۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

اقیانوس بیکران آگاهی (بیان یک دیدگاه)


مدل سطوح هفت گانه
در شماره قبل در بیان ماهیت ذهن گفتیم:
ذهن انسان همانند اقیانوسی عظیم از آگاهی و انرژی است. آب این اقیانوس آگاهی و شعور خلاق و انرژی هوشمند است که به منبع و سرچشمه آگاهی و شعور هستی متصل است. این اقیانوس عظیم دارای سطوح و لایه‌های مختلفی است. امواج خروشان و سطحی ذهن و عمق آرام اقیانوس به مثابه لایه‌های عمیق ذهن هستند. هر کس در این دنیا در سطحی از اقیانوس آگاهی زندگی می‌کند و ارزش‌ها و معیارهای زندگی او بر اساس میزان آگاهی‌اش تعیین و مشخص می‌شود. به عبارتی هر اندیشه، حرکت، رفتار، اعمال، نیروها، قابلیت‌ها و توانایی‌ها و... از هر نوع و به هر شکل از عمق معینی از این اقیانوس آگاهی سرچشمه می‌گیرد و در عمق معینی از ذهن ریشه دارد و علت ضعف و رنج و سختی انسان عصر حاضر استقرار در سطوح سطحی اقیانوس آگاهی است.
در این شماره قصد داریم به دلایل استقرار آگاهی در سطوح سطحی این اقیانوس اشاراتی کنیم و به تشریح سطوح برتر آگاهی یعنی آگاهی ماورائی، آگاهی کیهانی، آگاهی الهی و آگاهی وحدت از دیدگاه ودایی بپردازیم.

آگاهی، که کانون اصلی ادراک محسوب می‌شود، نامی آشناست که در عین حال تشریح آن برایمان دشوار است. لیکن به تجربه دریافته‌ایم زمانی که خسته هستیم از آگاهی ناچیزی برخورداریم و برعکس هنگامی که سرحال و پر انرژی هستیم آگاهی ما تابناک و درخشان است. معمولاٌ آگاهی را چنین تعریف می‌کنند:
۱- توانایی ارزیابی دریافت‌های حسی
۲- توانایی بروز عکس‌العمل انتقادی به کمک اندیشه و عمل
۳- توانایی حفظ خاطره‌ها
به این ترتیب زمانی که به خواب عمیق فرو می‌رویم فاقد آگاهی هستیم و به هنگام رؤیا از آگاهی ضعیفی برخورداریم. این تعریف نشان می‌دهد که انسان تاکنون به طور کلی سه مرحله از آگاهی را تجربه کرده است: آگاهی بیداری، آگاهی رؤیا و آگاهی خواب؛ اما بسیاری از کتب قدیمی و احادیث تاریخی نشان می‌دهد که برخی از انسان‌ها (بخصوص قدیسین) مراحل دیگری از آگاهی را نیز تجربه کرده‌اند که با سه مرحله یاد شده به کلی متفاوت است. این اشخاص عمدتاً از مؤمنین، عرفا و راهبان بوده‌اند. تا به امروز بشر نتوانسته است این مراحل آگاهی را طبقه‌بندی کند و به طور عینی مورد مطالعه قرار دهد و رابطه آنها را با سه مرحله شناخته شده آگاهی کشف نماید. «فیشر» ۱ در این‌باره می‌گوید: «در عصر حاضر که انسان به فضا می‌رود و نقشه کامل ماه را در دست دارد، از ابعاد آگاهی و فضای بی‌انتهای درون خویش بی‌خبر است.» «ویلیام جیمز» ۲ پدر روان‌شناسی آمریکایی می‌گوید: «نمی‌توان آگاهی معمولی، که آن‌را عقل می‌نامیم و انسان در هنگام بیداری از آن برخوردار است، تنها مرحله خاصی از مراحل آگاهی به حساب آورد بلکه این مرحله آگاهی تنها با پرده‌ای نازک از سایر انواع آگاهی‌های بشری جدا می‌گردد. کافی است پرده کنار رود تا نیروهای بالقوه آگاهی‌های بشری، در تمامیت خود جلوه‌گر شوند. آگاهی‌هایی که بشر از وجود آن بی‌خبر است اما بی‌خبری از این آگاهی‌ها دلیلی بر عدم وجود آنها نیست. در واقع هیچ‌یک از کوشش‌های بشری نمی‌تواند بدون وجود این نیروها که تاکنون ناشناخته مانده‌اند، به کمال برسد».
«جیمز» می‌گوید که اکثر افراد، تنها بخش کوچکی از نیروهای جسمی، روحی و ذهنی خود را  می‌شناسند و به کار می‌گیرند. انسان دارای نیروهای بالقوه و خارق العاده‌ای است که هنوز نتوانسته از تمامی آن بهره برداری نماید. درک عمیق از انسان و شناخت امکانات حقیقی وی می‌تواند او را در جهت بیداری و به کار گیری نیروهایش یاری و تضمین نماید.
دانش شرق و فرهنگ هزاران ساله ودایی، جهانِ ماورای محسوساتی را توصیف می‌کند که ابدی و تغییرناپذیر است۳. این جهان ماورای محسوسات، زیر بنای تغییرناپذیر قوانین مربوط به طبیعت و انسان را تشکیل می‌دهد. آدمی تنها زمانی می‌تواند بر این جهان تسلط یابد که به آن آگاهی و اشراف پیدا کند و یا به عبارت دیگر به چهارمین مرحله آگاهی برسد. آگاهی ماورایی در ورای تمام کیفیات و یا قید زمان و مکان قرار دارد و عاری از هرگونه خصوصیت و یا شکل و رنگی است.
چهارمین مرحله آگاهی یا آگاهی ماورایی منشاْ سه نوع دیگر آن یعنی «آگاهی بیداری»، «آگاهی رویا» و «آگاهی خواب» است۴.
بر اساس وداها، انسان جز با دستیابی به این مرحله از آگاهی، قادر نخواهد بود به ژرفای درونی خویش واقف شود و مسایل و مشکلات زندگی روزمره و هستی را حل کند و بر قوانین طبیعت دست یابد. صحبت از آگاهی ماورائی برای کسانی که خود آن را درنیافته‌اند گنگ و مبهم جلوه می‌کند، لیکن اشاره به این نکته که «توجه» در مرحله آگاهی بیداری مرتباً از موضوعی به موضوع دیگر می‌پردازد و همواره در لایه‌های سطحی ذهن باقی می‌ماند، فهم  مطلب را آسان‌تر می‌سازد. برای تجربه مرحله آگاهی ماورائی «فکر» پس از تجربه به سطوح بسیار لطیف ذهن، ظریف‌ترین سطح آن را نیز پشت سر می‌گذارد. تا زمانی که این فرآیند به شکل کامل طی نشده باشد، به تجربه موضوعی خاص مشغول است. ذهن صرفاً زمانی تنها می‌ماند و جز خود، چیز دیگری را تجربه نمی‌کند که فکر انتزاعی‌ترین سطح را نیز درنوردد و به ورای آن گام بگذارد. برای شرح این تجربه ذهنی تصور کنید که ما ابتدا خود را از همه حواس، پس از تمامی تصاویر حسی و بالاخره از همه افکار و اندیشه‌های انتزاعی رها سازیم. آن وقت از آگاهی ما چه می‌ماند؟ در وهله اول چنین به نظر می‌رسد که آگاهی به کلی زایل می‌شود و شخص به خواب می‌رود و یا اصلاً شعور و هوشیاری خود را از دست می‌دهد. لیکن عارفان درون‌گرا که هزاران تن از آنها در سراسر جهان پراکنده‌اند به این مرحله از تخلیه ذهنی که فکر، فاقد هرگونه ادراک خاص است دست یافته‌اند، بی‌آنکه به دنیای بی‌خبری و بی‌هوشی سقوط کنند. برعکس، باید گفت نیل به این مرحله به معنی عروج آگاهی خالص است. خالص بودن به این معنی است که آگاهی از هر موضوع دیگر به جزخود، بی‌خبر می‌شود و جز وجودِ فی‌النفسه خویش، چیزی را دربرنمی‌گیرد...، اما در اینجا با مفهومی به ظاهر متناقص، روبرو هستیم و آن وجود تجربه‌ای مثبت است که در عین حال از هر چه مثبت است عاری است. تجربه‌ای که هم هیچ است و هم همه چیز.
در لحظاتی خاص یا به هنگام مراقبه، عبادت که «توجه» بی‌هیچ تلاش و کوشش، لایه‌های سطحی‌تر ذهن را رها می‌کند و به نواحی عمیق‌تر یعنی به منشاء فکر می‌رسد، تجربه ظریف‌ترین سطوح آگاهی ممکن می‌گردد و ادراک هستی ماورائی یا آگاهی خالص و یا به عبارت دیگر «آگاهی از خود» امکان‌پذیر می‌گردد. چنین تجربه‌هایی «سرور» نامیده می‌شود. تجربیاتی بس زیبا که در آن جهان به فراسوی محدودیتهای عادی خود می‌گسترد. چگونگی احساس «سرور» را به روایت شخصی یک فیزیولوژیست به نام «رابرت کیت والاس»۴ که روایت زیبایی است را با هم می‌خوانیم. محل وقوع کشور نپال است که «والاس» با استفاده از فرصت کوتاهی که درحین برگزاری کنفرانس به‌دست آمده بود، در سال ۱۹۷۴ به آنجا رفت:
«همراه با دوست فیزیکدان خود، مسیر خود را از«کاتماندو» پایتخت نپال ادامه دادم تا به سلسله جبال هیمالیا نزدیک‌تر باشم. دریاچه‌ای کوهستانی را پیدا کردیم که در ادوار گذشته استراحت‌گاه تابستانی خوشایند شاهزادگان نپال بود. با پرداخت مبلغی کم‌تر از یک دلار، قایقی را اجاره کرده و روی دریاچه با قایق روانه شدیم. باد می‌وزید ولی آسمان به تدریج صاف می‌شد. روزی ایده‌آل برای هوا کردن بادبادک، بادبادکی را که به‌منظور عملیات آکروباتیک ساخته شده بود، از بازار خریده بودیم. در قایق ایستادم  و بادبادک در جهت باد از دستم رها شد و در جو رقیق بالا شناور گردید. در حال ایستاده، به کوه‌های عظیم پیرامون می‌نگریستم. با این‌که ستیغ کوهها در زیر ابر پنهان بود ولی هاله‌ای از شکوه و آرامش آنها را در برگرفته بود. در حین تماشا، همه ابرها به یکباره از بین رفتند. کاملاً اعجاب زده شدم، زیرا آنچه را که سلسله‌ای از کوه‌های عظیم پنداشته بودم، فقط تپه‌های دامنه‌ای بودند. در فراسوی این تپه‌ها رشته کوه‌های حقیقی هیمالیا چون خدایان باستانی سر برافراشته و به گونه‌ای باورنکردنی پر صلابت و با شکوه بودند.
مشکل می‌توانستیم کلمه‌ای را برزبان آوریم. چنان قدرت و زیبایی در این چشم‌انداز متمرکز شده بود که هرگز نمی‌شد توصیف کرد. احساس وجود خویشتن ناچیز و منزوی ناپدید شده و احساس لذت بخش شناوری در آنچه می‌دیدم، جایگزین آن گردید. خاموشی خود من، حسی از آکندگی را دربر داشت و «آناپورنا» برافراشته‌ترین قله این کوه‌ها که نام آن به مفهوم «سرشاری از حیات» است، به‌گونه‌ای مناسب در جلوی چشمان ما بود.
در حالی‌که در قایق ایستاده بودم، درون واقعیت را، آنجا که زمان به راستی بی‌رمق است، مستقیماً مشاهده کردم. همان نیرویی که این کوه‌ها را برافراشته بود، در اندرون من نیز جاری بود. چنانچه می‌خواستم به منشاء زمان و مکان دست‌یابم، کافی بود که انگشتانم را روی قلبم بگذارم، تنها واژه مناسب برای توصیف شور و احساس آن لحظه، واژه سرور است».
آنچه که در این تجربه بگونه‌ای خطاناپذیر نمایان است، حس مکاشفه است. افرادی که این احساس سرور را مستقیماً لمس نموده‌اند، حس می‌کنند که ناگهان در معرض واقعیت حیات قرار گرفته‌اند و در مقام مقایسه، منظر قبلی آنان، چشم اندازی یک دست و مسخ شده بود و تصویری تار را به‌جای واقعیت پذیرفته بودند. دستیابی به چنین تجربه‌ای در همه ساعات روز، نشانه‌ای از روشن‌بینی است. با این‌همه، حتی یک رویارویی زودگذر نیز حائز اهمیت است، چون اجازه می‌دهد تا عملاٌ امواج آگاهی را که از ماورا سر زده و همه سلول‌ها را سرشار می‌سازند، احساس نمایید.
مراحل هفتگانه آگاهی
ورود به مرحله چهارم آگاهی
«فیشر» معتقد است که هستی انسان همواره در دو وجه جریان دارد. یکی وجه «خود۵» و دیگر، وجه «من۶». او بر این باور است که جهان به گونه‌ای سازمان‌یافته است که خود، خویشتن را ادراک می‌کند و بر این اساس به دو وجه تقسیم می‌شود: وجهی که ادراک می‌کند و وجهی که ادارک می‌شود. وجه «خود» وجه عالِم و ادراک کننده است و وجه «من» وجه معلوم و ادارک شونده. تعارض در عملکرد این دو وجه متمایز سبب شکاف و جدایی میان آنها و جهل و بی‌خبری متقابلشان از یکدیگر می‌گردد.
تجربه ذهنی ما، در مرحله بیداری دقیقاً دستخوش چنین دوگانگی است. ما در این حالت، پیوسته به ادراک موضوعات مختلف سرگرم هستیم و به طور دائم جسم، حواس، افکار، احساسات و آنچه در پیرامونمان می‌گذرد را ادراک می‌کنیم. لیکن با این‌که همواره از موضوعی خاص آگاهیم و از «آگاهی» خود بی‌خبریم. اگر به منظور مطالعه «آگاهی» درصدد تفکیک ادراک کننده از ادراک شونده برآییم، باز هم این موضوع ادراک است که هم‌چنان در قلمرو تجربه باقی می‌ماند و «آگاهی» خارج از حیطه تجربه قرار می‌گیرد. برای روشن شدن مطلب مثالی می‌آوریم، زمانی که ما به تماشای گلی مشغول هستیم، آن گل توجه و حواسمان را به کلی به خود جذب می‌کند و در این صورت «آگاهی» ما که یکپارچه غرق ادراک این تجربه است، نمی‌تواند از خود نیز با خبر باشد و خود را هم‌زمان ادراک کند. از آن دمی که از خواب برمی‌خیزیم تا لحظه‌ای که باز به خواب می‌رویم روند کار بر همین منوال است یعنی «آگاهی» ما بی‌خبر از خویش و یکسره دستخوش فعالیت و کوشش و ادراک غیر خود است. این همان حالتی است که آن را از خود بیگانگی می‌نامند و درباره آن می‌گویند: «زمانی که ادراک موضوع خاصی بر ذهن غلبه دارد و ادراک کننده محو ادراک آن است، می‌گوییم که او از خود بیگانه است. جاذبه شیء یا موضوع مورد ادراک، بر آیینه ضمیر فرد سایه افکنده، آن‌را تیره و تار می‌سازد و چنان بر باطن او دست می‌یابد که دیگر نشانی از سرشت اصلی فرد به جای نمی‌گذارد و این از خود بیگانگی است».
از خود بیگانگی سبب می‌شود که «آگاهی» از تجربه ژرفای سرشت و طبیعت اصلی خویش محروم بماند. «پاتانجلی»تئوری‌پرداز بزرگ یوگا ثمرات شوم زندگی در چنین وضعیتی را اینگونه بر می‌شمارد و می‌گوید: «... خودخواهی، وابستگی، بیزاری، ترس و خبط و خطا در ادراک سرشت حقیقی اشیاء این است، ثمرات شوم زندگی در چنین وضعیتی. در این حالت انسان آنچه را که ناپایدار و گذراست جاوید می‌پندارد و میان پاکی و ناپاکی مرزی قایل نمی‌شود و درماندگی و خوشبختی را از هم تمیز نمی‌دهد».
او اضافه می‌کند که زندگی در چنین وضعیتی زیستن در جهل و نادانی است و همین جهل و نادانی است که سبب ساز تمامی رنج‌ها و فلاکت‌های بشری است. تا زمانی که میان شخص و موضوع مورد ادراکش دره‌ای ژرف گسترده باشد او قادر به شناخت سرشت راستین خویش نخواهد بود. فعالیت بی‌وقفه ذهن و ادراک بی‌امان اشیاء مانع تجربه آگاهی خالص است. «زیرا آنجایی که دوگانگی هست، انسان، دیگری را حس می‌کند، دیگری را می‌بیند، با دیگری گفتگو می‌کند، به دیگری می‌اندیشد و دیگری را ادراک می‌کند،...  شما نمی‌توانید «آنکه» را که می‌بیند، ببینید و «آنکه» را که می‌شنود، بشنوید، به «آنکه» می‌اندیشد، بیندیشید و «آنکه» را که ادراک می‌کند، دریابید. این «آنکه» همان «خود» شماست که در همه چیز نهفته است.» ۷
تجربه «خود» چگونه ممکن می‌شود؟ چنین به نظر می‌رسد که برای رسیدن به تجربه «خود» وجود دو شرط ضروری است. شرط اول این‌که فرد نباید درگیر ادراک شیئی معین، فکری خاص و یا احساسی ویژه باشد. این به آن معنی است که «آگاهی» از هر محتوایی به کلی تهی گردد. چنین شرطی تنها زمانی تحقق می‌پذیرد که فرد در خواب باشد لیکن به هنگام خواب نه تجربه اشیاء و نه سرشت بنیادین فرد هیچ‌کدام پایدار نمی‌ماند. بنابراین شرط دومی نیز برای تجربه «خود» لازم می‌آید، و آن «هوشیار» ماندن است. با فراهم شدن این دو شرط است که «آگاهی» سرشت راستین خویش را درمی‌یابد. «پاتانجالی» تمامی آنچه را که گفتیم در دو فراز گردآورده و می‌گوید: «حذف انگیزه‌های گوناگونی که ذهن را به خود مشغول می‌دارد. فقط در این حالت است که فرد با خود تنها می‌ماند».
چگونه ضمن حفظ هوشیاری می‌توان فعالیت ذهنی را متوقف ساخت؟ چگونه می‌توان از تجربه دوگانه فرد و شیء به تجربه «من شیء را ادراک می‌کنم» و نیز از آن فراتر به تجربه «خود» یعنی به تجربه «من» دست یافت؟ پاسخ این پرسش در خود آن نهفته است. برای این‌که فرد بتواند خودش را دریابد و به عبارت دیگر «من» بتواند «خود» را ادراک کند، آگاهی باید رفته رفته از اشتغال به اشیاء و موضوعات و هر آنچه غیر اوست، آزاد گردد. آگاهی زمانی می‌تواند خود را ادراک کند که پس از تجربه لایه‌های هر چه ظریف‌تر و انتزاعی‌تر فکر، ظریف‌ترین لایه آن را نیز درنوردد و به ورای آن گام نهد.
زمانی که مرحله ماورایی را به تجربه درمی‌آوریم، «آگاهی»، سرشت حقیقی خویش، بیکرانگی و جاودانگی را درمی‌یابد و از تجربه هر چه غیر خود است تهی می‌شود. از همین روست که تجربه این وضعیت ذهنی را تجربه «آگاهی» ناب یا خالص می‌نامیم. بی‌شک این بیکرانگی و جاودانگی با طبیعت جهت یافته و لاجرم محدود «آگاهی» به هنگام ادراک شیء خاص مغایرت اساسی دارد. انسان در وضعیت معمول بیداری، از خود بیگانه است، چرا که در این وضعیت سیستم عصبی او از پایدار نگاه داشتن تجربه بیکرانگی یعنی خصیصه سرشتی «آگاهی» خالص، عاجز است.
بنابر آنچه در متون ودایی آمده است، آگاهی خالص سرچشمه و ریشه اصلی باطن هر فردی است و این حقیقتی است فراتر از همه جنبه‌های فعالیت ذهنی که در ورای قلمرو نسبیت قرار دارد.
تجربه مرحله ماوراء و یا به عبارت دیگر «وجود هستی» تجربه منشاء و حقیقت غایی هستی است: «این مرحله از هستی ناب، جوهره پنهان هر دو جهان است. در واقع آگاهی خالص یا هستی مطلق زیر بنای زندگی در جهان نسبیت است».
با دستیابی به آگاهی خالص است که انسان سرچشمه قدرت بی‌پایان، هوشیاری و آفرینش را تجربه می‌کند. «هستی» بنیاد زندگی است و اوست که به آن معنی و ارزش می‌بخشد.
تحقق نفس (خود شکوفایی)
«ذهن با تجربه آگاهی ماورایی به تحقق نفس نایل می‌شود و رسیدن به چنین مرحله‌ای همانند فتحی بزرگ است. چرا که خود فروتر به خود برتر فراز می‌آید. پس از این پیروزی است که ذهن به مرحله کیهانی با آگاهی خالص عروج می‌کند و از این پس هشیاری کیهانی پشتیبان زندگانی هر روزه ما در همه ابعادش می‌شود و در تمامی عرصه‌های جهان نسبیت ما را یاری و حمایت می‌کند».
آن هنگام که ذهن به وجود ادراک ماورایی نایل می‌شود و زمانی که بار دیگر قلمرو ماوراء را برای بازگشت به جهان نسبیت ترک می‌گوید، از وجود ماورایی اشباع شده است. با برخورداری مکرر از تفکر ماورایی، آمیختگی ذهن با ماوراء، دائمی می‌شود و ذهن این حالت را در تمامی ابعاد جهان نسبیت نیز به همراه خواهد داشت.
نتیجه این‌که گویی همواره وجود ماورایی را جدای از فعالیت ذهنی تجربه می‌کند و این تجربه دائم، بازتاب از خود بیگانه کننده عمل روزمره ما را خنثی می‌سازد. انسانی که به چنین مرحله‌ای رسیده باشد با آزادی کامل عمل می‌کند و پیوسته از طریق خود ماورایی، حمایت و پشتیبانی می‌شود.
می‌توان چگونگی تثبیت آگاهی خالص را در ذهنی که درگیر فعالیت است به رنگرزی پارچه تشبیه کرد. در هند زمانی که می‌خواهند پارچه‌ای را رنگ کنند، پس از هر بار شستشو در محلول رنگین، آن را در معرض تابش نور خورشید قرار می‌دهند. درست است که این کار موجب می‌شود پارچه بخشی از رنگی را که به خود گرفته است ببازد، لیکن آنچه که به خورد پارچه می‌رود ثابت باقی می‌ماند. با تکرار این عمل بالاخره پارچه کاملاً رنگ می‌گیرد و این رنگ ثابت و همیشگی است و هرگز زدوده نمی‌شود. کار ذهن نیز در سیر درونی و تجربه متناوب آگاهی خالص و بازگشت به دنیای خارج به همین‌گونه است. با تکرار چندین‌باره این سیر، وضعیت ماوراء  به طور قطع تثبیت می‌شود و فرد به زندگانی در مرحله کیهانی دست می‌یابد.

پنجمین مرحله آگاهی
آگاهی کیهانی
پنجمین مرحله آگاهی را از این جهت آگاهی کیهانی می‌نامند که تجربه وضعیت ماوراء، در عین حال که بر مراحل دیگر آگاهی یعنی آگاهی خواب و رؤیا و بیداری اشراف دارد، هر سه را یک‌جا و هم‌زمان نیز دربرمی‌گیرد. می‌توان به این آگاهی نام‌های دیگری همچون شکوفایی خود و تحقق نفس و یا انسجام روح داد. لیکن نکته‌ای که نباید فراموش شود تجربه «خود» است. تجربه «خود» یعنی تجربه سرچشمه بی‌پایان سعادت، انرژی و آفرینندگی که بی‌آن، هستی، رنج آلود و سخت و پوچ و بی‌بنیان می‌شود. زیستن در سه وضعیت آگاهی خواب، بیداری و رویا تنها بخش اندکی از توانائی‌های آگاهی فرد را به کار می‌اندازد. لیکن برخورداری از تجربه آگاهی کیهانی موجب سلامت کامل روح و روان شده و همین امر سبب می‌گردد تا فرد قادر به بهره‌برداری از ذخایر بی‌پایان آگاهی باشد.
تجربه ذهنی آگاهی کیهانی، در وضعیت بیداری با این احساس روشن و پایدار مشخص می‌شود که فرد خود را نظاره‌گر و قاضی اعمال خویش می‌بیند. این تجربه راستین از بیکرانگی، آرامش و غنای بی‌پایان «هستی» سرچشمه می‌گیرد و حتی به هنگامی که ما غرق در فعالیت روزانه هستیم، بی‌آنکه استقلال خود را از دست بدهد و درگیر فعالیت شود، بر هستی ما حاکم می‌گردد. ما این تجربه ذهنی را هم‌چون وجودی ورای خود ادراک می‌کنیم.

زیستن در آگاهی کیهانی
کسانی که به آگاهی کیهانی رسیده‌اند، در توصیف حالات خود به داشتن احساس تعادل، انسجام روحی، نیرو و ثبات درونی اشاره می‌کنند. برخورداری از چنین خصوصیاتی موجب می‌شود که آنها بدون از دست دادن هویت خویش، قادر به رویارویی با شرایط همواره متغیر زمانه باشند. «با تمام وجودم احساس می‌کنم که به ثبات و نیرویی تزلزل ناپذیر دست یافته‌ام، نیرویی که هم‌چنان رو به افزایش است. پیش از این هرگز اطمینان و اعتماد به نفسی را که اکنون حس می‌کنم در خود نمی‌دیدم. زندگیم سرشار از وجد و آرامشی است که از «خود» من سرچشمه می‌گیرد و در سراسر جهان نسبیت انتشار می‌یابد. وجد و آرامشی که با شتابی بهت‌آور رو به فزونی است. گویی برای همیشه آسیب ناپذیر شده‌ام».
تجربه دائمی آگاهی خالص حالتی از وجد و سرور درونی را در فرد برمی‌انگیزد که موجب باروری تمامی لحظات زندگی او می‌گردد. در این حالت روح نیز از وسوسه‌ها و وابستگی‌های آزاردهنده رها می‌شود: «زیرا سعادت واقعی از آن فردی است که روحش عمیقاً با صلح و آرامش عجین گشته است».
کسانی که به آگاهی کیهانی دست می‌یابند مدعی‌اند که حقیقت را به گونه‌ای بکر و مصون از خطا ادراک می‌کنند. آنها می‌گویند که در ادراک آنچه در پیرامونشان می‌گذرد تیز هوش‌تر شده و آنچه را که پیش از این از درک آن عاجز بودند به روشنی در می‌یابند: «در شیوه نگرشم نسبت به جهان تغییری ژرف پدید آمده است. اکنون زیبایی طبیعت را بهتر درک می‌کنم و در مقابل عظمت زندگی و شکوه طبیعت سر تعظیم فرود می‌آورم».
اعمال و رفتار کسی که به این مرحله رسیده باشد تماماً بازتاب آینه‌وار پیرامونش خواهد بود و شفافیت و سرزندگی ذهن چنین شخصی به او امکان می‌دهد تا تصمیماتش درست و عاقلانه باشد و آرزوهایش نیز شکلی منطقی به خود بگیرند و در نتیجه سریعاً برآورده شوند. «گویی خواسته‌ها و آرزوهایم در پناه حمایتی نامرئی قرار دارد. دست حمایتگر طبیعت در پس همه چیز نهفته است. هنگامی که طبیعت با یکی از خواسته‌هایم در تضاد می‌افتد، می‌دانم که چیزی بهتر و ارزشمندتر در انتظارم است.» فرازی از ریگ ودا را در تأیید این جمله می‌آوریم: «آن‌کس که به این دانش دست یافته باشد در کل هستی «جای» گرفته است».
زیستن در آگاهی کیهانی، خود عین آزادی است. آزادی برای اغلب مردم به این معناست که بتوانند بی‌هیچ مانعی امیال و آرزوهایشان را برآورده سازند. لیکن باید گفت تا زمانی که آگاهی بشر با تمام پتانسیل خود به کار نیفتد و تمامی استعدادهای ذاتی آن برانگیخته نشود، آرزوهای او نیز امکان تحقق نخواهند داشت و در نتیجه آزادی‌اش محدود خواهد بود. در همین جا نیز باید اضافه کنیم که تحقق آزادی شرط دیگری هم دارد و آن رها شدن فرد از بند «از خود بیگانگی» است. همان‌گونه که پیش از این نیز اشاره کردیم «از خود بیگانگی» چنان وضعیتی است که «آگاهی»، از خود بی‌خبر باقی می‌ماند و در بند ادراک غیر خود گرفتار می‌شود. باری تنها راه تحقق این دو شرط، تجربه دائم و همیشگی «خود» است. می‌توان حال و روز انسانی را که گرفتار از خود بیگانگی است به شخصی تشبیه کرد که همه عمرش را در سالن تاریک سینما محصور شده است و در نتیجه قادر به دیدن هیچ چیز غیر از آنچه بر پرده سینما می‌گذرد نیست. این شخص که از همه چیز جز آنچه بر صحنه می‌گذرد، بی‌خبر است، چنین تصور می‌کند که تمامی تجارب ذهنی او به طور مبهمی به حوادث پرده سینما بستگی دارد و این حوادث تأثیر تعیین کننده‌ای بر سرنوشت او می‌گذارد. لیکن زمانی می‌رسد که پروژکتور خاموش می‌شود و ذهن این شخص نیز آرام می‌گیرد؛ او به خواب می‌رود و در این اثناء گاه گاهی نیز در دل تاریک سالن سینما، جرقه‌ای از آگاهی در ذهن او پدیدار می‌شود و به داستان‌های خیالی می‌اندیشد، یعنی که رؤیا می‌بیند. سرانجام روزی امکان این تجربه برای او فراهم می‌شود تا با پروژکتور روشن نیز به حرکت آهسته تصاویر، بر صحنه سینما چشم بدوزد. در این حالت است که وجود پرده سینما مشخص و محسوس می‌شود  و شخص که دیگر می‌داند آنچه بر پرده سینما می‌گذرد نمایشی بیش نیست و ربطی با سرنوشت او ندارد، نه تنها تحت تأثیر حوادث فیلم قرار نمی‌گیرد بلکه به تمامی آن را درک کرده و از آن لذت می‌برد. چنین است زیستن در آگاهی کیهانی.
در فرهنگ ودایی آگاهی خالص به منزله مخزن تمامی قوانین طبیعت معرفی شده است. «وجودش تجسم قانون است و قانون از او می‌تراود،»  از این رو تجربه مداوم و پیوسته مرحله پنجم آگاهی، پاسخ مسئله خیروشر را نیز روشن می‌سازد و نشان می‌دهد که چرا در اعمال و رفتار خود کم‌تر دچار اشتباه و خطا می‌شوند. چه بسا اشتباهاتی که ارتکاب آن‌ها سبب توقف تحولات درونی‌مان، محدود شدن امکانات زندگی‌مان و برهم خوردن تعادل محیطی که در آن زندگی می‌کنیم، شده است. نتیجه هر خطایی رنج و دردمندی است اشتباهاتی که در اعمال خود مرتکب می‌شویم با گرایش تحول‌گرایانه هستی، موجودات زنده و جامعه و در نتیجه با قوانین طبیعت که زمینه‌ساز این تحول‌اند در تضاد می‌افتد. و همین تضاد و دوگانگی موجد رنجهای بشری است. انسان تاب تحمل موانعی را که سر راه هستی او کمین کرده‌اند ندارد و طبیعتاً از هرچه او را محدود سازد و هماهنگی زندگی‌اش را مخدوش کند بیزار است. اشتباهات انسان تماماً از عدم رعایت قوانین طبیعت که بر جسم، روح و پیرامونمان حاکم‌اند و نیز نادیده گرفتن روابط آنها ریشه می‌گیرد لیکن باید خاطرنشان کرد که راه‌های عقلانی و روشنفکرانه نمی‌تواند ما را به شناختی یکپارچه از قوانین هستی رهنمون شود: «ادراک بشری، آنچنان معیار خدشه ناپذیری برای قضاوت نیک و بد در اختیار ندارد. زیرا در قیاس با تأثیر بیکرانی که «عمل» در جهان بر جای می‌گذارد، عقل بشر محدود و دیدگاهش سطحی است».
برای دست یافتن به شناختی یکپارچه از مجموع مطالعاتی که علوم مختلف در عرصه‌های گوناگون قوانین طبیعت عرضه می‌کنند، عمر نوح لازم است، لیکن باید گفت که تنها برخورداری از چنین شناخت فراگیر و همه جانبه‌ای است که می‌تواند به انسان امکان تمیز میان خیر و شر و خوب و بد را ارزانی دارد.
«تنها ان بشری قادر است با یقین، عملی را خوب یا بد اعلام کند که خود عالم به امور خلقت و توانا در تعیین تأثیر عمل یک فرد بر سطوح  مختلف هستی باشد».
تجربه مداوم آگاهی ماورایی موجب صرفه‌جویی قابل ملاحظه‌ای در وقت نیز خواهد شد. زیرا در مرحله آگاهی کیهانی قضاوت عمل در لایه‌های سطحی ادراک، قوه تمیز و عقل متوقف نمی‌ماند و به طور طبیعی به سطح «وجود» ارتقاء می‌یابد و در این صورت، عمل، خود انگیخته خواهد بود و مسئله‌ای به نام تشخیص میان خوب و بد مطرح نخواهد شد.
آگاهی مرحله پنجم که در واقع به معنی پیوسته آگاه بودن از خود است، نه عجیب است و نه غیر عادی بلکه آنچه عجیب و غیر عادی است محروم ماندن از آگاهی کیهانی است.
ششمین و هفتمین مرحله آگاهی
آگاهی الهی – آگاهی وحدت
بر اساس آنچه از فرهنگ ودایی استنباط می‌شود رشد و تحول آگاهی انسان در سطح پنجمین مرحله آگاهی متوقف نمی‌ماند. بلکه آگاهی کیهانی در حقیقت سکوی پرش و نقطه آغاز این تحول است. با رسیدن به آگاهی کیهانی ذهن به حال طبیعی خود بازگشته و پالایش شده است و در این مرحله فرد آمادگی می‌یابد تا در ورای آن به دو مرحله عمده آگاهی که یکی پس از دیگری پدیدار می‌شوند، دست یابد یعنی: آگاهی کیهانی پالایش یافته (آگاهی الهی) و آگاهی وحدت (آگاهی یگانگی).
فرایند آگاهی در ورای آگاهی مرحله پنجم، ارتباط تنگاتنگی با تجربه شخص از جهان پیرامونش دارد. تثبیت مرحله ششم آگاهی یعنی آگاهی کیهانی پالایش یافته با صیقل یافتن رو به گسترش نیروی ادراک همراه است. چنین می‌نماید که رشد ظرفیت‌های نیروی ادراک نیز به نوبه خود با رشد و توسعه فعالیت‌های روحی و استعدادهای قوه تشخیص شخص، پیوند ناگسستنی دارد. تجارب ذهنی یکی از افرادی که به آگاهی کیهانی پالایش یافته دست یافته، روشنگر این ادعا است که «آگاهی خالص و بی‌کران هر بیست و چهار ساعت همراهم شده است. در هر شرایطی که باشم زیبایی و نیکویی را ادراک می‌کنم. عدالت و پارسایی در قلبم ریشه می‌دواند. نیروی ادراکم هر روز صیقل یافته‌تر می‌شود و در همان حال آگاهی‌ام روز به روز به یگانگی نزدیک می‌شود».
حواس مختلف انسان نیز تقویت می‌شوند و دریافت‌های خود را به شکل دقیق‌تر به او ارائه می‌دهند. «اغلب اوقات ندایی به گوشم می‌رسد. ندایی که با گوش جان آن‌را می‌شنوم. نواهایی موزون و آهنگین در سراسر وجودم رخنه می‌کند. من این نواها را با تمام وجودم حس می‌کنم. زمانی که این حال به من دست می‌دهد احساسی از شادی و آرامش بی پایان همه هستی‌ام را فرا می‌گیرد. چه احساس دلپذیر و گوارایی. من احساس شادی‌بخش رهایی بی‌حدی را در فضای بی‌انتهای درون خویش تجربه کرده‌ام که با رؤیت اجسام نورانی (درشکل ماه و ستارگان و غیره) همراه بوده است».
تحقق مرحله ششم آگاهی به برکت تعمق هرچه بیشتر استعدادهای قلبی امکان‌پذیر است. انسانی که به این مرحله از آگاهی دست یافته باشد به هر چه می‌بیند و ادراک می‌کند با دیدی عاشقانه می‌نگرد. کافی است که برای نمونه به این مسئله بسیار روشن اشاره کنیم که خلق و خوی ما بر شیوه نگرش و دیدگاه ما نسبت به جهان اثر می‌بخشد. زمانی که شاد هستیم همه چیز به چشم‌مان تر و تازه و دلپذیر جلوه می‌کند و هنگامی که مغموم و اندوهگین باشیم، جهان و هرچه در آن است در نظرمان تیره و تار می‌نماید. لیکن، نیل به آگاهی کیهانی و زیستن مداوم در این مرحله مانع می‌شود که ادراک ما با تغییر شرایط بیرونی مخدوش شود بلکه بیشتر از آرامش و شادی درونمان مایه می‌گیرد. بنابراین ششمین مرحله آگاهی انسان را قادر به درک ژرفای خموش و لطیف موضوعات و اشیا می‌سازد. آگاهی کیهانی هم‌چنین به انسان امکان می‌دهد تا چشم‌اندازهای جهان بیرون را که بر تجربه دائم او منعکس می‌شود از سطوح مختلف حقیقت درون خویش باز شناسد.
زیستن در وحدت (یگانگی) زمانی که ششمین مرحله آگاهی به پختگی کامل برسد فرد نیز رفته رفته آمادگی عروج به مرحله هفتم آگاهی یعنی آگاهی یگانگی (وحدت) را به دست می‌آورد و با زلال شدن تدریجی ادراک، فرد، سرشت حقیقی آگاهی خالص را به منزله بنیان دگرگون ناشدنی تمامی هستی ادراک خواهد کرد. برخورداری از آگاهی وحدت (یگانگی) انسان را به شناخت عمیقی از حقیقت رهنمون می‌شود که وصف آن در ادبیات ودایی آمده است. بر اساس متون ودایی سرچشمه جهان عینی و ذهنی، لامکانی است همه‌جا حاضر و تغییرناپذیر که آگاهی در سرشت آن نهفته است. «او دیده نمی‌شود، لیکن آثار وجودش در تمامی موجودات هویداست. اوست که نگاهدارنده همه موجودات، میراننده و آفریننده همه آنهاست.» در مرحله یگانگی، ادراک به زلال‌ترین حد ممکن می‌رسد: «در این اوج‌گیری نوین، جهان متناهی وارد جذبه جهان لایتناهی می‌شود و چنین پیشرفتی تنها زمانی امکان‌پذیر است که در گوهره جاودانی ذهن، روح جنبش دمیده شود و ادراک، چنان صاف و زلال گردد که به طور خودانگیخته، باریک‌ترین جنبه‌های ارزش‌های جهان نسبی را دریابد. تنها در این حالت است که لطیف‌ترین ابعاد ادراک نسبی ما به سطوح ارزشهای مطلق لایتناهی ارتقاء می‌یابد».
در مرحله آگاهی کیهانی، فرد «خود» را جدا از عرصه عمل، ادراک می‌کند. حال آن‌که این شکاف در آگاهی وحدت محو می‌شود و فرد نه تنها «خود» را رُکن اصلی درون خویش می‌بیند بلکه به آن به مثابه بنیاد جهان خارج نیز می‌نگرد. این تجربه سرلوحه الهامات بنیادین مسیحیت نیز هست که می‌گوید: «همسایه‌ات را به اندازه خودت دوست خواهی داشت».
«در مرحله آگاهی وحدت تجربه‌گر و موضوع تجربه از ارزش لایتناهی واحدی برخوردارند و این تمامی پدیده ادراک و عمل را در برمی‌گیرد. در این صورت است که داننده و موضوع دانستن یکی شده و در هم می‌آمیزند».
تجربه آگاهی وحدت احساسی از سرور و ادراک لایتناهی بوده «خود» را در انسان بر می‌انگیزد. «هر جنبشی در اشیاء، جزئی از وجودم می‌شود. گویی «خود» را در آن می‌بینم. نکته اینجاست که این جنبش در گستره بی‌مرز آگاهی که میان شیء و «خود» خویشم امتداد دارد، امواجی برمی‌انگیزد که بی‌مخدوش ساختن احساس لایتناهی بودن «خود»، قلبم را متلاطم می‌سازد و موجب وجد و سرورم می‌گردد».
از شواهد امر چنین برمی‌آید که در مرحله هفتم آگاهی «ادراک» تمامی جهان را از دریچه «خود» درمی‌یابد. این تجربه را یکی از افراد چنین بیان می‌کند: «سطوح درخشان آفرینش را که درهم می‌ریختند و باز آفریده می‌شدند ادراک می‌کردم، نه اینکه ادراکم محدود به دریافت یکباره و روشن‌بینانه یک شیء واحد باشد. بلکه تمامی آفرینش را در یک آن درمی‌یافتم. این ادراکی ۳۶۰ درجه‌ای بود. آگاهی‌ام به مطلق فراز آمده و در آن قرار گرفته بود. می‌توانستم فرآیند ظهور را به دلخواه خود بشنوم و به شهود دریابم. به جای این‌که آنچه را شاهدش بوده‌ام با نیروی تصور به خاطر آورم همه آنها یعنی آدمها و شرایط را در جام جهان نمای «خود» خویش باز می‌یافتم».
در ادبیات ودایی آگاهی خالص به مثابه جایگاه شناخت و معرفت کامل توصیف شده است. «قلب، روح، ادارک، قاطعیت، دانش، خود، وحی، همت، اندیشه، احترام، یاری، خاطره، عزم، اراده، الهام، عشق و آرزو همه نام‌های مختلف یک کلمه‌اند و آن کلمه «شناخت یا معرفت» است....  تمامی آنچه با شناخت اداره می‌شود بر شناخت تکیه دارد و شناخت پایه و اساس آن را تشکیل می‌دهد. شناخت برهمن (خود) است».
بر اساس آنچه که در وداها آمده است هفتمین مرحله آگاهی والاترین مرحله از آگاهی است که انسان می‌تواند به آن دست یابد. هستی، نمایان‌گر تجسم وحدانیتی متعالی است که هیچ کثرتی نمی‌تواند نقصانی به آن وارد سازد و در این مرحله از آگاهی، یوگا (یگانگی) به کمال می‌رسد: «اوست که همه چیز را می‌بیند و غم و شادی را می‌آفریند. اوست که بزرگ‌ترین یوگی است».
پی‌نوشت:
   ۱- R. Fischer
۲- W. James
۳- Robert katte Valas
  ۴ - این جهان ماورای محسوسات به زبان سانسکریت «اک شاهارا» نامیده می‌شود.
  ۵ - خود بزرگ، خود برتر، خود حقیقی، خویشتن خویش، جان، آگاهی خالص و مطلق (در انگلیسی self با S  بزرگ نوشته می‌شود.)
  ۶- من سطحی، آگاهی فردی، جسم، عواطف، احساسات، (در انگلیسی self باs  کوچک نوشته می‌شود.)
 ۷-  آگاهی مرحله چهارم در زبان سانسکریت «پارامه ویومن» نامیده می‌شود.

منبع:
به سوی علم آگاهی، کریستین تورن، ترجمه الهه رضوی، ناشر: مترجم، تهران، ۱۳۷۳.

نورخواری و اثرات شفابخش آن (قسمت دوم)



بدن ما در سطحی عمیق، از الکترون تشکیل شده که ذراتی از جنس نور هستند و از دیدگاه فیزیک‌دانان هم‌چون رودخانه‌ای در حالت دگرگونی و حرکت است که  ذرات زیرماده‌ای آن با سرعت نور، لحظه به لحظه دگرگون می‌شوند. این ذرات شبکه‌ای نامرئی از نور را در گرداگرد جسم تشکیل می‌دهند که در آن نفوذ کرده و کالبد انرژیایی یا اثیری را می‌سازد. در این کالبد هر سلول زنده بدن انسان دارای همان جلوه‌های بدن انرژیایی است و با استفاده از امواج نوری می‌توان برای ایجاد تغییر در الگوی ارتعاش آن‌ها عمل کرد. این شبکه انرژیایی در بدن نیمه شفاف دیده می‌شود و از مجراهایی عبور می‌کند که همان کانال‌های انرژی هستند. عده‌ای معتقدند که این نور منطبق با الگوی شبکه عصبی عبور کرده و البته به سطح پوست محدود نمی‌شود بلکه تا فاصله بیست و پنج سانتی‌متری آن بیرون می‌زند و در نقاطی دیگر دوباره به آن بازمی‌گردد. اشکال در جذب و یا تضعیف نور و بروز هرگونه انسدادی در بین کانال‌ها می‌تواند سبب بروز بیماری شود. بنابراین یکی از راه‌های پیشگیری یا درمان بیماری‌ها، جذب و ذخیره نور در بدن، ممانعت از تضعیف آن و نیز پالایش و پاکسازی کالبد انرژیایی است. البته ممکن است در ابتدا با ورود نور به بدن علائم اختلالات جسمانی بر جای مانده از سال‌های پیش سربرآورد، چون نورهای وارده به بدن سمومی را که از سالیان قبل در سلول‌ها حفظ شده به جوش می‌آورند و بیماری سرکوب شده در آن‌ها را تخلیه می‌کنند ولی این نشانه‌ای از پالایش بدن است.
 اما ذخیره نور آثاری به مراتب بیشتر از شفا و پرورش بدن بر جای خواهد گذاشت و کل زندگی فرد را دگرگون خواهد کرد.
در حالت عادی پائین بودن ارتعاشات بدن و کمبود نور مقاومتی را ایجاد می‌کند که حاصل آن اصطحکاک بین ارتعاشات پست و ناخالص سلول‌ها با ارتعاشات عالی روح است که گاهی نیز عوارض جسمانی بدنبال می‌آورند. پس برای هماهنگ شدن با ارتعاشات عالی‌تر، ابتدا باید سلول‌ها را از طریق افزایش نور موجود در آن‌ها آماده کرد تا امکان دریافت نور از سطوح بالا برای آن فراهم شود.
لایون هامنیز به نقل از روح یکی از رهبران معنوی می‌گوید:   «تا وقتی بدن‌ات نتواند به ارتعاشات والای روح پاسخ دهد بیش از این نمی‌توانی در مسیر تکامل روحی خود جلو بروی و این یعنی لزوم ارتقاء ارتعاشات بدن به سطحی بالاتر.»
     به دلیل اینکه بدن قابلیت تبدیل چیزها به نور را دارد، کالبد اثیری که حاصل تارهای ظریف نوری است انرژی‌های حاصل از افکار، کلمات، احساسات، هوایی که تنفس می‌کنیم، غذایی که می‌خوریم و حتی انرژی‌های حاصل از معاشرت با اشخاص و محیط را جذب کرده و می‌تواند آن‌ها را به نور تبدیل کند. البته عکس این هم می‌تواند اتفاق بیفتد یعنی ممکن است بعضی غذاها یا اعمال موجب کاهش نور درونی شوند.
پس کلاً انرژی‌های وارده به کالبد اثیری ازچهار ناحیه منشأ می‌گیرند که می‌توان از طریق آن‌ها به افزایش و ذخیره نور مبادرت کرد. این چهار ناحیه عبارتند از: کالبد جسمانی، جریان عواطف، جریان ذهنی و نور روح.
 نورخواری از طریق کالبد جسمانی موجب فراهم آوردن مواد زیراتمی می‌شود که حالت مغذّی داشته و جسم به آن واکنش نشان می‌دهد و یکی از طرق آن تغییر در رژیم غذایی نورانی است. که در مبحثی دیگر باید مورد بررسی قرار گیرد. دومین طریقه نورخواری، قرارگرفتن در معرض نور آفتاب یا عناصر و عواملی است که تحت تابش آفتاب قرار گرفته‌اند. طول موج پرتوهای آفتاب تغذیه‌کننده‌هایی نامرئی دارند که ماورای نور عادی است. کالبد اثیری را احیاء می‌کند و بر جسم نیز اثر می‌گذارد. در بدن سه ناحیه وجود دارد که قدرت گیرندگی بالایی نسبت به نور خورشید دارند: بین‌های شانه، بالای شبکه خورشیدی و ناحیه بالای قفسه سینه که قرارگرفتن تدریجی زیر نور خورشید، گیرندگی تضعیف‌شده آن‌ها را تقویت کرده و به ذخیره نور در بدن کمک می‌کند.
سومین راه نورخواری اسماء نورانی است. از آنجا که اسماء و اذکار اصوات ویژه‌ای هستند که از سطح بالایی از انرژی و آگاهی برخوردارند، ارتعاشات آن‌ها می‌تواند بر بدن تأثیر بگذارد و در آن
ذخیره شود پس تکرار و تمرکز بر کلام نورانی و اسماء نورانی خداوند نیز یکی دیگر از راه‌های ذخیره نور در بدن است.
در تمرکز و مراقبه بر نور درونی چیزی تجربه می‌شود که لائوتسو از آن به‌عنوان نورانی شدن اتاق تاریک یاد می‌کند. در تعالیم تائو گفته شده که تمام انواع مراقبه عاقبت به فضای خالی هستی در درون منجر می‌شود و در آن فرد شاهد نور فزاینده‌ای خواهد بود که هیچ منشأیی ندارد. این همان نور درون است که درخشان‌تر می‌شود.
     با افزایش نور در بدن به طرق مذکور و روش‌های دیگر، کم‌کم ارتعاشات سلول‌ها تا حدی بالا می‌رود که بیش از قبل استعداد ذخیره آن‌را پیدا کرده و آماده جذب و دریافت نورهای سماوی و نور روح می‌شود. در این حالت انرژی پویایی روح می‌تواند آزادانه در آن جریان یابد و در صورت بازیابی خورشید درونی و مشتعل شدن نور روح، همان اتفاقی با بدن می‌افتد که خورشید با زمین می‌کند. یعنی حیات، رویش و تولد دوباره. در این زمان چشمه‌هایی از نور در سراسر کالبد انسانی می‌جوشد و حتی بدن فیزیکی به توده‌ای نور استحاله می‌شود. و به‌صورت هاله‌ای نورانی و توده‌ای ابر مانند از نور در می‌آید. اما تغذیه این خورشید درونی و تداوم اشتعال آن در حد اعلی تنها از یک راه امکان‌پذیر است و آن هم برقراری ارتباط با منشأ نور است. آنچه که در بعضی متون از آن به عنوان قلب خورشید یاد شده. شعور خلاق عظیم کل هستی که نور است و هر نوری از او منشاء می‌گیرد و تغذیه می‌کند. دانش کهن معتقد است که جهان از نور سفید بزرگی بوجود آمده و این نور خود از وجود الهی که مشاء همه نورهاست سرچشمه گرفته است. در کتب مقدس نیز به کرات از نوری زمان‌ناپذیر سخن به میان آمده که اشاره به وجود خداوند دارد.
  خداوند متعال در آیه ۳۵ سوره نور می‌فرماید: «خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. مَثَل نور او هم‌چون چراغ‌دانی است که در آن چراغی (پرفروغ) باشد. آن چراغ در میان شیشه‌ای و آن شیشه هم‌چون ستاره‌ای تابان و درخشان …»
اشاره به نور در اینجا و سایر کتب مقدس نه تشبیه است، نه مثال و نه فلسفه‌بافی بلکه عین حقیقت است و حتی دارای ماهیت فیزیکی. برای ملموس‌تر شدن مفهوم بخش اول آیه یعنی «الله نور السماوات و الارض» وجاهت فیزیکی نوری که در همه عالم وجود دارد می‌توان به نظریه ابر ریسمان‌ها اشاره کرد. این نظریه پس از تئوری نسبیت انیشتین و دیدگاه فیزیک کوانتوم مطرح شد که البته الهام آن از مکاتب باطنی است.
بر اساس این نظریه همه عالم از تارهای بی‌نهایت ظریفی از جنس نور تشکیل شده که در ورای زمان و مکان قرار دارند و تناسب با میزان ارتعاشات آن‌ها اشکال مختلف ماده و انرژی شکل می‌گیرد. جالب اینجاست که تطبیق بخش اول آیه با نظریه مذکور و اینکه همه عالم از ریسمان‌های نورانی تشکیل شده (که فقط تفاوت در میزان ارتعاش آن‌ها سبب تجلی آن‌ها با فرم‌های گوناگون می‌شود) به زیبایی بیانگر موضوع وحدت در عین کثرت است. یعنی در عالم هیچ چیز جز خدا نیست که در عین وحدت، وجودش به اشکال کثیر و متنوع متجلی شده‌اند.
     اما اینکه می‌فرماید مَثَل نور او همانند چراغ‌دانی است که چراغی در آن باشد که آن چراغ در میان حباب (شیشه‌ای) و… از لحاظ تفسییر اشاره به انسان دارد چون همان چهار عاملی که در این آیه ذکر شده در وجود انسان هست. یعنی نور، مشکاه (چراغ‌دان)، مصباح (چراغ) و زجاج (حباب یا شیشه).
مشکاه سینه انسان است که در آن مصباح یا چراغی نهفته و حباب آن قلب انسان است و در درون این قلب نوری نهفته پس خورشید درونی وقتی مشتعل می‌شود که نور خدایی یعنی همان نوری که آسمان‌ها و زمین را نیز روشن ساخته از کانون قلب سر بربیاورد و تمام وجود و هستی بشر را روشن و نورانی می‌سازد.
باید دقت کنیم و ببینیم چقدر زنگار و غبار روی آن حباب حامل نور را گرفته. و بعد به پاسخ این سؤال بیندیشیم: چگونه می‌توان با تغییر افکار و شیوه‌های زیستن، اجرام آلوده‌کننده آن زجاج پاکیزه را بزداییم تا نورالهی بتواند با بیشترین تشعشع از درون قلب‌هایمان به بیرون منتشر شود و زندگی خود و اطرافیان‌مان را روشن سازد.
تهیه و تألیف: پریس کی‌نژاد