1. از كجا ميتوانيم بدانيم كه يك نفر الهي است يا شيطاني؟
اگر وجود او تو را به دروغ و ظلم و نفرت دعوت ميکند، اگر رابطۀ با او درون تو را تاريك ميكند، نور را ميبرد، بدخواهي و پليدي را دامن ميزند، اگر وجودش تو را از زندگي و از خداوند نااميد ميكند، اگر او مولد بدبينيها و جهالت هاست پس شيطاني است.
از نور، روشنايي زاييده ميشود و از ظلمت، تاريكي. اگر فردي الهي بود، ارتباط با او تو را خداييتر ميكند. وجود او، حضور خدا را آشكارتر و محسوستر و ملموستر ميكند. بودن اش، نور خدا را آشكارتر ميكند. پس اگر كسي حس حضور الهي را در تو آشكاركرد لااقل براي تو، فردي الهي محسوب ميشود. اگر وجودش به تو نور بخشيد و درون تو را روشن كرد، او نور زندگي ات محسوب ميشود. اگر ارتباط تو با كسي، تو را به خدا نزديكتر كند يا حداقل حس نزديكي به خدا را ايجاد كند، پس او براي تو راهي و امكاني و چه بسا راهبريست به سوي خدا. اگر كسي كلام خدا را در زندگي تو به تحقق درآورد، ياد خدا را در تو زنده كرد، توجه به خدا را در زندگي ات احياء كرد، تو را به خدا بازگرداند و زندگي ات را به خدا پيوند داد، اين را مسلم بدان كه او معلم الهي تو است. رابط و واصل تو است. حلقۀ اتصال تو است. اگر كسي تو را به خدمتگزار خدا بدل كرد بدان او خودش هم خدمتگزار خداست. كسي كه به رنگ خداست ديگران را هم به رنگ خدا در ميآورد. بنابراين براي تشخيص خدايي يا شيطاني بودن او ببين او چه چيزي را در قلب تو، در زندگي ات و در روح ات زنده و فعال ميكند. عشق و بخشش را، پس خدائيست و خدا با اوست. روح الهي و نور خدا را، پس خدائيست و خدا با اوست. تسليم به خدا و ايمان الهي را، پس بدان كه الاهيست و خداوند جهانها با اوست.
2. شايد شيطان باشد كه ميخواهد ما را به خدا نزديك كند و از اين طريق كنترل ما را در دست بگيرد.
اين حرف مخالف كلام خداست. نامعقول و متناقض است. مثل اينكه بگويي ويروسها ما را سالم و درمان ميكنند تا بعد ما را بكشند. شيطان دوركننده از خداست نه نزديك كننده. وقتي تير را شليك ميكنند، از لوله به سمت بيرون پرتاب ميشود نه به سمت داخل. اگر شيطان را ظلمت بدانيم چطور ميشود استدلال كرد كه آن تاريكي راه را براي ما روشن ميكند. آنچه در كلام خداوند هم هست، عكس اين است.
3. آيا غير از احساسات و دريافتهايي كه گواه نزديك شدن به خدا هستند چيزهاي ديگري هم ممكن است باشد؟
گفتم اگر چنين فردي ارتباط انسان را با خدا برقرار كرد پس او خدائيست و خدا با اوست اما اين ارتباط، اين حضور الهي، اين نور فقط متجلي در احساس نيست. بلكه درارتباط با معلم الهي، در ارتباط با مردان خدا ما عملاً به خدا نزديك ميشويم. عمل و رفتار ما هم، به تناسب اين ارتباط و برخورداري خوبتر و خداييتر ميشود، شعور و آگاهي ما هم نورانيتر ميشود. با شعورتر و فهميدهتر ميشويم. امكان بروز روياهاي بالايي هم بيشتر ميشود و ممكن است بيش از پيش از چنين روياهاي نوراني بهره مند شويم. كيفيت ما، كيفيت حضور و نگاه ما هم عوض ميشود. اگر واقعاً با مردان خدا مرتبط باشيم همۀ اين نشانه ها، كه از سنخهاي مختلف هم هستند كم و بيش و به تناسب كيفيت رابطۀ ما، پديدار ميشوند.
4. آيا ممكن است يك انسان شيطاني بتواند دريافتها و احساسات و تجربيات الهي را براي ما بوجود بياورد؟
ما همان چيزي را ميتوانيم به ديگران بدهيم كه خودمان برخوردار از آن هستيم. آيا يك گدا ميتواند يك معدن الماس به تو بدهد؟ اصلاً اگر معدن الماس داشت، ديگر چرا گدا بود و گدايي ميكرد. آيا يك كور ميتواند به تو مشخصات دقيق جنگل را و راه از ميان آن را بدهد و تو را از راههاي پر پيچ و خطرناك آنجا عبور دهد؟ آيا ميشود از يك كوزۀ لجن متعفن يك ليوان آب زلال و شفاف گرفت؟
5. ممكن است يك نفر در بارۀ كسي همۀ اين چيزها را تجربه كند. نور و خدا و خوبيها را اما مثلاً عموي او تجربۀ عكس اين را داشته باشد؟
در اين صورت او براي نفر اول، رابط الهي و مرد خدا و نور دروني محسوب ميشود اما براي دومي اينطور نيست. در قرآن و كتب مقدس هم همين مفهوم آمده است. مثلاً در جايي كه پيامبر را از اصرار به هدايت همۀ مردم باز ميدارد. يا اينكه در همان زماني كه عدهاي به انبياء ايمان آوردهاند و از آنان پيروي كرده اند، بسياري آنها را دروغگو، ساحر، شعبده باز، ديوانه و شاعر ميخواندند. مردم، امتهاي مختلف اند. خداوند از ميان هر مردمي، فردي را از بين خود آنها انتخاب ميكند. در يك روستا احتمالاً يكي از اهالي آن روستا بيش از ديگران مورد توجه و تحت فيض و رحمت و هدايت خداست. در يك خانواده هم شايد همينطور باشد و در ميان امتها هم همينطور.
«حقيقت همانطور بر تو آشکار ميشود و به تجربه ات ميرسد که آن را پذيرفته اي. براي اينکه تجربه ات را تغييردهي و جهانت را عوض کني چشم هايت را تغيير بده و نگاهت را عوض کن.» ایلیا «میم»
6. از موضوع خدايي بودن و شيطاني بودن كه بگذريم يا پايينتر بياييم، مسئله حقانيت مطرح است. بدون اينكه بعد خدا يا شيطان را دخالت دهيم، چطور ميشود پي برد كه يك نفر حقانيت دارد يا باطل است؟ حق با اوست يا باطل است؟ ممكن است اين دو تا سوال يك سوال هم باشند. از كجا ميشود يك نفر را بشناسيم؟ چه چيزهايي حجت حقانيت است؟
در بسياري از امور براي شناختن و چيستي يك چيز بايد از نه چيستي آن شروع كرد. اينجا هم همينطور است. اول بايد ديد انسان را چطور نميتوان شناخت. حقانيت يك نفر و اينكه او كيست به حرف و قيل و قال و ادعا نيست. به عناوين و القاب و شعارها نيست. به تبليغات يا ضد تبليغات نيست. به صورتكهايي كه اكثر انسانها به صورت دارند نيست. انسان به شعور اوست. به فهم و دانايي اوست. به انديشههاي اوست. انديشههايي كه در عمل و كلام او متجلي ميشود. فهم و انديشههايي كه در محصولات و نتايج كار او متبلور ميشود.
پس براي آنكه به او پي ببري اينها را ببين. شعورش را ببين و محصولات شعورش را، يعني انديشه ها، كلام و اعمال و محصولات او را. اگر اينها با ادعاي او متناسب بود يعني ادعايش حقانيت دارد. اگر اينها مؤيد هويت او و جايگاهي كه در آن ايستاده بودند، پس او نسبت به آنچه در موضع آن قرار گرفته حقانيت دارد.
7. در مورد معلم باطني. چه علامتي دارد؟ تشخيص اينكه يك نفر استاد باطني است يا نه.
يك استاد شيمي را چطور تشخيص ميدهي؟ اگر او دانش شيمي را در حد بالايي ميدانست، اگر ميتوانست به سوالاتي كه در اين زمينه هست پاسخ دهد و مسائلي را كه در اين ارتباط وجود دارد حل كند، ميتواني او را در اين علم استاد بداني. در بارۀ معلم باطني هم همينطور است. حالا اگر او بتواند به روشهاي باطني هم عمل كند، بتواند باطن امور را هم ببيند و با باطن امور ارتباط برقرار كند، اگر بتواند علوم باطني را به عمل درآورد، علاوه بر آنكه معلم نظري است معلم عملي نيز هست. و البته يك معلم ميبايست توانايي تعليم چيزي را كه ميداند داشته باشد.
«معلم روح و استاد باطني كسي است كه علوم باطني را مي داند و كسي كه اين را مي داند، باطن امور را مي خواند و بطن تغييرات را مي بيند. او درون كلمات را مي شنود و معناي صداها را مي يابد. چشمهايش مي بيند و نور نگاهش پرده ها را كنار مي زند...»
8. آيا توانايي كارهاي خارق العاده و داشتن معجزه و كرامات، حجت كافي نيست؟
توانايي خارق العاده، نشان دهندۀ خارق العاده بودن است اما نشانۀ دانايي كه نميتواند باشد. لكن عكس اين موضوع درست است. يعني اگر كسي واقعاً شعور خارق العادهاي داشته باشد، ميبايست توان او هم خارق العاده باشد. اگر كسي خدا را بشناسد، از قدرتهاي الهي هم برخوردار است. اگر كسي روح را بشناسد، نيروهاي روحي در اقتدار او قرار ميگيرند، كسي كه نيروي برق را بشناسد ميتواند آن را مهار كند و بكار گيرد...
نكته اينجا تفاوت اين اعمال خارق العادۀ انساني و معجزات الهي است. بله، اگر كسي توانست قدرت خدا را آشكار نمايد و معجزه كند، حالا چه به آن بگويي معجزه يا ايكس، همين به تنهايي ميتواند حجت باشد. ولي مثلاً اگر كسي با چشم يك صخره را تكان داد اين معجزه نيست. اين توان طبيعي روح بشر است. اگر كسي از زمين بلند شد و پرواز كرد اين معجزه نيست، اگر كسي افكار تو را خواند اين امكاني نهفته در اختيار انسان است ولي اگر كسي مردهاي را زنده كرد... اگر كسي آينده را با وضوحي ديد كه انگار دارد گذشته را ميبيند، اسم اين را معجزه بگذاري يا هر چيز ديگري، او را بايد يك پيامبر بزرگ دانست. اما مگر در اين دوره چنين فردي وجود دارد؟
9. همۀ اينها براي كسي است كه خود او در متن تجربه قرار دارد. ببيند آيا به خدا نزديكتر شده. آيا افكار خدايي و كارهاي خدايي در زندگي اش بيشتر شده. دريافت هايش خداييتر شدهاند تا ببيند كه طرف مقابلش معلم الهي است يا نيست. يا برود و ميوههاي كار او را بررسي كند. آن كسي كه در بيرون ميدان است از چه راهي ميتواند حقانيت كسي يا چيزي را تشخيص بدهد. يك چيزي كه براي همۀ كساني كه در بيرون اين ميدان هستند قابل استناد باشد.
انسان در درون خود هفت نور و بنابراين هفت نوع شعور دارد و از طريق اين هفت نور ميتواند بنابر ضرورت و به اذن خداوند همه چيز را ببيند و همه چيز را بداند. يكي منطق است. تفكر و استدلال است. يكي روياها و شهودات است. روياهاي راستين و شهودات نوراني. ديگري نشانه هاست. آيات و علائمي است كه در بارۀ هر چيزي وجود دارد و هر چيزي و هر امري نشانههاي خاص خود را دارد....
و در بيرون و بعنوان ميزان و مرجع مشتركي براي همه، ما كلام الله را داريم. قرآن، ميزان است. كلام خدا بهترين و محكم ترين مبناي تشخيص حقانيت است.
گفت و شنودي با ايليا «ميم»
(پياده شده از فيلم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر