش می كند، به اعماقش گوش می كند، می فهمد كه چه می خواهد بگويد. به پشت پرده‏هايش نظر می افكند و می بيند او كيست و منظورش چيست؟ به صورتها اكتفا نمی كند و سيرتها را نگاه می كند. از بيرون چيزها می گذرد و به درون چيزها می رود.
اول از مهمترين امور شروع می كند و آنها را به فهم می رساند. از خود و از ضروري‏ ترين ابعاد زندگي ‏اش شروع می كند. از كلام كه اثري تعيين‏كننده بر سرنوشت دارد. از انديشه‏ها و بينش‏هاي بنيادي. از عادات و اعمال و روابط. از قالبي كه در آن است و نقشي كه در اجتماع و خانواده به عهده گرفته است. از آنچه در زندگي ‏اش به كرّات تكرار می شود. اول به سراغ تعيين‏كننده‏ترين عوامل زندگي‏اش می رود. به اصل‏ها می پردازد و فرع‏ها را كنار می گذارد. به حساس‏ ترين امور توجه می كند و مفهوم آنها را می يابد. اين فهم خودبخود اثر خواهد كرد. شايد به آهستگي اما اثر خواهد كرد. شناخت باطني محصولات فراواني دارد و انسان به اين محصولات شديداً نيازمند است.
او بايد جريان فهميدن و نه صرفاً ناميدن را شروع كند. مهم شروع آن است. اصراري بر اين نيست كه حتماً فهميده شود چون حتي اگر كسي راه را برود و نفهمد كه اين بعيد است، جريان تفكر به حركت خود ادامه می دهد و بالاخره فرد را به معني می رساند. و گاهي اين معناست كه بسوي او می آيد و بر او آشكار می گردد. وقتي آن را فهميد بايد خود را به نرمي با آن متناسب كند. مجبور نمی كند بلكه به نرمي هماهنگ می كند. وقتي متوجه شد، توجه ‏اش را كامل‏تر می كند. به فهم ‏اش می افزايد تا در موضوع كامل شود. با كامل شدن آن، عبور او به سرعت رخ می دهد و اقتدارش بر آن به اوج می رسد.
تا فهم‏ اش در موضوع كامل نشده، تا روشني بدون ابهام حاصل نشده قضاوت نمی كند و حكم را صادر نمی كند.
و اگر با وجود كامل نشدن معني، مجبور به قضاوت شد، از حكم قطعي می پرهيزد و به شايد چنين باشد يا قوياً چنين است اكتفا می نمايد.
بدي و باطل را به شدت انكار و محكوم می كند و در اين ترديد ندارد اما بياد دارد كه حق و باطل داراي نشانه‏ هايي معلوم‏اند.
قضاوت و صدور حكم، جريان فهم را متوقف می كند پس خوبتر آنكه هنگامي رخ دهد كه دانايي در موضوع، به تناسب شرايط، كامل شده و اگر لزومي به آن نيست چه بهتر كه حتي در چنين شرايطي هم از آن پرهيز می كند.
هوشياري با درد همراه است، درد زايش و تولد و نه مانند رنج پنهاني كه در ناداني و جهل نهفته شده. پس اگر هوشيار می شود درد پنهان ‏اش آشكار می شود و همين درد است كه او را وادار به حركت و تغيير می كند. هوشياري اجازه نمی دهد در خواب و غفلت بميرد بلكه وقتي كه بيدار می شود و درد را حس می كند، فكر درمان او را در برمی گيرد و به سعي نجات وا می دارد. اين فهم پرده را كنار می زند و زشتي‏ ها و بدي‏ ها را نشان‏اش می دهد. و اگر ديد وضع خيلي خراب است يعني دگرگوني ‏ها آغاز شده. فكر نمی كند كه بد شده است، بلكه بر بدي آگاه شده. اينها بوده حالا بر او آشكار گشته.
سعي می كند بداند اما اصرار نه. و اصرار نمی كند كه در اين زمان حتماً آنچه را كه می خواهد بداند بر او فاش شود. نبايد سخت باشد كه می شكند.
معني لايه لايه است لايه‏هاي نوراني. چون خود معنا نور است. نادر است كه اين نور به يكباره در اوج خود آشكار شود بلكه به تدريج شدت نورانيت را می توان تجربه كرد. پس انتظار ندارد در يك آن، آنچه را كه می خواهد بفهمد.
می گذارد ذهنش در جهت نوريابي فعال باشد. براي اينكار لازم است پيوسته نور را جستجو كرد و آماده آمدنش بود. نمی گذارد ذهنش بخوابد. می تواند آنرا با سؤال هم بيدار نگه دارد.
شايد بعد از مشاهده خود بي‏ اختيار بگويد واي بر من. و اين همان اعتراف است. اگر از آن بيزار باشد و پشيماني و حسرت او را دربرگيرد پس در حال توبه كردن است. و توبه راهيست براي پاك شدن و تطهير گشتن. وقتي عميقاً دانست كه چه می گذرد، در چه وضعي است و كيست، همين دانايي گشاينده است و امكان عبور و خلاصي از اين وضع را فراهم می كند، و او خودبخود به جانب وضع مطلوب پيش می رود. شايد كمي زياد زمان ببرد و شايد زماني كم. اين به اندازه فهم و شدت قصد او وابسته است.
خود رابه زور و فشار مجبور به فهميدن نمی كند بلكه آن فشار و جبر را مشاهده می كند تا از آن بگذرد.
بايد اين تمرين را با حفظ اولويتها با هر چيزي كه با آن مواجه می شود ادامه دهد. بعد از استمرار آن كه به اشباع منجر می شود، اين جريان خودبخود ادامه می يابد. او خودبخود معاني چيزها را می داند و خودبخود باطن امور را می فهمد.
و هر چه ظرفيت او بزرگتر شود، امكان دريافت نور بيشتري فراهم می گردد و به آشكاري آن نور مادر كه سرچشمه همه نورهاست نزديكتر می شود.
و هم آنچه را كه به او گذشته است مرور می كند و معنايش را به نگاه می آورد. مفهوم آنچه امروز و اين هفته و سالها بر او گذشته است را بازمی يابد و روند تخريبها را كاهش می دهد. . .

برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم جلد دوم) – اثر ایلیا میم

هیچ نظری موجود نیست: